واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان:
تاكنون گفتگوهاي زيادي با بازيگر خوشاخلاق و بااستعداد سينما و تلويزيون ايران؛ بهنوش بختياري، طي سالهاي گذشته انجام داديم، اين بار ميخواستيم با او و پدر و مادرش به گفتگو بنشينيم، از اين رو قرار مصاحبه را در منزل پدر و مادر وي گذاشتيم. پدر و مادري مهربان كه چهار فرزند موفق تحويل جامعه دادهاند، پدر و مادر بهنوش حكايت جالبي دارند، پدر 14 سال از مادر، بزرگتر است، زماني كه عاشق مادر بهنوش شد، اشرف خانوم، تنها 13 سال سن داشت،... او را در محله عمويش ديده بود و با اصرار، «زن عمو» را به خواستگارياش فرستاد، چند بار رفت و رفت تا سرانجام با ترفندي، «بله» را از مادر بهنوش گرفت كه در ادامه گفتگو متوجه خواهيد شد. گفتگويي كه در يك روز باراني در آذرماه شكل گرفت و خيابانهاي تهران ترافيك شديدي داشت، قرار ما ساعت دو بعدازظهر بود، اما ما ساعت سه رسيديم و بهنوشخانم هم سه و نيم بعدازظهر... در اين گفتگو يك عضو كوچك هم حضور داشت، يك «طوطي سخنگو» كه از او هم در ادامه، بيشتر خواهيد خواند. اميدواريم اين سوژه جديد را ادامه بدهيم و با پدر و مادر بازيگران بيشتر گفتگو كنيم تا از كودكي آنان بيشتر بدانيم و اينكه در چه محيطي رشد و پرورش پيدا كردند.
[align=JUSTIFY] داستان طوطي خانواده اين خانواده همدمي دارد يك طوطي سخنگو كه نامش را «آلكس» گذاشتهاند، اگر ميخواهيد با اين طوطي بانمك چهار ساله، كه دائما ميگويد: خوبي و البته ديالوگهاي ديگري هم ميگويد، آشنا شويد، از زبان پدر خانواده بخوانيد: «خانه پسرم؛ بهروز در محله سعادتآباد است و در طبقه دوازدهم زندگي ميكند، اين خاطره در آذرماه سال گذشته اتفاق افتاد، عروسم ميگويد: ديدم از تراس صدا ميآيد و يكي دارد خودش را به پنجره ميزند. در را باز ميكند، طوطي سلام ميكند و خودش را داخل خانهپرت ميكند، چون هوا سرد بود از زور سرما ميلرزيد، گويي از خانهاي فرار كرده بود، در واقع «طوطي فراري» بود!؟ (ميخندد)... عروسم به من زنگ ميزند و جريان را تعريف ميكند، من هم يك قفس ميخرم و ميروم طوطي را از خانه پسرم ميآورم، البته بگويم يك اعلاميه هم در محله پسرم به در و ديوار زديم تا صاحبش پيدا شود، اما پيدا نشد و حالا يك سال است كه اين طوطي پيش ماست، مادر ميگويد: و وابستهاش شديم (حالا اگر صاحب طوطي خواننده مجله باشد و اين طوطي را شناسايي كرده به مجله زنگ نزند، چون نميتوانيم نشاني منزل آنها را بدهيم، به اين خاطر كه خانواده بختياري به اين طوطي انس گرفتند.) مادر ميگويد: «آلكس» را مرتب پيش دكتر ميبريم، يك روز درميان حمامش ميكنيم، اين طوطي 60 سال عمر و در 20 سالگي هم ازدواج ميكند. بهنوش خانم ميگويد: قرار بود «آلكس» در فيلمي از مهرداد صبور بازي كند
[align=JUSTIFY][align=JUSTIFY]و من ميخواستم او را به محل فيلمبرداري ببرم، اما آنجا متوجه شدم كه ميخواهند دارويي به آلكس بزنند تا او بيهوش شود و البته اين برايش خطرناك بود و... شايد مشكلي برايش پيش ميآمد، گفتم اگر مشكلي برايش پيش بيايد، نميتوانم جواب «بابا» را بدهم، به همين خاطر، «آلكس» از نقش انصراف داد (همه ميخنديم) مادر ميگويد: من و بهرام معمولا در خانه تنها هستيم، تا زماني كه عصرها، بچهها و نوهها بيايند، همدم ما اين طوطي شده است. روزي كه بهرام منو پسنديد اشرفالسادات نقيب؛ مادر بهنوش بختياري ميگويد: «من در سال 1332 به دنيا آمدم، عليرغم سن كم در سال 1346 ازدواج كردم، بهرام به خواستگاريام آمد، من هم بچه بودم، نميدانستم، «بله» گفتم!! (ميخندد) منزل ما در بازارچه شاپور بود، بابام تهروني و مادرم از اهالي قم...» از ايشان ميپرسيم كه چطور شد كه در اين سن و سال كم ازدواج كرديد كه گفت: عموي بهرام در كوچه ما زندگي ميكرد، آن زمان مكه رفتن و آمدن تشريفات زيادي داشت، يكي از اهالي از مكه آمده بود - سال 45 بود - من هم به همراه خانواده آمدم سر كوچه، گويا اونجا بهرام منو ديد و پسنديد،
