واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان:
«رویا افشار» شبیهترین مادر ایرانی را روی صحنه میآورد.د قت کنید به نحوه ادای دیالوگهایش، به شیوه نگاهش وقتی خبر هولناکی میشنود، به دلشوره و اضطرابش برای مهیار، به دلسوزی و مادرانگیاش برای.....
نوشتن در تاریکی*
یكم: مینویسم تئاتر، میخوانی تئاتر و چه میدانی منظورم از تئاتر چیست؟ت ئاتر به معنای واقعی کلمه. نمایشی که تاثیر آن برای همیشه با تو باقی خواهد ماند. برای درک و آشنایی با مفهوم تئاتر، پیشنهاد میکنم به تماشای نمایشی بنشینید به نویسندگی و کارگردانی «محمد یعقوبی» که در سالن چهارسو روی صحنه رفته؛ نمایشی که پیشتر، خیلی پیشتر، 13 سال قبل نیز اجرای موفقیتآمیز ی(برنده 4 جایزه کارگردانی، نمایشنامهنویسی و بازیگری) داشته و حتی به شکل تلهتئاتر ضبط و پخش شده است. فکر میکنم چه ضرورتی یعقوبی را به کارگردانی دوباره چنین نمایشی وادار کرده؟ ضرورت؟م گر بازآفرینی مهمترین بخش تاریخ زندگی مردم این سرزمین ضرورت میخواهد؟ آن روزهای سخت جنگ و موشکباران دهه 60 مگر قرار است از حافظهمان پاک شود؟ «آن موقعها هر چیز بیاهمیتی خوشحالم میکرد».1
نه، باید آن را ثبت کنیم. جایی در ذهن، دل، روح، در بندبند وجودمان.نباید از خاطر ببریم چه بر ما گذشت و آشفتگی نسل امروز ما،نتیجه کدام ترسها و نگرانیهاست.کسی باید لحظه لحظه آن روزها را بنویسد. با دقت، با ذکر جزئیات. برای نوشتن خاطرِ پریشان آن شبهای بیسحر،چه کسی از محمد یعقوبی بهتر؟ مگر از این نویسنده و کارگردان صاحبنام تئاتر،کم آثار خوب و ارزشمند و ماندنی دیدهایم؟ مگر فراموشمان شده هر نوشته و اجرای نمایشی یعقوبی،تصویر درست و مهمی از گذشته و حال ماست؟ بگذاریم او بنویسد و بسازد. بگذاریم چشمهایش را ببندد و روایت کند.همه چیز را.ما فقط گوش میدهیم.میبینیم و باور میکنیم.این خود ماییم.این مادر من است.این زندگی شماست.تصویر این زندگی،چقدر تاریک است،چقدر سرد.مثل زمستان. «زمستان 66».
دوم: «زمستان66» با اشارهای به همین موضوع آغاز میشود. تصویر زنی بر پرده که خاطرهای از هیتلر و نقل سینه به سینه یاد روزهای جنگ توسط بازماندگان را بازمیگوید. چنانکه یعقوبی در مقام نویسنده نمایش، بر نقش خود (به عنوان بازمانده) تاکید میکند و چه تمهید خوب و موثری است که یعقوبی در اجرای اثر هم،ایفاگر نقش نویسنده و راوی بوده اما چرا هر بار صدای او و همسرش را میشنویم،فضای نمایش در تاریکی فرو میرود؟ انگار کن ما به ذهن نویسنده پرتاب میشویم. به تاریکترین خاطرات او از زمستانی سرد و سیاه.نویسنده در تاریکی مینویسد. به حافظهاش فشار میآورد.خیال میکند تا یادش بیاید.سراغ سیاهچال ذهن میرود و خاطرات تبعیدشده را از آنجا بیرون میکِشد.تلاش میکند نوشتههایش منطبق بر حقایق باشد.هست.ولی به پیشنهاد و مشورت زنش، بهتر میبیند برخی حوادث را طوری دیگر بنویسد و با همین همفکریهاست که فضا تا این حد زنده و روشن مینماید و همه چیز را باور میکنیم.همه اینها واقعیاند.وجود داشتهاند. اتفاق افتادهاند.چقدر شخصیت مادر(رویا افشار) را دوست داریم. با آنکه(شاید) پدر را دقمرگ کرده.چرا از او بدمان نمیآید؟چرا بیاید؟مادر است.دلنگران بچهاش.مهیار الان کجاست؟«چرا زنگ نمیزنه؟لابد سکههاش تمام شده.» دلمان برای مادر میسوزد.فقط برای مادر؟!دلمان برای کدام شخصیت بسوزد؟برای ناهید(آیدا کیخایی) که از بس کسی به حرفهایش گوش نمیدهد، به صحبت با اشیای خانه رو آورده؟تقصیر خودش است. بسکه به همه چیز و همه کس گیر میدهد. به قول مادر، بلد نیست مهربان حرف بزند و با همین زبانش،همه مردهای خانه را فراری داده تا حالا که در این سرما و سیاهی به کمک یکیشان نیاز هست،هیچ کدامشان نباشند یا برای بابک(علی سرابی) دل بسوزانیم که گناهی نکرده و با آن همه مظلومیتش تا التماس و گریه ناهید را میشنود،خودش را میرساند که شوفاژها را روشن کند؟که ضبط صوت را پیدا کند. برقها را روشن کند.خبر از صلح بدهد و خانه را پر از امید و امنیت و دلگرمی کند.چقدر خوب است یک مرد در خانه باشدیا دلمان برای پروانه (باران کوثری) بتپد که پا به ماه است و بیشتر از خودش،نگران بچه در شکم و شرایطی است که باید در آن به دنیا بیاید؟چقدر این زن نگران و بیزار است از همه چیز.حق دارد. چرا نباشد؟ک ی از جنگ و ناامنی و دروغ خوشش میآید؟ «تلویزیون هم که چیزی نمیگه. بگه هم دروغ میگه».
جانب کدامیک از شخصیتها را بگیریم؟ اصلا مگر این جنگ،این موشکهای پشت هم که حتی وقتی در سالن نشستهایم، زیر پایمان را میلرزاند،مجال فکرکردن و تصمیمگیری و قضاوت میدهد؟یعقوبی با استفاده از آن صداهای گوشخراش و لرزهافکن، میخواهد ترس به یادگارمانده از آن روزها را با تماشاگرش قسمت کند.موفق میشود. تماشاگر نیز میترسد. نکند سقف سالن روی سرمان خراب شود؟ چقدر بد که نمیتوانیم مثل ناهید، با هر موشکی که نقطهای از تهران را زیر و رو میکند، جیغ بکشیم! باید تحمل کنیم.ت حمل میکنیم تا این کابوس تمام شود.
سوم: کابوس تماشای وحشت و تلخی «زمستان66» که پایان میگیرد،تازه نمایش آغاز میشود. این بار در ذهن بیننده.همه چیز را دوباره مرور میکنم. کارگردانی،نمایشنامه، بازیها، دکور، نورپردازی.دنبال ضعف میگردم.میخواهم انتقاد کنم.چرا چیزی بهخاطرم نمیرسد؟ چرا اینقدر همه چیز خوب و درست و بجا و حسابشده بود؟به این میگویند کارگردانی که بهانه دست کسی ندهی تا از کارت ایراد بگیرد.اول یقه متن را میگیرم.چه نمایشنامه دقیقی دارد«زمستان66». رویدادها همه برآمده از یک تجربه(بخوانید زندگی) حقیقی. عین سرککشیدن به گذشته، به زندگی مردم.هرچه بیشتر میجویم،کمتر ادا و اطوار و دیالوگی مییابم که به اقتضای ضرورت هنر تئاتر، بار احساسی و نمایشی داشته باشد. یعقوبی از پسِ نوشتن متنی رئالیستی و مستندگون،سربلند برآمده است.شخصیتها و حتی جملهها و نوع حرفزدنشان برای همهمان مابهازای حقیقی دارند.فضاسازی و از آن بهتر،دیالوگنویسی آدمها در «زمستان66» کمنظیرند.گرچه با وجود این همه حقیقتنمایی،اثری که بر صحنه جاری است،فاصلهاش را با تماشاگر حفظ میکند تا از یاد نبرد آنچه در نهایت پیش رویش زنده میشود،فقط یک نمایش است.نمایش وضعیتی دور و رنگباخته.
