تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833569481
پیری در اشعار پارسی
واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: اوحدي مراغهاي
آدمي پيرچو شدحرص جوان ميگردد خواب در وقت سحرگاه گران ميگردد
صائب تبریزی
اين سطرهاي چين كه زپيري به روي مااست هر يك جداجدا خط معزولي قوا است
صائب تبریزی
پيري رسيدوفصل جواني دگرگذشت ديدي دلا كه عمر،چسان بي خبرگذشت؟
نظام وفا
پيري مرا اگر چه فراموشكار كرد از دل نبرد ياد زمان شباب را
صائب تبریزی
پيري رسيدوموسم طبع جوان گذشت تاب تن از تحمّل رطل گران گذشت
كليم كاشاني
پيري و طفل مزاجي بهم آميختهايم تا شب مرگ به آخر نرسد بازي ما
صائب تبریزی
عهد جواني گذشت در غم بود ونبود نوبت پيري رسيد صدغم ديگر فزود
شيخ بهايي
ريشه نخل كهنسال ازجوان افزونتراست بيشتردلبستگي باشد به دنياپيررا
صائب تبریزی
پيري اگر كه گوهر دندان زمن گرفت شادم كه بينياز مرا از خلال كرد
صائب تبریزی
ازپيرگوشهگيري وسيرازجوان خوش است ازتيرراستي وكجي ازكمان خوش است
صائب تبریزی
هرچندگرد پيري بر رخ نشست مارا مشغول خاكبازي است دل برقرار طفلي
صائب تبریزی
غافلي از قدر جواني كه چيست تا نشوي پير نداني كه چيست
نظامي
دريغا جواني و آن روزگار كه از رنج پيري تن آگه نبود
مسعود سعد سلمان
واي چه خسته ميكندتنگي اين قفس مرا پيـر شدم نكردازاين رنج وشكنجه بس مرا
شهريار
من پيـــر سال و ماه نيم، يـار بي وفا است بـر من چـو عمر ميگذرد پير از آن شدم
حافظ
پيـــــرانه سرم تاخت به دل، عشق جــواني در فصل زمستـان منـم و تـازه نهالي!
مهدي سهيلي
پيرما ميگفت درياها فزون از خاك ما است پس مگو ديگركه نقش زندگي برآب نيست
مهدي سهيلي
كنون پيرانه سر با ياد آن گمگشته ميپويم ندانم در جهان بياو چهميخواهمچه ميجويم؟
پژمان بختياري
گفتيم كه ما و او بهم پيــــر شويــــم مـا پير شديم و او جوان است هنوز
عبيد زاكاني
پيران تلاش رزق فزون از جوان كنند حرص گدا شـــود طرف شام بيشتر
صائب تبریزی
بيم آن است كه تا چشم زنم پير شوم خستگي آيد و پيري و نشيند بـر من
حميدي شيرازي
روح پيران داشتم درجسم زيباي جواني اين زمان روح جوان از عشق و جسميپير دارم
پژمان بختياري
تابه روي چشم سنگين،عينک پيري نهادم مينمايد محو و روشن چون يكي رؤيا جواني
شهريار
الفت پيري و نسيان جواني بين كه ديگر خود نميدانم كه پيري دوست دارم يا جواني
شهريار
سالها با بار پيري خم شدم در جستجويش تا به چاه گورهم رفتم نشد پيدا جواني
شهريار
جواني گفت پيري را چه تدبير كه يار از من گريزد چون شوم پير
جوابش داد پير نغز گفتار كه در پيري تو خود بگريزي از يار
نظامي
چشم بگشودم وديدم زپس صبح شباب روزپيري به لباس شب تارآمده بود
شهريار
پيري هر چند مالدار و غني است هرگزش لطف زندگاني نيست
شهريار
به پيري آنچه مرا مانده لذّت ياد است دلم به دولت ياداست اگردمي شاداست
شهريار
گفتي مرا كه پير شوي اي پدر بيا نفرين كه در لباس دعا كردهاي ببين
خرقاني ـ سروري
پير شدم پير و زين ديار عدم سير سير شود از حيات هر كه شود پير
شمس ملكآرا
گذشت وقت جواني و شادمانيها رسيد نوبت پيري و ناتوانيها
نقي كمرهاي
مخسب آسوده اي برنا كه اندر نوبت پيري به حسرت ياد خواهي كرد ايّام جواني را
پروين اعتصامي
گربه پيري دانش بدگوهران افزون شدي رو سيه تر نيستي هر روز ابليس لعين
منوچهري
دررخ پيران روشندل شبابي ديگر است ساغر مردان حق پرازشرابي ديگر است
مجيد شفق
به اين خرسندم ازنسيان روزافزون پيريها كه از دل ميبرد ياد شباب آهسته آهسته
