واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: مجموعه ضرب المثل های فارسی آب از سر چشمه گله !
آب از آب تكان نميخوره !
آب از سرش گذشته !
آب پاكي روي دستش ريخت !
آب در كوزه و ما تشنه لبان ميگرديم !
آب را گل آلود ميكنه كه ماهي بگيره !
آب زير پوستش افتاده !
آب كه يه جا بمونه، ميگنده .
آبكش و نگاه كن كه به كفگير ميگه تو سه سوراخ داري !
آب كه از سر گذشت، چه يك ذرع چه صد ذرع ـ چه يك ني چه چه صد ني !
آب كه سر بالا ميره، قورباغه ابوعطا ميخونه !
آب نمي بينه و گرنه شناگر قابليه !
آبي از او گرم نميشه !
آتش كه گرفت، خشك و تر ميسوزد !
آخر شاه منشي، كاه كشي است !
آدم با كسي كه علي گفت، عمر نميگه !
آدم بد حساب، دوبار ميده !
آدم تنبل، عقل چهل وزير داره !
آدم خوش معامله، شريك مال مردمه !
آدم دست پاچه، كار را دوبار ميكنه !
آدم زنده، زندگي ميخواد !
آدم گدا، اينهمه ادا ؟!
آدم گرسنه، خواب نان سنگك مي بينه !
آدم ناشي، سرنا را از سر گشادش ميزنه !
آرد خودمونو بيختيم، الك مونو آويختيم !
آرزو بر جوانان عيب نيست !
آستين نو پلو بخور !
آسوده كسي كه خر نداره --- از كاه و جوش خبر نداره !
آسه برو آسه بيا كه گربه شاخت نزنه !
آشپز كه دوتا شد، آش يا شوره يا بي نمك !
آش نخورده و دهن سوخته !
آفتابه خرج لحيمه !
آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هيچي !
آفتابه و لولهنگ هر دو يك كار ميكنند، اما قيمتشان موقع گرو گذاشتن معلوم ميشه !
آمدم ثواب كنم، كباب شدم !
آمد زير ابروشو برداره، چشمش را كور كرد !
آنانكه غني ترند، محتاج ترند !
آنچه دلم خواست نه آن شد --- آنچه خدا خواست همان شد .
آنرا كه حساب پاكه، از محاسبه چه باكه ؟!
آنقدر بايست، تا علف زير پات سبز بشه !
آنقدر سمن هست، كه ياسمن توش گمه !
آنقدر مار خورده تا افعي شده !
آن ممه را لولو برد !
آنوقت كه جيك جيك مستانت بود، ياد زمستانت نبود ؟
آواز دهل شنيده از دور خوشه !
آب آبادانی آورد
آب آورده را آب مي برد
آبادی ميخانه ز ويرانی ماست
آب ار چه همه زلال خيزد.(...از خوردن پر ملال خيزد)
آب از اسياب افتاد
آب از بنه تيره است
(سخن هر چه گفتيم همه خيره بود
که آب روان از بنه تيره بود(فردوسی))
آب از دستش نمی چکد
آب از دهان سرازير شدن
آب بر آتش زدن
آب به آب شدن
آب به آب ميخورد زور بر مي دارد
آب به آسمان انداختن
آب به آسياب کسی ريختن
آب به ريسمان انداختن
آب به هاون کوفتن
آب توی چيزی کردن
آب توی دلش تکان نميخورد
آب چيزی رو کشيدن
آب حمام تعارف کردن
آب حيات از دم افعی مجوی
آب خوش از گلو پايين نرفتن
آب داشتی ، تخم داشتی ، تو بودی که نکاشتی؟!
آب در دهان خشک شدن
آب در كوزه و ما تشنه لبان ميگرديم !
(....يار در خانه و ما گرد جهان ميگرديم)
آب دريا از دهان سگ کجا گردد پليد.(ملک او از طعنه خصمان کجا يابد قليل.....)
