تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 16 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است, و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و به فـرزنـد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

ترازوی آزمایشگاهی

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

پراپ فرم رابین سود

سایت نوید

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799631516




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خواندنی: ماجراجويي‌هاي تلويزيوني‌


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: جام جم آنلاين: پيش از اين، آنها را فقط در برنامه‌هايي مانند «در شهر» ديده‌ايم. شايد هم روزي در جايي از اين كشور، در مراسمي جمع و جور روي صحنه آمده‌اند تا از آنها تقدير و تشكر شود. آنها آدم‌هاي شيك و اتوكشيده‌اي نيستند. ژست‌هايي از قبيل هفت‌تير كشيدن و تيراندازي به طرف آدمكش‌ها يا بيان جمله‌هايي مانند «اينجا در محاصره است» ندارند كه براي مخاطب جالب و هيجان‌انگيز باشد، اما وقتي ساختماني آتش گرفته يا فردي در چاه گرفتار شده و دست كودكي لاي دنده‌هاي چرخ گوشت گير افتاده باشد، آنها ساده و بي‌ادعا حضور مي‌يابند و آرام و بي‌صدا با جمع كردن شلنگ‌هاي قرمز بعد از انجام ماموريت صحنه را ترك مي‌كنند. اگر شما هم با ديدن نمونه‌هاي خارجي چنين سريال‌هايي درباره زندگي اين قشر در كشور خودمان هم وسوسه شده‌ايد، مي‌توانيد بيننده سريال تلويزيوني «عمليات 125» ساخته مشترك بهروز افخمي و راما قويدل باشيد. اگر هم علاقه‌مند به كسب اطلاعات بيشتري درباره اين سريال هستيد، گزارش ما پيش روي شماست. سال گذشته هنگام ساخت فيلم سينمايي «فرزند صبح» توفيق پيدا كردم پس از چند سال بار ديگر بهروز افخمي را از نزديك ببينم؛ البته بهروز افخمي از آن موجوداتي است كه هر لحظه و هر زماني ممكن است در خيابان در حال حركت از مقابل شما رد شود يا زماني كه در تاكسي نشسته‌ايد او را در يك ايستگاه اتوبوس در حال مطالعه يك كتاب - به احتمال 90 درصد مرشد و مارگريتا - ببينيد، اما ديدن او براي چند ساعت به شكلي ثابت و در يك مكان مشخص كمي سخت و مشكل است. در سر صحنه سريال فرزند صبح، افخمي علاوه بر مطالعه كتاب، كارگرداني هم مي‌كرد. در آن روزي كه من و عكاس روزنامه به سر صحنه سريال رفته بوديم، ضبط مفيد او به 2 دقيقه هم نمي‌رسيد و همين مساله مرا به عنوان خبرنگار مجبور كرد كه يك آسمان ريسمان‌بافي شديد راه بيندازم تا از دل اين بازديد يك گزارش پشت صحنه دربيايد. بله، قبول دارم كه او به عنوان يك كارگردان حساسيت‌هاي خاص خودش را دارد، اما چنين وضعيتي اصلا براي يك خبرنگار جذاب نيست. به همين دليل در طول مسير حركت به سمت پشت صحنه اين سريال، چند پرسش برايم مطرح شد كه مهم‌ترين آنها به شرح زير است: 1- آيا مسوولان شبكه 5 با علم و آگاهي از سبك كاري افخمي ساخت اين سريال را به او سپرده‌اند؟ 2 - آيا پخش تيزرهاي عمليات 125 يك شوخي - در مايه‌هاي دوربين مخفي - است؟ 3- ‌ آيا اصلا سريالي به نام 125ساخته شده يا تصاويري كه پخش مي‌شود مربوط به يك كليپ است؟ 4- آيا افخمي كه بارها شرح وضعيت خاص كار كردن او را از ساخته‌هاي ديگرش شنيده‌ام، مي‌تواند در مدت كوتاهي يك سريال بسازد؟ در مورد پرسش آخر يك ضرب و تقسيم ساده مي‌توانست نشان دهد كه اگر اين كارگردان بخواهد اين سريال را به سبك و سياق فيلم‌هاي قبلي‌اش بسازد ، اين سريال 12 قسمتي احتمالا بايد زماني بيش از سريال «مختارنامه» و «در چشم باد» را به خود اختصاص دهد ، اما عمليات 125 از هشتم بهمن‌ماه به كارگرداني بهروز افخمي مقابل دوربين رفته و تا هفته آخر خردادماه كه ما به آنجا رسيديم، تصويربرداري 8 قسمت از آن به پايان رسيده و افخمي با پشتكار فراوان در حال تدوين و آماده‌سازي آن براي نمايش بود. خود اين موضوع مي‌توانست موضوع گزارشي مفصل باشد، اما... . دانشگاه تهران آتش‌نشان‌ها از مقابل ايستگاه متروي جوانمرد قصاب سوار يك پرايد 141 مي‌شوم. راننده در مقابل اولين مغازه مي‌ايستد تا با خريد يك نسكافه تك‌نفره به پيشواز شب‌كاري برود. خيابان‌هاي اين منطقه جنوبي شهر با تركيبي از آپارتمان‌هاي كم‌ارتفاع، درخت‌هاي كاج بلند، يك ميدان مستطيلي‌شكل، خيابان‌هاي منظم و بعد يك جاده خلوت كه به گفته آقاي راننده چند بار در آن به خودروها دستبرد زده‌اند قابل توجه نيروي انتظامي 10 دقيقه اول حضور در جمع دست‌اندركاران اين سريال را شكل مي‌دهد. وقتي در يك فضاي بزرگ از ماشين پياده مي‌شوم، از يكي از دست‌اندركاران سريال، نشاني اين مجتمع را مي‌پرسم تا به عكاس روزنامه بدهم. اينجا مجتمع آموزشي ايثارگران است كه براي رسيدن به آن بايد از انتهاي اتوبان نواب داخل جاده بهشت زهرا شد و بعد هم جاده امامزاده ابوالحسن را تا انتها ادامه داد تا به اينجا رسيد. اينجا مركز آموزشي ورزشي ايثارگران صالح‌آباد است و به دانشگاه تهران آتش‌نشان‌ها معروف است. در جنوب اين منطقه، گلدسته‌هاي حرم امام خميني(ره)‌ ديده مي‌شود. صالح‌آباد و زمين‌هاي آن كه تا بهشت زهرا و حرم امام خميني(ره)‌ امتداد مي‌يابد، در سال‌ها قبل متعلق به فردي به نام كلهر بوده كه بعدها با فوت او، به فرزندان او ارث مي‌رسد و هريك از اين زمين‌ها سرنوشت مختلفي پيدا مي‌كنند. يكي از پسرهاي كلهر در صالح‌آباد مدرسه و درمانگاه مي‌سازد و دخترش هم زمين‌هايش را وقف بهشت زهرا مي‌كند. بيشتر از اين فرصت نمي‌كنم تا با مرد ميانسالي كه اين اطلاعات را به من مي‌دهد، صحبت كنم. وارد سوله‌اي مي‌شوم كه انتهاي آن به محل تصويربرداري سريال مي‌رسد. ديوارهاي سوله بشدت لخت است و جز چند پوستر آلماني كه درباره يك قطعه فني است چيز ديگري ديده نمي‌شود. يك نوشته هشداردهنده هم به چشم مي‌خورد: «در صورت گرفتار شدن در حريق گناه با آتش‌نشاني توبه تماس بگيريد. شماره تماس: 24434». در فضاي چند هكتاري و در ميان سوله‌هاي تازه‌ساز اين منطقه، محوطه وسيعي به اشغال گروه سازنده سريال درآمده است. بر بالاي يك ميني‌بوس قرمزرنگ، سكويي مثلثي‌شكل نصب شده و كسي كه بالاي آن ايستاده، حسنعلي اسدي، مدير تصويربرداري سريال است. او با دوربين كوچكي كه از پشت آن صحنه را هدف گرفته، بيش از ديگران بر صحنه و فضاي مقابل تسلط دارد. خيلي زود متوجه مي‌شوم كه بايد كمي از صحنه دور شوم تا سايه بلندي كه از حضور من در نزديكي صحنه ايجاد شده روي محل تصويربرداري نيفتد. در زير نور كم‌رمق چراغ‌هايي كه صحنه را روشن كرده، رنگ قرمز سقف شيرواني مانند سوله‌ها مي‌درخشد. اين محل پيش از