صائب تبریزی
چو بر سر نشيند ز پيري غبار دگر چشم عيش از جواني مدار
سعدي
نشاط جواني ز پيران مجوي كه آب روان باز نايد به جوي
سعدي
پيري وجواني پيهم چون شب و روزند ما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم
سعدي
چهره راازعشق خوبان ارغواني كردهايم شوخ چشمي بين كه درپيري جواني كردهايم
صائب تبریزی
از مشرق بنا گوش،خنديد صبح پيري ما تيره روزگاران، در سير ماهتابيم
صائب تبریزی
گفتم ازپيري شود بندعلايق سستتر قامت خم حلقهاي افزود بر زنجير من
صائب تبریزی
سحرگه به راهي يكي پير ديدم سوي خاك خم گشته از ناتواني
بگفتم : چه گم كردهاي اندرين راه؟ بگفتا جواني، جواني، جواني
ملكالشعراء بهار
ز دامنگيري پيري اگر آگاه ميگشتم به ذست غم نميدادم گريبان جواني را
مهري هراتي
چو گم شد از دلت عشق هوسباز همــــانــــا شام پيري گشته آغاز
حسين مسرور
به پيري خاك بازي گاه طفلان ميكنم برسر كه شايدبشنوم زان خاك بوي خردسالي را
راهب
گرچه پيريم از جوانان جهان دلخوش تريم خندهها بر صبح دارد موي چون كافورما
صائب تبریزی
پيري به رخ ما خط از آن روي كشيده است تا خواني از اين خط كه ز دنيا چه كشيديم
اميري فيروزكوهي
تعلّقم به حيات است وقت پيري پيش كه مفت باختهام موسم جواني را
كليم كاشاني
در پيري از هزار جوان زنده دل تريم صد نوبهار رشك برد بر خزان ما
نظيري نيشابوري
مخنداي نوجوان زينهاربرموي سفيد من كه اين برف پريشان بر سر هر بام ميبارد
صائب تبریزی
گرفتم سال راپنهان كني،باموچه ميسازي؟ گرفتم موي را كردي سيه، با رو چه ميسازي؟
صائب تبریزی
من نه پيرسال وماهم گرسپيدم موي بيني حسرت زلف سياهي درجواني كرده پيرم
فرصت شيرازي
بسا پيرا كه ديدم سر خوش و شاد جوان روي و جوان خوي و جوان يار
حسين مسرور
هرچندپيروخستهام عيش جواني ميكنم يك بارديگرآشتي با زندگاني ميكنم
ابوالحسن ورزي
نه پيري در گذشت ماه و سال است كه مرگ عشق و ترك ايدهآل است
حسين مسرور
برچهرة من آنچه سفيدي كند نه مو است گردي است مانده بررخم ازرهگذارعمر
صائب تبریزی
پيمانه ام ز رعشة پيري به خاك ريخت بعد از هزار دور كه نوبت به ما رسيد
صائب تبریزی
شوخي مكن اي پير كه هر موي سپيدي شمشير زباني است ز بهر ادب تو
صائب تبریزی
فریاد در اشعار پارسی
فرياد كه در كنج لب آن خال سيه را دل (http://www.hdabir.com/aby/107-del1.html) دانه گمان كرد و ندانست كه دام است
صافي اصفهاني
فرياد كه جز اشك (http://www.hdabir.com/aby/13-crying.html) شب و آه (http://www.hdabir.com/aby/27-ah.html) سحرگاه اندر سفر عشق (http://www.hdabir.com/aby/149-love1.html) ، مرا همسفري نيست
فروغي بسطامي
فرياد كه در كام دلم زهر شد آخر ذوقي كه در ايّام تماشاي تو (http://www.hdabir.com/aby/59-to.html) كردم
رشكي همداني
فرياد مردمان همه از دست دشمن است فرياد «سعدي» از دل نا مهربان دوست (http://www.hdabir.com/aby/98-friend.html)
سعدي
فرياد كه از شش جهتم را ه ببستند آن خال و خط و زلف (http://www.hdabir.com/aby/126-zolf.html)و رخ (http://www.hdabir.com/aby/109-rokh.html) و عارض و قامت
حافظ
فرياد و فغان و گريه و ناله و آه اينها هوس است و عشق چيز دگر است
واله داغستاني
به فرياد نگاهت گوش جانم آشنا باشد من اين فرياد شورانگيز رامستانه ميخواهم
ابوالحسن ورزي
به فريادم ز تو هر روز فرياد از اين فــــرياد روز افزونم اي دوست
نظامي گنجوي
فرياد از آن نرگس مستانه كه هرگاه رفتم كه خبـــر يابم از او بي خبرم كرد
صائب تبريزي
خواهم كه ز بيداد تو فرياد برآرم چندان كه دگــــر طـــاقت فرياد نباشد
وحشي بافقي
اي خوش آن روز كه از عهد چمن ياد كنم رو به ديــــــوار قفس آرم و فرياد كنم
سالك يزدي
معلّم گوئيا امروز درس عشق ميگويد كه در فرياد ميبينيم طفلان را به مكتب ها
هلالي جغتائي
بر سر كوي تو نالان از پي داد آمديم نالهها كرديم و نشنيدي به فرياد آمديم
فصيحي تبريزي
شادم كنون شادم كنون از بند آزادم كنون فرياد شادي ميكشد طبع خدادادم كنون
ابوالحسن ورزي
واي از اين افسردگان ، فرياد اهل درد كو؟ نالة مستانهاي دل هاي غم پرورد كو ؟
رهي معيّري
گفته بودي كه به فرياد تو روزي برسم كي به فرياد رسي اي همه فرياد از تو
اوحدي مراغه اي
آه و فرياد كه آخر شد م از يار جدا چرخ بي مهر مرا ساخت ز دلدار جدا
عادل خراساني
ز دست ديده و دل هر دو فرياد كه هر چه ديد ه بيند دل كند ياد
بسازم خنجري نيشش ز پولاد زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
عريان همداني
دادكي بوده است درعالم كه اكنون هركسي مي زند فرياد كاندر دورة ما داد نيست
غمام همداني
تو قوي پنجه شكار افكن ومن صيد ضعيف ترسم از ضعف به گوشت نرسد فريادم
فروغي بسطامي
به هر كه بنگري از روزگار نالد و بخت خلاف هر دو من از دست خود زنم فرياد
نيسان همداني
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ما است آنچه البتّه به جائي نرسد فرياد است
يغماي جندقي
درانتظارتآب شددل اشكم ازهامون گذشت دست ازدهن برداشتم فريادم ازگردون گذشت
واقف خلخالي
ديدمش دوش به خواب و نفسي آسودم ليك فرياد از آن لحظه كه بيدار شدم
همايون اسفرايني
گران كردند گوش گل پس آن گاه به بلبل رخصت فرياد دادند
آذر بيكدلي
چه فرياداست يارب كزمن ديوانه ميخيزد كه از فرياد من صد يارب از هر خانه ميخيزد
لساني شيرازي
آهوان را هر نفس از تيرها فريادها است ليك صحرا پر ز بانك خندة صيّادها است
مهدي سهيلي
كردم سفر از كوي تو شايد روي از ياد فرياد كه جز ياد توام همسفري نيست
عبرت نائيني
فرياد كه در كنج لب آن خال سيه را دل دانه گمان كرد و ندانست كه دام است
صافي اصفهاني
فرياد كه جز اشك شب (http://www.hdabir.com/aby/133-night.html) و آه سحرگاه اندر سفر عشق ، مرا همسفري نيست
فروغي بسطامي
فرياد كه در كام دلم زهر شد آخر ذوقي كه در ايّام تماشاي تو كردم
رشكي همداني
فرياد مردمان همه از دست دشمن است فرياد «سعدي» از دل نا مهربان دوست
سعدي
فرياد كه از شش جهتم را ه ببستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
حافظ
فرياد و فغان و گريه و ناله و آه اينها هوس است و عشق چيز دگر است
واله داغستاني
به فرياد نگاهت گوش جانم آشنا باشد من اين فرياد شورانگيز رامستانه ميخواهم
ابوالحسن ورزي
به فريادم ز تو هر روز فرياد از اين فــــرياد روز افزونم اي دوست
نظامي گنجوي
فرياد از آن نرگس مستانه كه هرگاه رفتم كه خبـــر يابم از او بي خبرم كرد
صائب تبريزي
خواهم كه ز بيداد تو فرياد برآرم چندان كه دگــــر طـــاقت فرياد نباشد
وحشي بافقي
اي خوش آن روز كه از عهد چمن ياد كنم رو به ديــــــوار قفس آرم و فرياد كنم
سالك يزدي
بر سر كوي تو نالان از پي داد آمديم نالهها كرديم و نشنيدي به فرياد آمديم
فصيحي تبريزي
شادم كنون شادم كنون از بند آزادم كنون فرياد شادي ميكشد طبع خدادادم كنون
ابوالحسن ورزي
واي از اين افسردگان ، فرياد اهل درد كو؟ نالة مستانهاي دل هاي غم پرورد كو ؟
رهي معيّري
گفته بودي كه به فرياد تو روزي برسم كي به فرياد رسي اي همه فرياد از تو
اوحدي مراغه اي
آه و فرياد كه آخر شد م از يار جدا چرخ بي مهر مرا ساخت ز دلدار جدا
عادل خراساني
ز دست ديده و دل هر دو فرياد كه هر چه ديد ه بيند دل كند ياد
بسازم خنجري نيشش ز پولاد زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
عريان همداني
دادكي بوده است درعالم كه اكنون هركسي مي زند فرياد كاندر دورة ما داد نيست
غمام همداني
تو قوي پنجه شكار افكن ومن صيد ضعيف ترسم از ضعف به گوشت نرسد فريادم
فروغي بسطامي
به هر كه بنگري از روزگار نالد و بخت خلاف هر دو من از دست خود زنم فرياد
نيسان همداني
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ما است آنچه البتّه به جائي نرسد فرياد است
يغماي جندقي
درانتظارتآب شددل اشكم ازهامون گذشت دست ازدهن برداشتم فريادم ازگردون گذشت
واقف خلخالي
ديدمش دوش به خواب و نفسي آسودم ليك فرياد از آن لحظه كه بيدار شدم
همايون اسفرايني
گران كردند گوش گل پس آن گاه به بلبل رخصت فرياد دادند
آذر بيكدلي
چه فرياداست يارب كزمن ديوانه ميخيزد كه از فرياد من صد يارب از هر خانه ميخيزد
لساني شيرازي
آهوان را هر نفس از تيرها فريادها است ليك صحرا پر ز بانك خندة صيّادها است
مهدي سهيلي
كردم سفر از كوي تو شايد روي از ياد فرياد كه جز ياد توام همسفري نيست
عبرت نائيني
بهار در اشعار پارسی
بهارآمد بهار آمد خوش آمد بهاري دلگشا و دلكش آمد
شهريار
بهار بود و تو بودي و عشق بود و اميد بهار رفت و تو رفتي و هر چه بود گذشت
دكتر ايرج دهقان
گويند بهاري شد وگل آمد و دي رفت ما بي تو نديديم كه كي آمد و كي رفت
تسليمي كاشاني
آمد بهار و گل شدو نوروز (http://www.hdabir.com/aby/66-norooz.html) هم گذشت گرد سرت نگشتم و امروز هم گذشت
عذري تبريزي
آمد بهار و رفت و من از كنج آشيان وقتي بر آمدم كه گلي در چمن نماند
عاشق اصفهاني
بهار ميرسد آيا بــــود كه در چمني نشسته پاي گل و ياسمين تو باشي ومن
هلالي جغتايي
بهار رفته بــــــاز آمــــــــــد دوباره پرستوي به غربت رفته بر گرد
مهدي سهيلي
رسم بد عهدي ايّام چو ديد ابر بهار گريهاش بر سمن و سنبل و نسرين آمد
حافظ
مرا هرگه بهار آيد به خاطر ياد يار آيد به خاطر ياد يار آيد مرا هر گه بهار آيد
شهريار
بهار ميرسد آهنگ باغ كن زان پيش كه رفته باشي و بار دگر بهار آيد
هلالي جغتايي
خيّاط ازل ز لاله بر پيكر كوه بر دوخت قباي سرخ پا تا سر كوه
رشدي
نوبهار آمد دگر عالم گلستان شد چو تو ابر گريان گشت چون من باغ خندان شد چو تو
شهيدي قمي
بهار مژدة نو داد فكر باده كنيد ز عمر خويش در اين فصل استفاده كنيد
ملكالشعرا بهار
آمد بهار و غنچه گل خنده زد به شاخ آن غنچة كه خنده نبيند دل من است
پژمان بختياري
نوبهار آمد و چون عهد بتان توبه شكست فصل گل دامن ساقي نتوان داد زدست
شهريار
آمد بهار و باد صبا مشكبار گشت نيني بهشت آمد و نامش بهار گشت
سامان شيرازي
هوا معتدل بوستان دلكش است هواي دل دوستان زان خوش است
نظامي
روز بهار است خيز تا به تماشا رويم تكيه بر ايّام نيست تا دگر آيد بهار
سعدي
نوبهار آمد و گل سر زده، چون عارض يار اي گل تازه، مبارك به تو اين تازه بهار
رهي معيّري
گر دل خلق بود خوش كه بهار آمد و گل نو هار مني اي لاله رخ گل رخسار
رهي معيّري
بهترين فصل است بين فصلها فصل بهار بلبلان خوشنوا در نغمه بر هر شاخسار
رمضاني ثابت
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[مشاهده در: www.p30city.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1071]
-
گوناگون
پربازدیدترینها