آب را زير هفت طبقه زيرزمين مي بيند
آب را گاو می کشد ناله را چرخ می کند
آب راه خودش را باز ميکند
آب رفته به جوی باز نيايد مانند تيری که از کمان رفت باز نگردد
آب روان باز نايد به جوی. (نشاط جوانی ز پيری مجوی ..... که(سعدی))
آب روشنايي است
آب زير کاه
آبستن کردن کسی(با رشوه دادن کسی را با خود موافق ساختن)
آب سفت کردن
آبشان به يک جوی نميرود
آب شدن و به زمين فرو رفتن
آبغوره گرفتن
آب که آمد تيمم باطل است
آبم است و گاوم است نوبت آسيابم است
آب نطلبيده مراد است
آب و تاب دادن
آب و گاوشان يکی است
آب هم در دست داری، بگذار و بيا
آبی که آبرو ببرد در گلو مريز
آبی که می رود به رودخانه چه خويش خورد چه بيگانه
آتش از آتش گل ميشود
آتش از قبر کسی برخاستن
آتش به جان شمع فتد کين بنانهاد(اول قرار نبود که عاشق کشد کسی....)
آتش پشت دست خود گذاردن
آتش را با آتش خاموش نمی کنند
آتش را دامن زدن
آتش زير خاکستر
آخر شاه منشی کوت نشينی است
آخرش نفهميدم رفيق منی يا گرگ؟
آخرين تير ترکش
آخور بستن(برای کسی)
آدم آه است و دم
آدم بايد به کيسه اش نگاه کند
آدم بايد لقمه را به اندازه دهانش بردارد
آدم بايد نگاه به سرمايه اش بکند نه به همسايه اش
آدم بايد يه آخور هم برای روز مبادای خود نگه دارد
آدم برای در باز کسی نمی رود برای روی باز او می رود
آدم به اميد زنده است
آدم پولدار روی سبيل شاه نقاره می زند
آدم پول را پيدا می کند نه پول آدم را
آدم ترسو هميشه سالم است
آدم تنبل هر کاری را دوبار می کند
آدم جايز الخطاست
آدم چرا روزه شک دار بگيرد
آدم دانا به نيشتر نزند مشت(بر سر مژگان يار من نزن انگشت(شاطر عباس))
آدم را تشنه ميبرد سرچشمه و بر می گرداند
آدم بايد کلاه خود را قاضی کند
آدم کم رو هميشه کلاهش پس معرکه است
آدم که پير شد حريص ميشود
آدم گرسنه سنگ را هم می خورد
آدم مفتخور خوش سليقه می شود
آدم نادان هزار من زور دارد
آدمی را آدميت لازم است(....چوب صندل بو ندارد هيزم است(البته فکر کنم برای اين مصراع اختلاف نظر باشه))
آدميزاد شير خام خورده است
آدمی فربه شود از راه گوش(...جانور فربه شود از حلق و نوش(مولوی))
آدم يه بار پاش تو چاله می رود
آدمی مخفی است در زير زبان
آرزو رو به گور بردن
آری به اتفاق جهان می توان گرفت(حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت....(حافظ))
آزموده را آزمودن خطاست
آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف است/////با دوستان مروت با دشمنان مدارا(حافظ)
آستين بالا زدن
آسمان به زمين نمی ايد
آسمان جل
آسمان را به زمين اوردن
آسمان سوراخ نخواهد شد
آسمان و ريسمان را سر هم بافتن
آسيا باش ، درشت بستان نرم بازده
آسيا به نوبت (يا) آسيا به نوبت است
آش درهم جور
آش دهن سوزی نيست
آشش خوب باشد کاسه اش چوب باشد
آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته
آش همان آش و کاسه همون کاسه
آشی برايت بپزم که روش يک وجب روغن داشته باشد
آفات در تاخير است
آفتاب از کدام طرف در آمده است
آفتاب به زردی افتاد تنبل به جلدی افتاد
آفتاب در ملکش غروب نمی کند
آفتابه دزد (مانند) دله دزد
آفتاب هميشه زير ابر نمی ماند
آفتابی شدن
آفرين باد بر اين همت مردانه تو