اين متعلق به سازمان بازيافت بوده و از سال 76 در اختيار سازمان آتش‌نشاني قرار گرفته و قرار است در آينده به مركز آموزش بزرگي براي آتش‌نشان‌ها تبديل شود؛ مركزي كه به گفته يكي از مسوولان آن در خاورميانه بي‌مانند خواهد بود. به همين دليل، سوله‌ها و ساختمان‌هاي جديد يكي پس از ديگري در اين محوطه در حال ساخت است. سوله‌هاي قديمي تخريب شده‌اند و تنها يك سوله از ميان آنها فعاليت مي‌كند؛ فعاليتي كه بسادگي مي‌توان تشخيص داد ارتباطي با مساله كاغذ دارد و از انتهاي آن كاغذهاي ضايع وارد كارخانه مي‌شود و از مقابل در كارخانه، رل‌هاي بزرگ كاغذ بارگيري و خارج مي‌شود. درباره اين سوله تا ساعات پاياني شب چند روايت مي‌شنوم. اولين روايت اين است كه سوله مذكور در قالب قراردادي 5 ساله به فردي اجاره داده شده و 6 ماه ديگر با پايان موعد قرارداد، او و دستگاه‌هاي مقواسازي‌اش اين منطقه را ترك مي‌كنند. روايت دوم هم اين است كه سوله مذكور متعلق به برادر يكي از مسوولان كشور است كه حاضر نشده ساختمان آن را تحويل بدهد و به عبارتي زورشان نرسيده عذر او را بخواهند (قابل توجه آقاي پاليزدار)‌. از بازيگران سريال - از آنها كه من مي‌شناسم - امشب فقط كاوه سماك‌باشي سر صحنه حضور دارد كه البته تا پايان حضور شبانه من و عكاس روزنامه جام‌جم مقابل دوربين نمي‌رود. تصويربرداري هنوز آغاز نشده است. كمي كه دورتر مي‌شوم، در فضاي وسيعي كه به آموزش آتش‌نشان‌هاي جوان اختصاص دارد، جزييات فراواني مي‌بينم. در سمت راست جايي كه ايستاده‌ايم 2 ساختمان ديده مي‌شود. يكي شبيه ساختماني مرتفع و كم‌عرض است كه نمايي از سنگ مرمر دارد و ديگري شبيه جسد ساختماني است كه فقط يك اسكلت از آن باقي مانده است. بعيد است اينجا محل زندگي انسان باشد. با توضيح يكي از افراد حاضر در سر صحنه متوجه مي‌شوم اين دو ساختمان بخشي از فضاي آموزشي اين مجتمع است و كارآموزان آتش‌نشاني بايد با قرار دادن نردبان‌‌هاي تاشو، از اين دو ساختمان بالا بروند و افرادي را كه در آتش فرضي محاصره شده‌اند، نجات دهند. براي اين كه جنس آموزش در اين بخش جور شود، يك بيوك و يك پژو با شيشه‌هاي شكسته و مقدار زيادي هيزم در همين منطقه تلنبار شده تا از آن براي صحنه‌هاي آتش زدن خودروها و تمرين‌هاي ديگر استفاده شود. در ساعت‌هاي پاياني شب و در اين منطقه جنوبي، هوا خنك است و گاه و بيگاه صداي هواپيما مي‌آيد. در بخشي از اين فضاي وسيع، مرد جواني با يك سطل آب و يك لنگ به سراغ خودروي خود رفته است. فقط براي نوشتن مشكل نور وجود دارد و بايد در زاويه‌اي قرار بگيرم كه نور پرژكتورها را روي دسته كاغذ داشته باشم. صحنه‌اي كه در مقابل ما شكل مي‌گيرد، در خروجي يكي از همان سوله‌هاي بزرگ است كه در داخل آن كلاس‌هاي آموزشي برقرار مي‌شود. اين يكي از صحنه‌هايي است كه شايد بعد از خواندن توصيف مربوط به آن، به يك نتيجه درباره آن برسيد: يك صحنه بي‌اهميت؛ از همان صحنه‌هايي كه شايد هنگام تماشاي سريال با فرارسيدن آن به آشپزخانه برويد و با ليواني چاي برگرديد، اما همين صحنه هم بسادگي به نتيجه مطلوب نمي‌رسد. ماجراي اين بخش از داستان از جايي رقم خورده كه در مركز آموزش، گروه 5 نفره كارآموزان هنگام آموزش مرتكب اشتباهي شده‌اند. فرمانده آنها را جريمه كرده و گفته بايد