واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: رودخانه وحشي در لوله آهني جام جم آنلاين: «سطرها در تاريكي جا عوض ميكنند»، سومين مجموعه شعر گروس عبدالملكيان است؛ شاعري جوان كه پيش از اين با انتشار 2 مجموعه «پرنده پنهان» و «رنگهاي رفته دنيا» توانست جايزههايي همچون جايزه كتاب سال شعر جوان، جايزه شعر امروز ايران (كارنامه) و سرو بلورين شعر فجر را از آن خود كند. البته موفقيت 2 كتاب پيشين گروس عبدالملكيان تنها به كسب جوايز مطرح شعري محدود نميشد، بلكه در آشفته بازار شعر معاصر از نظر فروش و برقراري ارتباط با مخاطب نيز شعرهاي او با موفقيت نسبي همراه بود، اگرچه همه اين موفقيت به توان شعري او باز نميگردد و ارتباطات خوب يك شاعر جوان با نسلهاي پيش از خود و از همه مهمتر ارتباط موفق با رسانهها به نوعي به فروش و ايجاد تقاضا براي كارهايش كمك فراواني كرد. «سطرها در تاريكي جا عوض ميكنند» را ميتوان ادامه طبيعي و البته نه چندان منطقي 2 مجموعه پيشين گروس عبدالملكيان دانست؛ مجموعهاي كه تقريبا مخاطب انتظارش را دارد. اين مجموعه شامل شعرهايي است كه همچنان انديشه محور هستند و اين انديشهمحوري را ميتوان ديگر جزئي از شناسنامه شعري گروس عبدالملكيان دانست. سطرهايي كه براي شعر شدن بيش از آن كه وامدار زبان، فرم و تكنيك و آرايه باشند در ذهن خلاق يك شاعر خلق شدهاند و با تخيلي كه ريشه در واقعيتهاي جهان پيراموني دارد به سمت شعريت پرتاب شدهاند البته تخيلي فعال و نه منفعل يعني تخيلي كه برخاسته از جهان واقعي است كه اين نوع تخيل مهمترين مولفهاي است كه ميتواند شاعر در خدمت كلماتش قرار دهد و از آن شعر بيافريند. در همين ارتباط به اين بيت حضرت حافظ دقت بفرماييد: سپهر بر شده پرويزني است خون افشان كه ريزهاش سر كسري و تاج پرويز است شعريت اين بيت كه يكي از درخشان ترين بيتهاي حضرت لسانالغيب نيز محسوب ميشود نه به واسطه موزون و مقفي بودن و نه به دليل تكنيك فوقالعادهاي است كه حافظ به قول غربيها با «آليتريشن» در آن ايجاد كرده و همچنين نه به دليل تلميحي است كه به تاريخ دارد بلكه همه اين موارد، مصالح ارزشمندي هستند كه حافظ آنها را بخوبي حول محور تخيلش قرار داده و بناي بلندي از شعر آفريده است. كافي است به كلمه «پرويزن» به معني امروزي «آبكش» دقت كنيد كه چگونه حافظ با تخيلي شگرف آن را به آسمان نسبت داده و سپس با وارد كردن يك فرامتن تاريخي و صد البته حقيقي برخلاف ديگر پيشينيان و حتي ديگر شعرهاي خودش تخيلي فعال را به نمايش در آورده است. اين مثال را از آن نظر زدم كه در شعر حافظ نيز فرم و تكنيك نسبت به انديشه و تخيل در اولويت دوم قرار دارد. همه در ايستگاه صادقيه پياده شدند من اما فكر ميكنم ماري بزرگ مرا خورده است (صداي پاي زهر ) يا: رودخانهاي وحشي كه در لوله آهني رام شد و با يك پيچ سرد و گرمش كرديم (پروانهاي غبار گرفته ) اين سطرها نمونههايي از كتاب «سطرها در تاريكي...» هستند كه به واسطه تخيلي كه برگرفته از جهان پيرامون شاعر است، به سمت شعريت هدايت شدهاند. همه ما بارها سوار مترو شدهايم، اما كمتر اينگونه آن را به شكل ماري فرض كردهايم كه ما را خورده است. در كليت اين شعر هم مار بار منفي را به مخاطب القا ميكند كه نمايانگر نمادي از صنعت و دنياي پيشرفته و خشن امروز است؛ دنيايي كه شاعر نميتواند خيلي با آن ارتباط برقرار كند همانطور كه در نمونه ديگر هم كه ذكر شد رودخانه طبيعي و وحشي را در تقابل با آبي كه از لولههاي شهر ميگذرد و به خانه ما ميرسد، قرار ميدهد. صداي قلب نيست صداي پاي توست كه شبها در سينهام ميدوي كافي است كمي خسته شوي كافي است بايستي (بدون نام ) در اين شعر هم ميبينيد كه حتي هنگامي كه شاعر به سراغ عشق و تغزلي سرودن ميرود، باز هم با يك دورانديشي كه همراه با مرگانديشي است با مضمون برخورد ميكند. اما ديگر ويژگي مثبت شعر گروس عبدالملكيان اين است كه نه مانند رولان بارت به مرگ مولف معتقد است و اين كه همه چيز خواننده است و مولف به معناي خالق اثر كلا وجود خارجي ندارد و نه خواننده را صامت و ساكت در حاشيه متن نگه ميدارد بلكه شيوه سومي را مانند گادامر در نظر ميگيرد كه از آميختگي 2 نگاه قبلي سرچشمه ميگيرد؛ يعني مولف و خواننده بر يكديگر تاثير متقابل دارند: گرگ، شنگول را خورده است گرگ منگول را تكه تكه ميكند بلند شو پسرم! اين قصه براي نخوابيدن است. (شعر شماره 3) اگرچه در اين شعر، مخاطب سهم چنداني در تاويل متن ندارد؛ اما شاعر با به كار بردن يك روايت عاميانه كه براي بيشتر مخاطبان جامعه آشناست، براحتي او را به شعرش دعوت ميكند حتي در ادامه، با خطاب قرار دادن شخصيتي به نام «پسر»! به شيوهاي اين پرسوناژ را (كه البته پرداخته نشده است) جايگزيني براي همه كساني قرار ميدهد كه شعر را ميخوانند، سپس با آشنايي زدايي در پايانبندي بخوبي بر مخاطب تاثير ميگذارد. *** در ابتداي اين مطلب اشاره شد كه «سطرها در تاريكي...» را ميتوان ادامه طبيعي و البته نهچندان منطقي 2 مجموعه پيشين گروس عبدالملكيان دانست، در بخش اول اين مطلب تا حدودي به طبيعي بودن اين روند بويژه در بخش انديشهمحوري پرداخته شد، اما منطقي نبودن از آن جهت است كه انتظار از كتاب سوم يك شاعر اگرچه جوان هم باشد، اين است كه در مقايسه با آثار قبلي به تكامل بيشتري برسد و نقاط ضعفي كه وجود داشته، در اين كتاب برطرف يا حداقل كمرنگتر شود يا اصلا فضا و جهاني تازه را تجربه كند كه آن هنگام ديگر ادامه طبيعي نخواهد بود. به عبارت ديگر، حيف است كه شاعري باتوان گروس عبدالملكيان شعرش تا اين اندازه بيهويت باشد. تا آنجا كه اطلاع دارم چندي پيش، قرار بود بخشي از شعرهاي او به زبان تركي استانبولي و كردي ترجمه شود . با توجه به اين موضوع بايد از شاعر «سطرها در تاريكي...» پرسيد شعرش تا چه ميزان پس از ترجمه ميتواند در جهان امروز نگاه متفاوتي را ارائه كند و مخاطب داشته باشد، البته اين نكته را بايد متذكر شد كه شعر گروس عبدالملكيان به لطف همان انديشهمحوري هنگام ترجمه شايد آسيب چنداني نبيند، اما در بهترين حالت شعرهاي اين مجموعه مانند بخشي از سينماي ماست كه به سينماي معناگرا شهرت دارد و در آن، تعدادي ارزشهاي انساني عام مانند توجه به فقر، تقابل سنت و مدرنيته، تنهايي انسان و... كه در همه جاي دنيا يكسان و پسنديده است و به كسي هم بر نميخورد، به نمايش گذاشته ميشود. همانطور كه سينماي معناگراي ما امروز از هويت ايراني و شرقي و توجه به ارزشهاي خاص خودمان و حتي جنايات و اتفاقاتي كه هر روز در گوشه و كنار جهان رخ ميدهد، تهي شده است. شعر گروس نيز تقريبا بجز مواردي اندك خالي از فرامتنهاي ايراني و شرقي است؛ در حالي كه متون و تاريخ كهن فارسي و ايراني به همراه منابع غني ديني براي شاعري كه خيلي خوب كلمات را در خدمت شعرش قرار ميدهد ميتواند بسيار راهگشا و تاثيرگذار باشد. مگر سراسر اثر ماندگار تي اس اليوت سرزمين هرز جز ارجاع به كتاب مقدس است و مگر بخش عظيمي از پانوشتهاي كتاب در همين رابطه نيست؟ نكته ديگر آنكه همين آقاي اليوت در مقاله «سنت و قريحه فردي» شاعر را به فيلتري تشبيه ميكند كه اشيا از آن عبور ميكند و در اين حالت شاعر، به نوعي «بيخويشي» ميرسد. همانطور كه نيماي بزرگ نيز در «حرفهاي همسايه» مينويسد: «توانايي در اين است كه خود را به جاي «ديگران» بگذاريم و از دريچه چشم آنها نگاه كنيم، اگر كار آنها را قبول نداريم، بتوانيم مثل آنها حظي را كه آنها از كار خود ميبرند، برده باشيم. شما اگر اين هنر را نداريد، بدانيد كه در كار خودتان هم چندان قدرت تمام نداريد. شاعر بايد بتواند خودش و همه كس باشد. موقتا بتواند از خود جدا شود و جاي ديگران قرار گيرد....» فكر ميكنم كه شاپور جوركش هم با اشاره به اين نكته و اين سطرهاي نيما در كتاب «بوطيقاي شعر نو» نتيجه گرفته بود كه «قدرت جدا شدن از خود» يا همان «بيخويشي» كه اليوت ميگويد و خلوت كردن و داشتن بينايي و شنوايي شاعرانه جزو مهمترين لوازم و مولفهها و تكنيكهايي است كه نيما در خلق شعر نو مورد نظرش بوده است. در واقع مهمترين هنر نيما خارج كردن شعر از فرديت است و شاعر امروز بايد به جاي متكلم وحده كه نوعي مونولوگ است «ديگران» را با شخصيتهاي مختلف و صداهاي گوناگون در شعر خود راه دهد، درست مانند فيلمنامهنويس و نمايشنامهنويسي كه ميتواند خود را در جاي ديگري قرار دهد و از زاويه ديد او، به جهان بنگرد كه اگر اين گونه شود تا حدودي آن مشكل «هويت» هم كه پيشتر به آن اشاره شد، برطرف ميشود. گروس عبدالملكيان در «سطرها در تاريكي...» و تا حدودي ديگر مجموعهها و شعرهايش بشدت بر فرديت خود تاكيد دارد و شاعر در بيشتر آنها متكلم وحده است: تقصير مرگ نيست كه اين همه تنهاييم انگار جهان چايي است كه سرد شده و گاهي پشيماني، تنها در آوردن سوزن است از سينه پروانهاي غبار گرفته... (پروانهاي غبار گرفته) در اين دست شعرها اگرچه تصاوير و كشفهاي شاعرانه و بسيار زيبايي وجود دارد، اما مخاطب تنها با يك من روبهرو ميشود كه دائم در حال كشف كردن و تعريف جهان از نگاه خودش به عنوان يك «انسان شاعر» است و البته بيشتر كشفها هم تا حدودي بر اساس يك فرمول از پيش تعيين شده همراه با يك جابهجايي ساده اما عميق اتفاق ميافتد. گروس عبدالملكيان، شاعري است كه با همه تواناييهايي ويژهاي كه دارد، متاسفانه كمتر قادر به شخصيتسازي و شخصيتپردازي در شعرهايش است يعني همان نكته كليدي كه نيما بر آن تاكيد دارد و شايد مهمترين متر و معيار براي جداكردن ادبيات كلاسيك و نو از هم باشد. به نظر ميرسد اگر گروس به اين نكتهها توجه بيشتري داشته باشد و مولفههاي مثبت شعرش را كه تعدادشان كم هم نيست همچنان حفظ و پختهتر كند آن هنگام جوهره شاعرانهاش ديگر همچون رودخانهاي وحشي محصور در لولهاي آهني نخواهد ماند و شعرش بيش از اين، تاثيرگذار و جريانساز خواهد شد. *** گردنبند از ماه / لكهاي بر پنجره مانده است از تمام آبهاي جهان قطرهاي بر گونه تو و مرزها آنقدر نقاشي خدا را خط خطي كردند كه خون خشك شده، ديگر نام يك رنگ است از فيلها گردنبندي بر گردنهايمان و از نهنگ شامي مفصل بر ميز... *** فردا صبح انسان به كوچه ميآيد و درختان از ترس پشت گنجشكها پنهان ميشوند سينا عليمحمدي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 612]