واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: فراز و فرودِ تاریخ روشنفکری ( قسمت اول )روشنفکری در ایران بیمار متولد شد
مسآلهی مورد نظر من در مقولهی روشنفکری. این مسأله، مسآلهیی است که اگر من بخواهم روی آن اسم بگذارم، مثلاً خواهم گفت: ارتجاع روشنفکران، یا ارتجاع به روشنفکری . میدانید که مقولهی روشنفکری، اساساً ضد ارتجاع است. روشنفکری مقولهیی است که رو به جلو دارد و به آینده نگاه میکند؛ یعنی همان مفهومی که در فارسی آن را از «انتلکتوئل» فرانسه ترجمه کردهاند. البته کسانی که اهل فن این کار و اهل زبانند، میگویند این ترجمه، ترجمهی درست و دقیقی نیست. حالا هر چه هست، معلوم است که مقصود چیست. من بعداً مقداری هم در این خصوص توضیح میدهم. این هویت پیشرو و آیندهنگر، رو بهمستقبل دارد و نمیتواند با رجعت و عقبگرد خو بکند؛ اما من پدیدهیی را مشاهده کردم و مشاهده میکنم، که جز اسم گفته شده برای آن، عنوانی پیدا نمیکنم: ارتجاع روشفکری، رجعت روشنفکری.روشنفکری مقولهیی است که رو به جلو دارد و به آینده نگاه میکند؛ این هویت پیشرو و آیندهنگر، رو به مستقبل دارد و نمیتواند با رجعت و عقبگرد خو بکند.من بارها گفتهام که روشنفکری در ایران، بیمار متولد شد. مقولهی ر وشنفکری ، با خصوصیاتی که در عالم تحقق و واقعیت دارد-که در آن، فکر علمی، نگاه به آینده، فرزانگی، هوشمندی، احساس درد در مسائل اجتماعی؛ بخصوص آنچه که مربوط به فرهنگ است- در کشور ما بیمار و ناسالم و معیوب متولد شد. چرا؟ چون کسانی که روشنفکران اول تاریخ ما هستند، آدمهای ناسالمیند. حال من چند نفر از این شخصیتها و پیشروان روشنفکری در ایران را اسم میآورم: "میرزا ملکم خان ارمنی"، "میرزا فتحعلی آخوندزاده"، "حاج سیاح محلاتی".
این کسانی که اولین نشانهها و پیامهای روشنفکری قرن نوزدهمی اروپا را وارد ایران کردند، به شدت نامطمئن بودند. مثلاً میرزاملکمخان که داعیهی روشنفکری داشت و میخواست علیه دستگاه استبداد ناصرالدین شاهی روشنگری بکند، خود او دلال معاملهی بسیار استعماری و زیانبار رویتر بود!میدانید که در بیست سال آخر زندگی ناصرالدین شاه، انحصارات خارجی پدر این مملکت را درآورد. انگلیسیها میآمدند انحصاری میگرفتند- انحصار گمرکات، انحصار دخانیات، انحصار راه آهن و ... باز روسها از آن طرف میآمدند و میگفتند شما به رقیب ما امتیاز این معاملهی انحصاری و این به اصطلاح تجارت را دادید، باید به ما هم بدهید؛ به او هم چیزی میدادند! بعدها اسم این را «موازنهی مثبت» گذاشتند؛ موازنهی بین روس و انگلیس در سیاست خارجی و ارتباطات اقتصادی؛ منتها بر مبنای مسابقه! یک چیزی به این قدرت بدهند، دیگری فردا بگوید چرا به من ندادید؛ اینها هم بگویند بگیر این هم مال تو! باز او بگوید مال من کم شد، بگویند این هم مال تو! ایران را داشتند به نفع خاندان سلطنت- یعنی همان ناصرالدین شاه و درباریها و هر کسی که بتواند از این سفرهی یغما لقمهیی ببرد- غارت میکردند.