شب در مركز بمانند و تمام بخش‌ها را نظافت كنند. در اين ميان حسين با بازي ايمان صفا جايي پنهان مي‌شود تا مجبور به نظافت نشود. بچه‌هاي ديگر در طول روز همزمان با نظافت براي يافتن او جستجو مي‌كنند، اما او را پيدا نمي‌كنند. در ساعت‌هاي پاياني شب كه همه براي استراحت به خوابگاه مي‌روند، حسين را در خوابگاه مي‌بينند. آنها نقشه‌اي طراحي مي‌كنند تا حسين را آزار و اذيت كنند. به همين دليل وارد سقف خوابگاه مي‌شوند و صداهاي عجيب و غريبي درمي‌آورند. حسين وحشت‌زده از خواب مي‌پرد و از ترس خوابگاه را ترك مي‌كند و به سمت خودروي كارواني مي‌رود كه خارج از مجتمع و در مقابل در پارك شده است. اين خودروي كاروان متعلق به پزشك جواني به نام دكتر هجرتي است. دكتر هجرتي در اين داستان پزشك سازمان آتش‌نشاني است كه براي گذراندن دوره آموزشي به اين مركز آمده است. او خانه و زندگي ندارد و در خودروي كارواني زندگي مي‌كند كه در مقابل مركز آموزش پارك شده است. البته هجرتي نام واقعي اين شخصيت نيز هست. اين شخصيت خودش هم پزشك است و تنها تفاوتي كه ميان نقش و عالم واقعيت وجود دارد، اين است كه او در عالم واقعيت خانه و زندگي دارد و در كاروان زندگي نمي‌كند. در اين سكانس حسين پس از خروج از سوله مي‌خواهد با سرعت خود را به كاروان برساند و ماجراي سر و صداها را به او بگويد. با آغاز ضبط اين سكانس، حسين در لباس آبي و با زيرپيراهن در اين صحنه تلوتلوخوران از سوله خارج مي‌شود. او سيگار در دست دارد. هنگام تصويربرداري اين صحنه قرار است داخل راهرو چند نفر جوري كه ديده نشوند، چراغ‌هاي راهرو را خاموش و روشن كنند. راما قويدل هم كه از اواسط خرداد به عنوان كارگردان به جمع گروه سازنده اضافه شده تا 4 قسمت پاياني كار را كارگرداني كند، خونسرد و مسلط پشت مانيتور نشسته و به همراه دستيار خود اكبر نصيري شاهد و ناظر صحنه است. راما قويدل تدوينگر جواني است كه پيش از هر چيز يادآور خاطرات خوبي است كه از سينماي پدر او داريم. چند روز پيش در تعطيلات نيمه خرداد فيلم سكوت خدا ساخته او از شبكه يك سيما پخش شد و نتيجه آنقدر اميدواركننده بود كه بتوان به كيفيت اين سريال نيز اميد داشت. در يك ساعت گذشته چند برداشت صورت گرفته، اما نتيجه چندان دلخواه نبوده است. وقتي براي آخرين برداشت سكوت بر صحنه حاكم مي‌شود، مشكلي كوچك در كار اختلال ايجاد مي‌كند. مشكل از اين قرار است: دري كه ايمان و صفا بايد با شدت آن را باز كند، در اثر شدت باز كردن از لولا كنده مي‌شود و به همين دليل كار براي چند دقيقه‌اي متوقف مي‌شود. با فرمان يكي از عوامل صحنه دستگاه جوش فراخوانده مي‌شود. جواني حدودا 20 ساله مانند گلوله‌اي كه رها شده باشد، با دستگاه جوش زردرنگي را به طرف صحنه هل مي‌دهد. لولا جوش مي‌خورد و خيلي زود شرايط براي آغاز مجدد كار فراهم مي‌شود. همه سر جاي خود، صحنه ساكت، دوربين حركت. با پايان برداشت جديد، قويدل مي‌گويد در اين برداشت نسبت به برداشت قبلي ريتم خاموش و روشن شدن چراغ‌ها تندتر شده است. در برداشت بعدي ايمان صفا، بازيگر يك بار حين دويدن ليز مي‌خورد. بايد به او حق داد كه با آن دمپايي‌هاي پلاستيكي پوشيده، خيلي سخت است بخواهد حركتي تند انجام دهد. نمي‌دانم سرنوشت برداشت‌ها به كجا مي‌رسد، اما در نهايت برداشت