[align=JUSTIFY][align=JUSTIFY]فرداي همان روز زنعمويش به خانه ما آمد، مادرم گفت: اشرف، بچه است... چند باري هم اومدند (در اين حين پدر بهنوش بختياري زيرچشمي همسرش را نگاه ميكند)... همزمان دو تا خواستگار ديگر هم برايم آمدند. (باز هم نگاه ميكند) زن عموي بهرام دوباره اومد در خانه و گفت: بيا زن بهرام شو، بهرام رفته برات دو تا النگو خريده!(ميخندد)... گول دو تا النگو را خوردم و شدم زن بهرام... و الان 42 سال است كه با هم زندگي ميكنيم و ثمره اين ازدواج چهار فرزند است، بهناز (دختر بزرگم)، دو پسرم بهزاد و بهروز و بهنوش تهتغاريام كه به ترتيب در سالهاي 47، 48، 52 و 54 به دنيا آمدند. يك بار هم دعوا نكرديم من در سال 1318 به دنيا آمدم و قسمت اين بود كه 42 سال با اشرفخانم زندگي كنيم و جالب اينكه در طي اين چهار دهه زندگي هيچوقت با يكديگر برخوردي نداشتيم، يك روز كه بهنوش دبستاني بود، آمد و گفت: «بابا، مگه پدر و مادرها با هم دعوا ميكنند، گفتم: بعضيهاشون، گفت: دوستي دارم تو مدرسه كه ميگويد؛ هر روز بابا و مامانم با هم دعوا ميكنند، پس شما چرا دعوت نميكنيد؟ كه من دعواي شما را ببينم...»
[align=JUSTIFY][align=JUSTIFY]خدا را شكر ما از اين لحاظ مشكلي نداشتيم... از بهرام بختياري ميپرسيم، فكر ميكنيد دليل اين تفاهم چه بود كه 42 سال زندگي شيرين را تجربه كرديد، حرفهاي جالبي ميزند، بخوانيد: «منطق، قبول واقعيتها و در زمان بروز مشكل، درست فكر و رفتار كردن براي عبور از مشكلات» از او ميپرسيم، فكر ميكنيد، چرا طلاق در سالهاي اخير افزايش پيدا كرده و زمان شماها، اين گونه نبود... ميگويد: «به نظر من مهمترين عامل، مسائل اقتصادي است، مسائل اقتصادي براي زوجها، حكايتهايي به وجود ميآورد كه زوجها از هم جدا ميشوند، به نظر من بيش از 90 درصد طلاقها به خاطر مشكلات اقتصادي است، گرچه زندگي ماشيني هم بيتاثير نيست، پدر خانواده براي امرار معاش زندگي، چند شيفت كار ميكند و ديگر وقتي نداره به خانواده برسه كه اين باز هم ريشه در مسائل اقتصادي دارد، يا اين كه فشار روي مرد خانه بسيار زياد است، در ترافيك هم گير ميكند، اعصابش خراب است. به منزل ميآيد
[align=JUSTIFY][align=JUSTIFY]و با كوچكترين حرف همسرش از كوره درميرود. تربيت فرزندان از پدر خانواده بختياري ميپرسيم كه خطمشي شما براي تربيت فرزندانتان از تولد اولين فرزند چه بود؟ كه ميگويد: «اشرف خودش بچه بود كه ما بچهدار شديم آن زمان محضرها اجازه نميدادند كه دختر زير 16 سال ازدواج كند، از اين رو به دادسرا رفتيم تا آنها اجازه بدهند، ما هم اجازه دادسرا را گرفتيم، اشرف 15 ساله بود كه بهناز ما به دنيا آمد، (اشرفخانم ميخندد)... و 22 ساله بود كه آخرين فرزند ما به دنيا آمد... نيت ما از زندگي و تشكيل خانواده اين بود كه بچههامون را درست تربيت كنيم، من در شغلم هم اينگونه عمل كردم، من هميشه از خداوند كمك خواستم كه بچههاي خوب و درستي را تحويل جامعه بدهم و خدا را شاكرم كه بچههاي خوبي تحويل جامعه دادهايم. من هميشه به بچهها گفتم: «دل كسي را نشكنيد و در همه كارهايتان، خداوند را در نظر بگيريد و تا ميتوانيد خوبي كنيد.» عوامل موفقيت فرزندان آنچه ميخوانيد نظر مشترك پدر و مادر بهنوش است و آن به ارتباط والدين و فرزندان ميپردازد كه آنها چه توصيهاي براي والدين دارند، نوجوانان به بزرگسالان نياز دارند كه به حرفهاي آنان گوش كنند، آنها را درك كنند و از همه مهمتر، رازدار باشند. نوجوانان قبل از رازداري ميخواهند كه در زندگي خود، افراد مورد اطمينان و اعتماد داشته باشند، زماني كه نوجوان مرتكب اشتباه ميشود، بايد به او فرصت توضيح داد. براي نوجوان هيچ چيز آرامشبخشتر از وجود والديني كه بتواند آزادانه حرفش را به آنان بگويد، نيست.