این آقای روشنفکری که به عنوان معروفترین پیام آور روشنفکری و روشنگری در ایران مطرح بود- یعنی همین میرزاملکمخان- خودش دلال قضیهی رویتر بود! در همین انحصار معروف تنباکو - که میرزای شیرازی، مرجع تقلید وقت آن را تحریم کرد و جلوی این معاملهی زیانبار را گرفت- میرزاملکم خان خودش دلال آن بود! واقعاً یکی از دلالیهای عمدهی میرزاملکم ارمنی، همین قضیهی "رژی" بود، که دربار هم آن را قبول کرد. این آدم میخواهد در ایران پیامآور روشنفکری باشد؛ یعنی مردم را به آینده، به تجدد و نوگرایی دعوت کند؛ ببینید مردم چه از آب در میآیند!من نمیدانم شما چه قدر از تاریخ معاصر اطلاع دارید و چهقدر آن را خواندهاید. چهقدر خوب است که واقعاً برنامهریزی کنید و قدری از تاریخ معاصر، از جمله همین قضیهی تنباکو را مطالعه کنید. کتابهایی هم دربارهی این موضوع نوشته شده، که مناسب است آنها را بخوانید. البته مطالعهی کتابهایامین را میگویم. بعضیها هستند که چون پای روحانیت و دین درمیان است، از عنادی که با دین دارند، حاضر نیستند به افتخار به این بزرگی اعتراف کنند و آن را مطرح نمایند.از یک بُعد دیگر، "میرزافتحعلی آخوندزاده" شبیه "میرزاملکمخان" است. این آخوندزاده، از خامنه است. من از خامنهییهای قدیمی و بعضی از خویشاوندان خودمان چیزهای زیادی نسبت به او شنیدهام و میدانم. ایشان قبل از انقلاب اکتبر به قفقاز رفت و در روسیه سرسفرهی تزارها نشست و با کمک ترارها و زیر سایهی آنها، به خیال خودش شروع کرد علیه دستگاه استبداد ایران مبارزه کردن! این مبارزه، مبارزهی نامطمئنی بود؛ این قابل قبول نبود. اولین چیزی را هم که اینها هدف قرار میدادند، به جای این که بیشتر به استبداد و جهات سیاسی بپردازند، به دین و اعتقادات مردم و سنتهای اصیل بومی میپرداختند، که آن را بعداً خواهم گفت."حاج سیاح" هم یک نمونهی سوم است. او شرح حال زندگی خودش را در سفر اروپایی نوشته است. کسی که این کتاب را بخواند، شک نمیکند که در این کتاب، به صورت سفارش شدهیی سعی شده، با هر جایی که پای یک روحانی آزادهی بزرگ در میان است، برخورد شود؛ عملاً نام او کتمان شود و ماجرای او مطرح نگردد. روشنفکری در ایران، این گونه متولد شد.طبقات بعدی روشنفکری هم در ایران، طبقات مطمئنی نبودند؛ بیشتر شاهزادهها و اشراف و اعیانزادهها بودند. شما شرح حال سه جلدی عبدالله مستوفی را نگاه کنید، که خودش آن را نوشته است. خود او هم از همان روشنفکران است؛ ضمناً از اعیانزادهها و خانزادههای دستگاه قاجار است. البته او شخصیت متعادلی است؛ شخصیت منفی به نظر نمیرسد. اگر شما به آن کتاب نگاه کنید، خواهید دید که آن افرادی که اولین پرچمها و پیامهای روشنفکری، با آنها دیده و شنیده و شناخته میشد، چه کسانی بودند.دورهی قاجار به این ترتیب گذشت؛ یعنی یک روشنفکر وطنی- میهنی بیغرض دلسوز علاقهمند، در بین مجموعهی روشنفکران ایران کمتر دیده شد.ادامه دارد...منبع: سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار با دانشجویان دانشگاه تهران
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 525]