ماقبل آخر از نظر كارگردان خوب است و فقط يك نگاه به سمت چپ دوربين كم دارد. برداشت بعدي مطلوب كارگردان است. اين را از لبخندي كه او بعد از بيرون آوردن سرش از استوانه مقوايي‌شكلي كه يك سر آن به مانيتور ختم مي‌شود مي‌توان فهميد. هيجان‌زده مي‌شويم‌ هيچ چيز مانند ديدن يك ژيان مغر پسته‌اي درب و داغان نمي‌توانست من و عكاس روزنامه را در آن ساعت از شب خوشحال كند. پلاك ژيان متعلق به شهر رشت بود و همه دل و قلوه آن بيرون كشيده شده بود و تنها فرمان و صندلي مقابل آن باقي مانده بود. هر دو پس از ديدن اين ژيان به هم نگاه كرديم و فكر مشتركي از ذهنمان گذشت: آيا قرار است اين ژيان در اين صحنه منفجر شود؟ آيا ممكن است تا چند دقيقه ديگر شعله‌هاي آتش اين خودرو رو به احتضار را چنان در آغوش بگيرد كه از نتيجه آن هم صحنه خوبي براي عكاسي فراهم شود و هم چيز دندانگيري براي اين گزارش؟ پيش از آن كه دامنه تخيل وسعت پيدا كند، با قرار گرفتن دوربين تصويربرداري روي ژيان روياي ما نقش بر آب شد. اين ژيان سبز مغزپسته‌اي عصاي دست گروه تصويربرداري بود و به دليل كمك فنرهاي نرم آن به جاي تراولينگ از آن استفاده مي‌شد. شناسنامه كاملا مشخصي هم داشت. ژيان توليد 1358 بود و يكي از آخرين مدل‌هاي اين وسيله حمل و نقل غرورآفرين بود كه در سال 59 خط توليد آن در ايران متوقف شد. اين وسيله از وقتي وارد سريال عمليات 125 شد كه براي فيلمبرداري در كوچه‌هاي تنگ محله شاهپور، ديگر امكان استفاده از ژيان قبلي يك ژيان مهاري نبود. ژيان جديد چند ماه قبل از اصفهان خريداري شده بود. به قيمت يك و نيم ميليون تومان. كارت سوخت و سند هم داشت و هنوز مي‌توانست روي چهار چرخ خودش راه برود. فقط براي صحنه‌هاي تصويربرداري بايد موتورش را خاموش مي‌كردند تا مزاحمت صوتي براي كار احمد پولي بابايي مدير صدابرداري ايجاد نشود. كشته شده‌هاي ما شهيد هستند غلامحسين آقاجاني نماينده سازمان آتش‌نشاني كه در سر صحنه حضور دارد، فرد مناسبي است تا اطلاعاتي درباره سابقه ساخت برنامه‌هاي نمايشي درباره آتش‌نشاني به من بدهد. چند نفر از اعضاي گروه توليد و تداركات مشتاقانه منتظر فرا رسيدن زمان مصاحبه من و او بودند. اين اشتياق و انتظار يك علت ساده داشت و آن هم اين بود كه قطعا آقاجاني نمي‌تواست همزمان با مصاحبه، دوچرخه‌سواري هم بكند. پس مجبور بود براي چند دقيقه هم كه شده از دوچرخه سبك و مدرني كه داشت دست بكشد و اين درست همان لحظه‌اي بود كه چند نفري كه حوصله‌شان سر رفته بود منتظر فرا رسيدن آن بودند؛ چون در آن منطقه بياباني هيچ چيز مثل يك دوچرخه نمي‌توانست اوقات فراغت آنها را پر كند. آقاجاني درباره سابقه ساخت برنامه‌هاي نمايشي درباره آتش‌نشاني به سريالي اشاره مي‌كند كه حدود 10 سال پيش ساخته شد. او از آن سريال امروز فقط حضور مجيد مظفري در يكي از نقش‌هاي اصلي را به ياد دارد. به اين نكته هم اشاره مي‌كند كه ظاهرا به دليل نبود حمايت مالي مناسب، سريال نتوانست عمليات آتش‌نشاني را به شكل واقعي نشان دهد و به همين دليل سازمان از آن سريال راضي نبود. در سال‌هاي گذشته هم برخلاف سازمان‌هاي ديگر كه فيلم‌هاي تلويزيوني فراواني براي معرفي فعاليت‌هاي خود ساختند، سازمان آتش‌نشاني وارد اين عرصه نشد و عمليات 125 دومين محصول تلاش در اين زمينه است. كنجكاوي شخصي سبب مي‌شود تا از او بپرسم: آيا در سازمان آتش‌نشاني هم مانند نيروهاي نظامي درجه‌بندي وجود دارد؟ او پاسخ مي‌دهد: بله. در آتش‌نشاني درجه‌ها به اين شكل تقسيم‌بندي مي‌شوند: آتش‌نشان، كاردان آتش‌نشاني، كمك فرمانده، فرمانده، رئيس ايستگاه، معاون منطقه و مدير منطقه، قائم‌مقام عمليات. اينها پست‌هاي عملياتي است كه بر اساس آن درجه داده مي‌شود، اما افرادي كه در ستاد حضور دارند، درجه ندارند. از نظر سازمان هم كاركناني كه در حوادث كشته شوند، شهيد محسوب مي‌شوند. در 3 سال گذشته چند مورد نيز وجود داشته است. آقاجاني به اين نكته هم اشاره مي‌كند كه در دنيا كشورهايي مانند انگلستان، اتريش و سوئد در زمينه آتش‌نشاني حرف اول را مي‌زنند. ايران هم جزو كشورهايي است كه در اين زمينه وضعيت اميدواركننده‌اي دارد. خيلي از استاداني كه در اين مركز به كارآموزان آموزش مي‌دهند، در طول سال‌هاي گذشته به انگلستان رفته‌اند و دوره ديده‌اند. در 2 ماه گذشته هم چند استاد از انگلستان آمده بودند و در همين مركز به كارآموزان آموزش دادند. از آقاجاني مي‌پرسم: براي ورود به اين حرفه، به چه نوع مدرك تحصيلي نياز است؟ مي‌گويد با ديپلم هم مي‌توان در آزمون ورودي شركت كرد. بعد از پذيرش هم افراد در يك دوره 6 ماهه آموزش‌ها را فرا مي‌گيرند و پس از آن افراد نهايي برگزيده مي‌شوند. مشكلات باقي است‌ عقربه‌هاي ساعت عدد 2 را هم پشت‌سر گذاشته‌اند. در يك عمليات ضربتي بساط آب جوش و نسكافه در نزديكي دكه نگهباني مجتمع برپا مي‌شود. اين همان مكاني است كه حدود يك ساعت است گروه تصويربرداري در آن به ثبت و ضبط حركات پروازي و پيچيده چند مگس روي ميوه‌ها مشغول هستند. چند دقيقه بعد آب جوش به همراه نسكافه‌هاي يك نفره ميان جماعت توزيع مي‌شود. خوردن چاي و هر نوع نوشيدني داغ ديگر در ليوان‌هاي سفيد يكبار مصرف كه معمولا پاي ثابت محيط‌هاي فيلمسازي است هميشه كار عذاب آوري است اما آب جوش ريخته شده در ليوان‌هاي شيشه‌اي پافيلي كه ميان گروه توزيع شده، لذت اين نوشيدني را دوچندان مي‌كند. عليرضا ابوالقاسمي، مدير توليد سريال هم از جمله افرادي است كه مترصد رسيدن نوبت دوچرخه‌سواري است. به سراغ او مي‌روم و مصاحبه ام را با اين سوال آغاز مي‌كنم: وقتي كار به شكل مشاركتي توليد مي‌شود، چند درصد از مشكلات كار كم مي‌شود؟ او با قاطعيت مي‌گويد: «چيزي از مشكلات كم نمي‌شود. اين مساله بستگي زيادي به نهادي دارد كه طرف مشاركت است. وقتي جايي تا به حال فيلمسازي نكرده است، همين كه بخواهد با اين روند آشنا شود، زمان زيادي صرف مي‌شود.» در سوال بعدي‌ام از او مي‌پرسم: «با توجه به اين نكته كه سازمان آتش‌نشاني پيشنهاددهنده ساخت اين سريال بوده، اين مساله هم تاثيري در آسان‌تر شدن شرايط توليد نداشته است؟ ابوالقاسمي مي‌گويد: در بخش‌هايي از كار مشكل حل شده اما چون آنها با سيستم فيلمسازي ناآشنا هستند، كار مشكل است. مثلا وقتي مي‌خواهيم از بچه‌هاي آتش‌نشاني به عنوان هنرور استفاده كنيم، فكر مي‌كنند اين كار بيگاري است. براي آنها اين مساله آشنا نيست كه كار تلويزيون و سينما هم شبانه‌روزي است و نه عيد مي‌شناسد و نه عزا. مثلا نمي‌دانند براي صحنه‌اي كه ممكن است در فيلم فقط 3 دقيقه طول بكشد نياز به يك روز كامل تصويربرداري است. البته معمولا بعد از گذشت مدتي با كار آشنا مي‌شوند و شرايط راحت مي‌شود. مي‌پرسم: به خود كار فيلمسازي هم علاقه‌مند مي‌شوند؟ مي‌گويد: اول علاقه‌مند مي‌شوند، اما بعد هم حوصله‌شان سر مي‌رود. كار خود آنها هم دست كمي از سينما ندارد و بشدت پر‌استرس است. هر بار تلفن آنها زنگ مي‌خورد، ممكن است آخرين لحظات زندگي يك انسان باشد. يكي از مشكلات مربوط به توليد اين سريال آماده نبودن فيلمنامه آن است. وقتي فيلمنامه تكميل نشده و حاضر نباشد، هم براي گروه برنامه‌ريزي و هم براي گروه توليد مشكلات فراواني به وجود مي‌آيد. اين مساله باعث مي‌شود گاهي براي تصويربرداري يك بخش از داستان، چند بار به يك لوكيشن مراجعه كنند. افخمي در اين سريال هيچ بخشي از فيلمنامه را به شكل «رج زدن» نساخته بلكه قسمت به قسمت و براساس ترتيب قصه پيش رفته است. مثلا در لوكيشني كه يك ساختمان نيمه‌كاره بود، تا به حال گروه چند بار مجبور به رفت و آمد شده است. از سوي ديگر وقتي فيلمنامه كامل وجود نداشته باشد، براي گروه توليد مشخص نمي‌شود كه مثلا با يك هنرپيشه چقدر كار دارند و به همين دليل علاوه بر نامشخص بودن لوكيشن، مدت زمان حضور بازيگر هم افزايش پيدا مي‌كند و كار «گران» مي‌شود. عمليات 125 از نظر لوكيشن جابه‌جايي زيادي دارد و اين مساله جزو حساسيت‌هاي كار است. مي‌پرسم: بهروز افخمي به عنوان كارگردان آدم بي‌نظمي است. چطور با او كنار مي‌آييد؟ مي گويد: خيلي وقت است او را مي‌شناسم. از سال 63 او را مي‌شناسم و از سال 71 با هم كار كرديم و به همين دليل از كار با هم پيش‌بيني‌هايي داريم. البته بي‌نظمي سبب مي‌شود به لحاظ حرفه‌اي هزينه‌هاي توليد بالا برود، اما افخمي نمي‌خواهد از كيفيت هم كم كند و در اغلب موارد خودش تهيه‌كننده مي‌شود. در اين سريال گاهي تا 10 دقيقه هم تصويربرداري شده است. او در انتخاب‌هايش معمولا سخت‌گير است. براي اين سريال دوربين200 HD.V خريداري شد كه هزينه زيادي دارد و باكس مونتاژ و دستگاه ضبط صداي خاص خود را مي‌خواهد و همه اينها جزو هزينه‌هاي كار است. مي‌پرسم: ممكن است هزينه‌هاي اضافي از دستمزد كارگردان كم ‌شود؟! با شيطنت مي‌گويد: نه، اما اگر اين جور بود خيلي خوب بود! مشكل‌ترين و پيچيده‌ترين صحنه‌اي كه تاكنون در اين سريال مقابل دوربين رفته، مربوط به بخشي از كار بوده كه گروه بازيگران كارآموز با چتر نجات از هلي‌كوپتر پريده‌اند. اين صحنه در منطقه مردآباد اشتهارد مقابل دوربين رفت. صحنه نفس‌گيري بود كه خود افخمي هم با آن كه آموزش چتربازي نديده بود، از هلي‌كوپتر پريد. ابوالقاسمي براي اين كار فقط يك علت را عنوان مي‌كند: «افخمي آدم ماجراجويي است». پرواز مگس‌ها براي تصويربرداري آخرين بخش از برنامه كاري امشب دكتر هجرتي لباس عوض مي‌كند و با لباس ورزشي وارد كاروان مي‌شود. داخل اين كاروان آلماني، براي 4 نفر جاي خواب تعبيه شده است. اجاق‌گاز و يخچال و روشويي كه داخل اين كاروان تعبيه شده، هر آدم علاقه‌مند به سفر را تشويق مي‌كند تا بي‌خيال كارت سوخت و سهميه‌بندي بنزين، با اين كاروان عازم سفري طولاني شود. هوا كمي سرد شده و راما قويدل، يك كاپشن سورمه‌اي را به پيراهن قرمز رنگ خود ضميمه كرده است. محل قرار گرفتن كاروان ميزان مي‌شود. حسين در اين