محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1828078445
شیخ ابوالحسن خرقانی
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: شيخ ابوالحسن علي بنجعفر بن سلمان خرقاني « يا علي بن احمد » عارف بزرگ قرن چهارم و پنجم هجري از چهرههاي بسيار درخشان عرفان ايراني است كه در آزادانديشي و مردمگرائي جهاني و وسعت نظر انساني و تفكر والاي عرفاني ممتاز و كمنظير است. گفتار و كردار اين عارف كيهانگراي ايراني كه در نيمه دوم قرن چهارم و اوايل قرن پنجم هجري در خرقان قومس « كومش » استان حاليه سمنان ميزيسته است. در طي گذشت نزديك به يكهزار سال همواره مورد توجه و دقت و مطالعه و سرمش عارفان و شاعران و متفكران و محققان بوده است.
وي در سال 351 يا 352 هجري در قصبه خرقان قومس از توابع بسطام متولد شده و در روز سهشنبه دهم محرم(عاشورا) سال 425 هجري در هفتاد و سه سالگي در همان قصبه خرقان جهان را بدرود گفته است. مشهور است كه علاوه بر همشهري وي يعني بايزيد بسطامي عارف بزرگوار و عاليمرتبه قرن دوم و سوم هجري كه شيخ و مقتداي حال جذبه و تفكر او بوده است مانند عارف معروف معاصر خود شيخ ابو سعيد ابوالخير خرقه ارشاد و طريقت از شيخ ابوالعباس احمد بن محمد عبدالكريم قصاب آملي داشته است.
در منقولات و حكايات باقي مانده است كه شيخ ابوسعيد ابوالخير عارف مشهور و ابوعلي سينا فيلسوف نامي و ناصر خسرو قبادياني علوي، شاعر و متفكر ايراني كه معاصر شيخ ابوالحسن خرقاني بودهاند به خرقان رفته و با وي صحبت داشته و مقام معنوي وي را ستودهاند. ونيز گفتهاند كه سلطان محمود پادشاه مقتدر غزنوي بديدار شيخ ابوالحسن خرقاني رفته و از وي كسب فيض كرده و نصيحت خواسته است.
از شاگردان ممتاز و مشهور شيخ ابوالحسن خرقاني خواجه عبدالله انصاري عارف قرن پنجم هجري است كه سالها در خرقان زيسته و از انفاس پر بركت شيخ ابوالحسن خرقاني كسب فيض و معلومات كرده است. در مورد ارتباط معنوي بايزيد بسطامي عارف قرن دوم و سوم هجري با شيخ ابوالحسن خرقاني كه از وفات بايزيد 234 هجري تا تولي شيخ ابوالحسن 351 يا 352 هجري يكصد و هفده يا هجده سال فاصله است مطالب زيادي در آثار نويسندگان و محققان به ويژه عارفان قرنهاي بعد آمده است كه قابل توجه و تأمل ميباشد. بديهي است اينگونه ارتباطات آشكار مؤيد بقاي روح و استمرار و انتقال هويت و معنويت پنهان از چشم ظاهربين بشري است كه فهم ضعيف و محدود ما به ندرت قادر به درك جلوههائي از آن ميباشد. شيخ فريدالدين عطار نيشابوريعارف بزرگ قرن ششم و هفتم هجري در اين باره مينويسد:
نقل است كه شيخ بايزيد هر سال يك نوبت به زيارت دهستان شدي بسرريگ كه آنها قبور شهداست، چون بر خرقان گذر كردي باستادي و نفس بركشيدي، مريدان از وي سؤال كردند كه شيخا ما هيچ نميشنويم، گفت: آري كه از اين ديه دزدان بوي مردي ميشنوم، مردي بود نام او علي و كنيت او ابوالحسن به درجه از من پيش بود، بار عيال كشد و كشت كند و درخت نشاند.
همچنين در مورد توجه و ارتباط متقابل شيخ ابوالحسن خرقاني به بايزيد بسطامي و مددجستن از تربت او شيخ فريدالدين عطار نيشابوري مينويسد:
نقل است كه شيخ ابوالحسن در ابتدا دوازده سال در خرقان نماز خفتن به جماعت كردي و روي به خاك بايزيد نهادي و بسطام آمدي 3 فرسنگ و باستادي و گفتي بار خدايا از آن خلعت كه بايزيد را دادهاي ابوالحسن را بويي ده و آنگاه بازگشتي، وقت صبح را به خرقان بازآمدي و نماز بامداد به جماعت به خرقان دريافتي بر طهارت نماز خفتن.
نقل است كه وقتي دزدي بسر بازي شده بود تا پي او نتوانند ديدن و نتوانند برد. شيخ گفته بود من در طلب اين حديث كم از دزدي نتوانم بود تا بعد از آن از خاك بايزيد بسرباز ميشده بود و پشت بر خاك او نميكرد تا بعد از دوازده سال از تربت آواز آمد كه: اي ابوالحسن گاه آن آمد كه بنشيني. شيخ گفت: اي بايزيد همي همتي بازدار كه مردي اميام و از شريعت چيزي نميدانم و قرآن نياموختهام آوازي آمد: اي ابوالحسن آنچه مرا دادهاند از بركات تو بود. شيخ گفت: تو به صدو سيو اند سال پيش از من بودي. گفت: بلي وليكن چون به خرقان گذر كردمي نوري ديدمي كه از خرقان به آسمان برميشدي و سي سال بود تا به خداوند به حاجتي درمانده بودم بسرم ندا كردند كه: اي بايزيد به حرمت آن نور را به شفيع آر تا حاجت برآيد گفتم: خداوندا آن نور كيست؟ هاتفي آواز داد كه آن نور بنده خاص است و او را ابوالحسن گويند، آن نور را شفيع آر تا حاجت تو برآيد شيخ گفت چون به خرقان رسيدم بيست و چهارم روز، جمله قرآن يباموختم و به روايتي ديگر است كه بايزيد گفت: فاتحه آغاز كن چون به خرقان رسيدم قرآن ختم كردم.
گويند شيخ ابوالحسن خرقاني بر سر در خانقاه خود نوشته بود: « هر كس كه درين سرا درآيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد.چه آن كس كه به درگاه باريتعالي به جان ارزد، البته بر خوان ابوالحسن به نان ارزد. »
نگارنده « رفيع » اين مضمون والاي انساني را چنين به نظم درآورده است:
بر سر در خانقاه خرقانشيخ خرقان به لطف عرفاناين نكته نوشته بود از مهرمهر فلك است تالي آنهر كس كه در اين سرا در آيدگر گرسنه بود يا كه عطشانمهمان به خوان عارفان استگر گبر بود و يا مسلماناز مهر به خدمتش بكوشيدزيرا كه هم اوست پيك جانانشايستهي نان ابوالحسن هستآن كس كه خداي دادهاشجان
راستي با همه تلاشها و كوششهاي خيرهكنندهاي كه بشر در راه كسب علوم و فنون كرده و پيشرفتهايي نيز بدست آورده است. متأسفانه در راه معنويت و انسانيت واقعي با تأسيس و تشكيل سازمانهاي مختلف خيريه جهاني بعد از گذشت يكهزار سال حتي توفيق روش عالي انساني خانقاه اين عارف بزرگوار و كيهانگراي ايراني را نداشته است و جلوه و جلال اين خانقاه حاشيهي كوير مركزي ايران به شهرت و شعار همه آن مؤسسات پر زرق و برق و پر آوازه جهاني پهلو ميزند. از ديگر سخنان والاي شيخ ابوالحسن خرقاني كه برگزيدهايم اينهاست:
عالم بامداد برخيزد طلب زيادتي علم كند، و زاهد طلب زيادتي زهد كند و ابوالحسن در بند آن بود كه سروري به دل برادري رساند. اگر به تركستان تا به در شام كسي را خاري در انگشت شود آن از آن من است. همچنين از ترك تا شام كسي را قدم در سنگ آيد زيان آن مراست و اگر اندوهي در دلي است آن دل از آن من است.
كاشكي به دل همهي خلق، من به مردمي تا خلق را مرگ نبايستي ديد. . .كاشكي حساب همه خلق با من بكردي تا خلق را به قيامت نبايستي ديد. كاشكي عقوبت همه خلق، مرا كردي تا ايشان را دوزخ نبايستي ديد. بهترين چيزها دليست كه در وي هيچ بدي نباشد. اگر سرودي بگويد و به آن حق را خواهد بهتر از آن بود كه قرآن خواند و بدان حق را نخواهد. هر چه براي خدا كني اخلاص است و هر چه براي خلق كني ريا. هر كه عاشق شد خداي را يافت و هر كه خداي را يافت خود را فراموش كرد.
او به راستي مريد و شاگرد روحاني سلطان العارفين بايزيد بسطامي است كه گفته است: مريد من آنست كه بر كناره دوزخ بياستد و هر كه را خواهند به دوزخ برند دستش گيرد و به بهشت فرستد و خود به جاي او به دوزخ رود.
به هر حال شيخ ابوالحسن خرقاني از عارفان انگشت شماري است كه اصل عشق نافذ را اعلام كردند و خدمت به بشريت نيازمند را هدف هستي خود ميدانستند. برخي از سخنان او كه در نورالعلوم آمده و همچنين شيخ فريدالدين عطار نيشابوري در تذكرهالاولياء آورده و در قرنهاي بعد نقل كردهاند از بسياري از رسالههاي گوناگون نظري گوياتر و پر معنيتر است.
جلالالدين محمد بلخي مولوي عارف بزرگ قرن هفتم هجري داستان ارتباط معنوي (مينوي) بايزيد بسطامي و شيخ ابوالحسن بسطامي و پيشبيني مشهور بايزيد دربارهي ظهور شيخ ابوالحسن خرقاني بعد از يكصد و هفده سال، در دفتر چهارم كتاب مثنوي خود تحت عنوان «وحي دل» به نظم اينطور آورده است:
آن شنيدي داستان بايزيدكه ز حال بوالحسن پيشين چه ديدروزي آن سلطان تقوا ميگذشتبا مريدان جانب صحرا و دشتبوي خوش آمد مر او را ناگهاندر سـوادري ز سـوي خـارقـانهم بدانجا نالهي مشتاق كردبـوي را از باد استنشاق كـردبوي خوش را عاشقانه ميكشيدجان او از باد باده ميچشـيدكوزهاي كو از يخابه پر بودچون عرق بر ظاهرش پيدا شودآن ز سردي هوا آبي شدستاز درون كوزه نم بيرون بجستباد بوي آور مرو را آب گشتآب هم او را شراب ناب گشتچون درو آثار مستي شد پديديك مريد او را از آن دم بر رسيدپس بپرسيدش كه اين احوالخوشكه برون است از حجاب پنج و ششگاه سرخ و گاه زرد و گه سپيدميشود رويت چه حالست و نويدميكشي بوي و به ظاهر نيست گلبيشك از غيبست و از گلزار گلاي تو كام جان هر خود كامهيهـر دم از غيـبت پيام و نــامههر دمي يعقوب بار از يوسفيمـيرسـد انـدر مـشام تو شفيقطرهاي بر ريز بر ما از آن سبوشمهاي از آن گلستان با ما بگوحـو نـدارم اي جمال مهتريكه لب ما خشك و تو تنها خورياي فلك پيمان چست چست خيزز آنچ خوردي جرعهاي بر ما بريزمير مجلس نيست در دوران دگرجز تو اي شه، در حريفان در نگركي توان نوشيد اين مي زير دستمي يقين مر مرد را رسواگر استبوي را پوشيده و مكنون كندچشم مست خويشتن را چون كندخود نه آن بويست اين كاندر جهانصد هزاران پردهاش دارد نهانپر شد از تيزي او صحرا و دشتدشت چه كز نه فلك هم درگذشتاين سر خم را به كهگل در مگيركين برهنه نيست خود پوششپذيرلـطف كـن اي رازدان رازگـوآنـچ بازت صيد كـردش باز گوگـفت بوي بوالعجب آمد بـه مـنهـمچـنانكه مر نبـي را از يـمنگفت:زين سو بوي ياري ميرسدكـاندرين ده شهرياري ميرسدبعـد چندين سال ميزايد شهيمــيزنـد بـر آسـمانها خرگهيرويش از گلزار حق گلگون بوداز من او اندر مـقام افـزون بـودچيست نامش ؟گفت:نامش بوالحسنحـليهاش وا گفـت ز ابرو و ذقنقـد او و رنـگ او و شـكل اويك بيك وا گفت از گيسو و روحليههاي روح او را هم نموداز صفات و از طريق و جاو بودحليهي تن همچوتن عاريتي استدلبرآنكم نهكه آنيكساعتياستحليهي روح طبيعي هم فناستحليهي آن جان طلب كان بر سماستجسم او همچون چراغي بر زميننـور او بـالاي سـقف هـفـتمـينآن شـعـاع آفتـاب انـدر وثـاققرص او انـدر چـهارم چــار طاقنقش گل در زير بينـي بـهر لاغبوي گل بر سقف و ايوان دماغمرد خفته در عدن ديده فرقعكس آن بر جسم افتاده عرقپيرهن در مصر رهن يك حريصپر شده كنعان ز بوي آن قميصبر نبشتند آن زمان تاريخ رااز كباب آراستند آن سيخ راچون رسيد آنوقت وآنتاريخراستزاده شد آن شاه و نرد ملك باختاز پس آن سالها آمـد پـديــدبـوالحسن بعد وفـات بـايـزيـدجمله خوبيهاي او ز امساك وجودآن چنان آمد كه آن شه گفته بودلــوح محفوظست او را پيشـوااز چه محفوظ است محفوظ ازخطانهنجومست ونهرمل است ونهخوابوحـي حق الله اعـلـم بـاالصـواباز پـي روپـوش عـامـه در بـيانوحـي دل گـويند آن را صـوفيانوحي دل گيرش كه منظرگاه اوستچون خطا باشد ؟چو دل آگاه اوست
در جاي ديگر همين دفتر، دفتر چهارم مولوي نظريه و گفتار شيخ ابوالحسن خرقاني را درباره پيشبيني جزئيات وجود و ظهور خود توسط بايزيد بسطامي در يكصد و تقريباً بيست سال چنين سروده است:
همچنان آمد كه او فرموده بودبوالحسن از مردمان آن را شنودكه:حسن باشد مـريد و امتـمدرس گيرد هر صباح از تربتمگفت:منهم نيز خوابش ديدهاموز روان شيخ ايـن بـشنيدهامهر صباحي رو نهادي سوي گورايستادي تا ضحـي انـدر حضوريا مثـال شيخ پيشش آمـديياكهبيگفتي شكالشحل شديتا يكي روزي بيامـد با سعـودگورها را برف نـو پـوشيده بـودتوي بر تو برفها همچون علمقبهقبه ديد و شـد جانش بغمبانگش آمد از حظيره شيخ حيها انا ادعوك كـي تسعـي اليهين بيا اين سو،بر آوازم شتابعالماز برف استرويازمن متابحال او زآن روز شد خوب و بديدآن عجايب را كه اول ميشنيد
خواجه عبدالله انصاري شاگرد و مريد ممتاز شيخ ابوالحسن خرقانيخواجه عبدالله انصاري «پير هرات» عارف بزرگ قرن پنجم هجري و گوينده رسائل مقالات و مناجاتهاي خوشآهنگ و دلنشين و سوزناك و سراپا هنر عرفاني از شاگردان و مريدان خاص شيخ ابوالحسن خرقاني بوده است. وي سالها در خرقان به سر برده و در خانقاه خرقان از محضر پر بركت شيخ ابوالحسن خرقاني كسب فيض كرده تا به سر حد كمالات معنوي نائل شده است. چنانكه خود گفته است «مشايخ من در حديث و علم و شريعت بسيارند. اما پير من در تصوف و حقيقت شيخ ابوالحسن خرقاني است و اگر او را نديدمي كجا حقيقت دانستمي. » ماجراي ارادت وانجذاب خواجه عبدالله انصاري به تفصيل در مجموعه كامل نورالعلوم و تذكرهالاولياء و ديگر كتابهاي شرح احوال عارفان آمده است.
خواجه عبدالله انصاري در مناجات و مقالات خود درباره كسب فيض از مكتب شيخ بزرگان خرقان چنين آورده است:
عبدالله مردي بود بياباني، ميرفت به طلب آب زندگاني، ناگاه رسيد به شيخ ابوالحسن خرقاني، ديد چشمهي آب زندگاني چندان خورد كه از خود گشت فاني، كه نه عبدالله ماند و نه شيخ ابوالحسن خرقاني، اگر چيزي ميداني من گنجي بودم نهاني، كليد او شيخ ابوالحسن خرقاني.
آثار شيخ ابوالحسن خرقانيدر تذكرهها و شرح احوال رجال از جمله در ريحانهالادب محمد علي مدرس و رياضالعارفين رضاقليخان هدايت رسالهها و اشعاري به شيخ ابوالحسن خرقاني منسوب داشتهاند كه از آن جمله اينهاست:
1- رسالهالخائف الهائم من لومهاللائم. كه نظير آن در اصول طريقت تأليف نشده است.
2- فواتحالجمال و غير اينها.
3- نورالعلوم كه شامل ذكر مباني عرفاني و رواياتي است كه با نام شيخ ابوالحسن خرقاني بستگي دارد و نمونههايي از سخنان اوست كه بوسيلهي يكي از شاگردان و پيروان شيخ در ده باب تدوين شده است. مجموعهي كامل اين كتاب توسط نگارنده «رفيع» در اسفند سال 1359 خورشيدي چاپ و منتشر شده و تا كنون به سه چاپ رسيده است.
همچنين دو رباعي زير از آثار منظوم او ثبت گرديده است:
اسـرار ازل را نه تو دانـي و نه مـنوين حرف معما نه تو خواني و نه منهست از پس پرده گفتگوي من و توگـر پرده بر افتد نـه تو ماني و نـه من
آن دوست كه ديدنش بيارايد چشمبيديدنش از گريـه نياسايد چشممـا را ز بـراي ديـدنش بايـد چشمگردوست نبيند بهچهكارآيدچشم؟
گويند كه جناب شيخ را پسري نو رسيده بود و در روز عيد اضحي « قربان» كشته شد. جناب شيخ پس از استفسار اين رباعي را در مناجات گفته، رحمهالله عليه.
حاشا كه من از حكم تو افغان كنميبا خود نفسي خلاف فرمان كنميصـد قـرهعـين ديــگرم بــايستـيتا روز چنين بهر تو قربان كنمي
در اينجا با نقل اشعاري كه بر سر مزار شيخ ابوالحسن خرقاني آزاده مرد آزادانديش در مرداد سال 1343 خورشيدي سرودهام شرح احوال او را به پايان ميبرم:
بـعد الـهام از روان پـير عـرفان بـايزيدجـان مشتـاقم ز بـيتابي سوي خرقان كشيدپاي دل تا بر ديـار شيخ خرقاني رسيدگوش دل اين گفتهي بس نغز و بيپروا شنيدكايمريدان هركهآيداينسرا نانشدهيددين و ايمانش مجوئيد و غمش بر جان خريدآنكه دارد ارزش جان نزد جانان ايمريدظلـم بـاشد گر كنـيش از لقمه نانـي نـاامـيدآفرين بادا بر اين مكتبكه بيشكقرنهاچشم گيتي اين چنين الفت از اين مردم نديد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 224]
-
گوناگون
پربازدیدترینها