[align=JUSTIFY][align=JUSTIFY]نوجوانان ميخواهند مشكلاتشان را خود حل كنند و براساس كمكهاي والدين در تصميمگيري آزاد باشند، پدر و مادراني اين فرصت را به فرزندان خويش نميدهند، در حقيقت آنان را از اعتماد به نفس باز داشتهاند. ضمن اينكه كودكان و نوجوانان دوست دارند والدين مسئولي داشته باشند. نوجوانان در حد متعادلي انتظار همخواني در رفتار والدين خويش را دارند، اما رفتار والدين گاه غيرقابل پيشبيني است كه در اين زمانها، والدين بايد بر اعصاب خود كنترل داشته باشند و بيجهت به فرزندشان خرده نگيرند، ضمن اينكه نوجوانان به تشويق و تحسين در كاري كه شايستگي آن را دارند، نيازمندند، متاسفانه در بسياري از خانوادهها، آنچه بيشتر دريافت ميكنند، انتقاد است، هيچ كسي دوست ندارد به تنهايي و بدون كمترين تاييد و تشويقي در خانواده بزرگ شود. تهتغاري ما مادر ميگويد: بابا، تهتغاري را خيلي دوست دارد و در كودكي معمولا هميشه با «بهرام» بود، پدر از بهنوش ميگويد: «بهنوش» يك دختر خودساخته و درك و شعور بالايي دارد، ميدانستم كه اشتباه نميكند، بهنوش در رشته دندانپزشكي در شهرستان قبول شد، اما من قبول نكردم كه شهرستان برود، از اين رو انصراف داد، در صورتي كه همه آرزوي تحصيل در اين رشته را داشتند، سال بعد در رشته زبان فرانسه در تهران قبول شد، ليسانس زبان فرانسه را كه گرفت، مترجم زبان فرانسه شد، از اين رو به راديو و تلويزيون رفت و متنهاي زيادي را ترجمه كرد، تا اينكه با «مهتاب نصيرپور» آشنا شد، يك هنرمند خوب كه جا دارد از كمكهاي ايشان تشكر كنم، شوهر ايشان آقاي «رحمانيان» هم كارگردان بود. از بهنوش دعوت ميكنند كه در پروژهشان بازي كنند، البته سكانس كم بود، اما بهنوش خيلي زود پلههاي ترقي را طي كرد.
[align=JUSTIFY]از خودساختگي بهنوش بد نيست بگويم، زماني كه دانشجو شد، از من هيچ وقت براي ثبتنام، پول نميگرفت خودش كار نيمهوقت پيدا كرده بود و خرج تحصيلش را درميآورد، بهنوش هيچ وقت براي من آزار و اذيتي نداشت و در حال حاضر هم كمك حال خانواده است، از درآمدي كه درميآورد، به خانوادهاش هم كمك ميكند. از اهالي همدان پدر خانواده ميگويد: پدر پدرمون، از اهالي نيريج استان همدان بودند و ما هم آنجا به دنيا آمديم. پدرم كشاورز بود، برادربزرگم 17 ساله و در تهران زندگي ميكرد و تازه ازدواج كرده بود، من پنج سالم نشده بود كه به تهران آمده بودم. در واقع سرجهاز بود
تک محفل
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 243]