آقا بالاسر
آقا ديگه توبره گم نمی کند
آقا شکست نفسی می کند
آقا گرگه عيدت مبارک
آمد به سرم از آن چه می ترسيدم
آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند
آمد نداشتن داشتن
آنان که خاک را به هنر کيميا کنند///آيا شود که گوشه چشمی به ما کنند؟ (حافظ)
آنان که غنی ترند محتاج ترند (از تنگی چشم فيل معلومم شدک......)(سعدی)
آنان که منکرند بگو روبرو کنند
آنجا برو که بخوانندت نه آنجا که برانندت
آنجا خوشاست که دل خوش است
آنجا که بصر نيست چه خوبی و چه زشتی (جهل من و علم تو فلک را چه تفاوت....)(حافظ)
آنجا که عقاب پر بريزد ///از پشه لاغری چه خيزد
آنچه به خود نمی پسندی به ديگران هم مپسند
آن چه تو می خوانی من از برم
آنچه خوار آيد يک روز به کار آيد
آنچه خوبان همه دارند تو يکجا داری
آنچه در آيينه جوان بيند ///پير در خشت خام بيند
آنچه در ديگ است به کمچه می آيد
آنچه رشته بودم پنبه شد
آنچه شيران را کند روبه مزاج///احتياج است احتياج است احتياج(مولوی)
آنچه گند است ، نصيب من دردمند است
آنچه می گويم به قدر فهم توست(مردم اندر حسرت فهم درست....)(مولوی)
آنچه نصيب است نه کم می دهند///وذ نستانی به ستم می دهند
آن خشت بود که پر توان زد(لاف از سخن چو در توان زد...)(نظامی)
آن درسی که تو خوانده ای ما از برکرده ايم
آن ذره که حساب نايد ماييم
آن را که عقل دادی چه ندادی و آن که عقل ندادی چه دادی؟
آن ريشی را که گرو ميگيرند اين نيست
آن سبو بشکست و آن پيمانه ريخت
آن سه تا کار رو من کردم ، اين يکی ديگر دست خودت را می بوسد
آن غلامی که داشتی سياه بود
آن قاطر چموش لگد زن از آن من/// آن گربه سليم شکيبا از آن تو
آنقدر آش داغ خورديم که به پالوده هم فوت ميکنيم
آنقدر باد کرده است که ميترسم بترکد
آنقدر چريدی کو دنبت
آن قدر شور بود که خوان هم فهميد!
آنقدر مار خورده است تا افعی شده است
آنقدر نبود که کور بگويد شفا
آنکس که چو ما نيست در اين شهر کدام است(می خواره و سرگشته و رنديم و نظرباز....)(حافظ)
آنکه استاد تو است شاگرد من است
آنکه با مادر خود زنا کند /// با ديگران چه ها کند
آنکه عيب دگران نزد تو اورد و بگفت /// مطمئن باش که عيب تو به نزد دگران خواهد گفت
آن که فيل ميخريد پريد و رفت (مانند) آن سبو بشکست و آن پيمانه ريخت
آن گلابی که دست نرسيده بچينی احسان پدرت ميکنی(مانند) روغن چراغ ريخته را وقف امامزاده کردن
آن وقت که حکم نداشت چی بود؟ وای به حالا که حکمش هم به گردنشه!
آن يکی خر داشت پالانش نبود /// يافت پالان گرگ خر را در ربود(مولوی)
اواز سگان کم نکند رزق گدا را
آويزه گوش کردن
آه آه از دست صرافان گوهر ناشناس(..... هر زمان خر مهره را با در برابر می کنند)(مولوی)
آه اگر از پس امروز بود فردايي(گر مسلمانی از اين است که حافظ دارد)
آه در بساط نداشتن
آه سعدی اثر کند در سنگ /// نکند در تو سنگدل اثر
آه ندارد که با ناله سودا کند
آهن سرد کوفتن
آهن کهنه به حلوا دادن
آهنگری کاری ندارد: آهن را پهن کنی بيل ميشود ، دمش را بکشی ميل می شود
آينه داری در محفل کوران (يا) در مجلس کوران
منبع فارسی زبانان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 903]