دیالوگهای نمایش علاوه بر آنکه نمایانگر خصلتهای درونی و ذاتی آدمها هستند، انعکاسی از حال و هوای اجتماعی و فرهنگی آن زمانهاند.از این منظر،اتفاقا یعقوبی به ویژگی همیشگی کارهای خود رجوع کرده و از گنجاندن کنایههای سیاسی ـ اعتراضی در متن غافل نمانده.چه آنکه شعارهای مردم به حمایت از جنگ و دفاع مقدس،دوپهلویند و تماشاگر را متعجب و غافلگیر میکنند: «جنگ، جنگ تا پیروزی،صدام بزن جای دیروزی»! کتابی که ناهید ورق میزند، یادآوری مجسمه میدان محسنی و مناسبت ساختش که منجر شد نام میدان را به «مادر» تغییر دهند،بیاعتمادی به اخبار تلویزیون و انتقاد به آن و تاکید پروانه بر نفرتش از تهران و علاقهمندی به شمال کشور و ذکر مکرر مناظر طبیعی آن در توصیفاتش نیز از آن جملهاند:«همه جا سبز بود، همه جا سبز بود»،یا به خاطر بیاورید ماجرای بغلی و شیشه شیر بچه و ماهی قرمز تقلبی را. اینگونه است که وقتی یعقوبی متن به این خوبی را با اشراف کامل بر تمام حوادث نوشته است،در کارگردانی آن درنمیماند.چون در واقع دارد تجربهای را دوباره زندگی میکند.او میداند هر کس باید چگونه راه برود،چطور نگاه کند و چهجور بترسد.نویسنده و کارگردان «زمستان66»،گوشه گوشه این خانه را میشناسد.میداند باید چگونه آن را بچیند تا تماشاگر،زندگی گروه کوچکی از شهروندان تهرانی را در زمستان آن سال ببیند.حتی نورپردازی صحنه به اقتضای شرایط حاکم، منطقی جلوه میکند.نور اندک شمعها و چراغ قوه،مخاطب را درگیر ترس از دیدهشدن توسط دشمن میکند.پس ترجیح میدهد برای حفظ ایمنی شخصیتها،چراغها خاموش بماند.گیرم نویسنده پایان داستان را با مرگ آن جماعت نگونبخت رقم بزند.شاید به خاطر همین پایان شوم است که نویسنده به بابک اجازه میدهد بیواهمه برقها را روشن کند و مژده صلح دهد.
بازیگران نمایش نیز در عالیترین سطح از هنر، به ایفای نقش میپردازند. همه به مدد کارگردانی و آنالیز خوب نقشها توسط یعقوبی و البته استعداد و تواناییهای فردی در نقش خود درخشیدهاند. «رویا افشار» شبیهترین مادر ایرانی را روی صحنه میآورد.د قت کنید به نحوه ادای دیالوگهایش، به شیوه نگاهش وقتی خبر هولناکی میشنود، به دلشوره و اضطرابش برای مهیار، به دلسوزی و مادرانگیاش برای ناهید. بازی افشار در «زمستان66» بینقص و فوقالعاده است. درباره بازی آیدا کیخایی چه میتوان گفت؟ او آنقدر در نقش ناهید جا افتاده که گاهی یادمان میرود همان آیدا کیخایی مشهور، بازیگر مثالزدنی تئاتر است.انگار از ازل ناهید بوده. لجبازیهایش با مهیار، فریادهایش از ترس موج انفجار و گریه و التماسش پای تلفن در طلب عفو از بابک، نمونههای خوبیاند تا ثابت کند کیخایی نقش ناهید را هرچه هنرمندانهتر خلق کرده است.علی سرابی نیز با وسواسهای همیشگیاش، بابک را به شمایل آشنایی از یک مرد شکستخورده در رابطه عاطفی با همسر بدل کرده؛مردی که به واسطه نژاد قومیاش(کُرد) و روحیات ویژه مردانهاش، کمحرف،مسئولیتپذیر و قوی است.با آنکه او نیز ترسهایی را پشت نقاب آرام خود پنهان کرده، نمیخواهد(یا نمیتواند) ترسش را بروز دهد.ترسش را کنترل میکند تا دل دیگران به او که تنها مرد باقیمانده است، خوش باشد. البته بعدا سهیل (نوید محمدزاده) هم از راه میرسد ولی نمیتوان روی مردبودن او چندان حساب کرد.سهیل در حرفزدن و حتی راهرفتن مشکل دارد. باید مدام کسی او را بپاید و برای هر کاری تذکر بدهد.
* عنوان یادداشت، نام نمایش پیشین محمد یعقوبی.
1 جملههای داخل گیومه، از دیالوگهای نمایشند.
منبع: tehrooz.com
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 106]