صحنه قرار است هراسان در آهني را باز كند و به سمت كاروان برود و در آن را محكم بكوبد. دكتر در پشت در با چاقو منتظر است تا در را براي اين ميهمان ناخوانده باز كند. دوربين به طرف در آهني تراولينگ مي‌كند و به مرور آسمان كمرنگ و كمرنگ‌تر مي‌شود. تا ساعتي ديگر شهر تهران زندگي تازه‌اي را در صبح روز شنبه آخر خرداد آغاز مي‌كند. آتش‌نشان‌ها هنوز حرفه‌اي نشده‌اند «در سريال 12 قسمتي عمليات 125 قرار نيست شاهد عمليات‌هاي محيرالعقول از قبيل بالا رفتن از ديوار، بيرون آوردن آدم‌ها از آتش و خارج كردن آدم‌ها از چاه باشيم. تمركز داستان در اين 12 قسمت بر زندگي خصوصي تك‌تك شخصيت‌هايي است كه قرار است در ادامه ماجراها وارد داستان شوند و به نيروهاي آتش‌نشاني بپيوندند. قرار است در 14 قسمت بعدي مجموعه كه احتمال ساخت آن زياد است، عمليات امداد و نجات نيز به تصوير كشيده شود. البته متن قسمت دوم هنوز نوشته نشده و متن قسمت اول نيز به مرور آماده مي‌شود.» اين توضيحي است كه اكبر نصيري، دستيار اول كارگردان درباره فضاي كلي كار مي‌گويد. وقتي از او مي‌پرسم آيا نمايش نحوه ورود و جذب اين شخصيت‌ها در آتش‌نشاني براي مخاطب جذابيتي دارد؟ او پاسخ مي‌دهد: در اين 12 قسمت فقط بحث آموزش دنبال نمي‌شود و در طول داستان اتفاق‌هاي مختلفي رخ مي‌دهد كه پيگيري آن براي مخاطب جذاب است. داستان با خودكشي جواني به نام فرزاد آغاز مي‌شود كه شكست عشقي خورده است. يكي از فرماندهان آتش‌نشاني به نام عنايت كه به طور اتفاقي در سر صحنه حادثه حضور دارد، او را نجات مي‌دهد. فرزاد بيكار است و يكي از دلايل مخالفت پدر دختر اين است كه او شغلي ندارد. اين ماجرا در زماني رخ مي‌دهد كه سازمان آتش‌نشاني در حال جذب نيرو است و عنايت فرزاد را به شركت در آزمون استخدامي تشويق مي‌كند. اين ماجرايي است كه در قسمت اول رخ مي‌دهد. در قسمت بعدي شخصيت بعدي به داستان اضافه مي‌شود. او جواني به نام حسين است كه در جنوب شهر زندگي مي‌كند و تنها تفريحش رفتن به باشگاه است. او هم بيكار است. شخصيت بعدي كه داستان به سراغ او مي‌رود، فردي به نام آرش است. مادر او پزشك است و با شركت فرزندش در آزمون استخدامي آتش‌نشاني مخالف است؛ اما آرش به اين حرفه علاقه فراواني دارد. هادي، پسر عنايت هم شخصيت ديگري است كه به حرفه آتش‌نشاني علاقه‌مند است. البته مادر او با اين مساله مخالف است. اينها ماجراهايي است كه تا قسمت سوم و چهارم شكل مي‌گيرد و از آن پس داستان وارد بخش آموزش مي‌شود. در طول دوران آموزش مشخص مي‌شود فرزاد برخلاف ادعايي كه در ابتداي داستان داشته همچنان معتاد است و افشاي اين مساله در مركز آموزش براي عنايت كه معرف او بوده دردسرساز مي‌شود. او تلاش مي‌كند فرزاد را ترك بدهد؛ اما اين كه تا چه حد موفق است، مساله‌اي است كه بايد آن را در داستان ديد.» نصيري در پايان توضيحات خود به اسامي بازيگران و نقش‌هايي كه ايفاء مي‌كنند هم اشاره مي‌كند: رضا رويگري در نقش حمزه، يكي از فرماندهان آتش‌نشاني است كه در بخش آموزش مسووليت دارد و محمد فيلي، رئيس جديد آتش‌نشاني با آغاز داستان وارد اين سازمان مي‌شود. رضا استادي‌




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 531]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن