محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831335818
چهل حديث
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: چهل حديث
* بدان كه انسان اعجوبهيي است داراي دو نشأه و دو عالم: نشأة ظاهره ملكّية دنيويّه كه آن بدن اوست، و نشأة باطنة غيبّية ملكوتيه كه از عالم ديگر است، و نفس او كه از عالم غيب و ملكوت است، داراي مقامات و درجاتي است... و از براي هر يك از مقامات و درجات آن جنودي است رحماني و عقلاني كه آن را جذب به ملكوت اعلي و دعوت به سعادت ميكنند، و جنودي است شيطاني و جهلاني كه آن را جذب به ملكوت سفلي و دعوت به شقاوت ميكنند، و هميشه بين اين دو لشكر، جدال و نزاع است، و انسان ميدان جنگ اين دو طايفه است.1
* و بدان كه هيچ راهي در معارف الهيّه پيموده نميشود مگر آن كه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت، و تا انسان متأدب به آداب شريعت حقّه نشود، هيچ يك از اخلاق حسنه از براي او به حقيقت پيدا نشود و ممكن نيست كه نور معرفت الهي در قلب او جلوه كند، و علم باطن و اسرار شريعت از براي او منكشف شود، و پس از انكشاف حقيقت، و بروز انوار معارف در قلب نيز متأدْب به آداب ظاهر خواهد بود، و از اين جهت دعوي بعضي باطل است كه «به ترك ظاهر، علم باطن پيدا شود» يا «پس از پيدايش آن به آداب ظاهره احتياج نباشد» و اين از جهل گوينده است به مقامات عبادت و مدارج انسانيت.2
* غالباً وصف جهنّم و بهشت كه در كتاب خدا و اخبار انبياء و اوليا شده، جهنّم و بهشت اعمال است كه از براي جزاي عملهاي خوب و بد تهيه شده است. اشاره خفيّهاي نيز به بهشت و جهنّم اخلاق كه اهميتش بيشتر است شده، و گاهي هم به بهشت لقاء و جهنّم فراق كه از همه مهمتر است، گرديده، ولي در پرده و از براي اهلش. من و تو اهلش نيستيم، ولي خوب است منكِر هم نشويم، و ايمان داشته باشيم به هر چه خداوند تعالي و اوليايش فرمودها ند.
مثلاً تا شنيدي فلان حكيم يا فلان عارف يا فلان مرتاض چيزي گفت كه به سليقه شما نميآيد و يا ذائقة شما را گوارا نيست، حمل به باطل و خيال مكن. شايد آن مطلب منشأ و اساسي داشته باشد از كتاب و سنّت، و عقل شما به آن برنخورده باشد.3
* از پيغمبر خدا ـ صليالله عليه وآله ـ نقل شده كه: «بعضي مردم در قيامت محشور ميشوند به صورتهايي كه نيكو است پيش آنها ميمونها و انترها».
لازم نيست كسي كه در اين دنيا به صورتي هست، آن جا هم به همان صورت باشد.
اي بيچاره تو قامت مستقيم و صورت خوش تركيب ملُكي داري، ميزان ملكوت و باطن، غير از اين است. بايد استقامت باطني پيدا كني تا مستقيم القامه، در قيامت باشي.4
* تسليم، كه حظَّ قلب است، غير از علم است كه حظَّ عقل است. ممكن است انسان به برهان عقلي، اثبات صانع تعالي و توحيد او و يوم معاد و ديگر عقايد حقّه نمايد، ولي اين عقايد را ايمان نگويند و او را مؤمن حساب نكنند، و در جملة كفار يا منافقين يا مشركين باشد.
تا «لاالهالاالله» با قلم عقل برلوح صافي قلب نگاشته نشود، انسان مؤمن به وحدت خدا نيست، وقتي اين كلمه طيِّبة الهيّه در قلب وارد شد، سلطنت قلب با خود حق تعالي ميشود، و ديگر انسان، كس ديگر را مؤثر در مملكت حقّ نميداند و از كس ديگر متوقع جاه و جلال نيست، و منزلت و شهرت را پيش ديگران طالب نميشود.
... تمام قلوب بندگان، در تحت تصرّف او و به يد قدرت و در قبضة سلطنت او است، و كسي ديگر را در قلوب بندگان بدون إذن قيوّمي و اجازه تكويني او تصرفي نيست و نخواهد بود. خود صاحبان قلب نيز بي إذن و تصرّف حق تعالي، تصرّف در قلوب خود ندارند...5
* «يا بنَ اَدَم خلقتُ الاشياء لأِ جِلك و خلقتُكَ لأِجلي». يعني اي پسر آدم همه چيز را براي تو آفريدم و تو را براي خود آفريدم و قلب تو را منزلگاه خود قرار داده، تو و قلب تو، يكي از نواميس الهي هستيد. حق تعالي غيور است نسبت به ناموس خود. اين قدر پرده دري مكن به ناموس حقتعالي، دست درازي را روا مدار.6
* به قول شيخ بزرگوار ما ـ دام ظلّه ـ شيطان، سگ درگاه خداست. اگر كسي با خدا آشنا باشد، به او عوعو نكند و او را اذّيت نكند. سگ درِ خانه، آشنايان صاحبخانه را دنبال نكند. شيطان نميگذارد كسي كه آشنايي با صاحب خانه ندارد، وارد خانه شود. پس اگر ديدي، شيطان با تو سروكار دارد، بدان كه كارهايت از روي اخلاص نبوده و براي حقتعالي نيست. اگر شما مخلصيد، چرا چشمههاي حكمت از قلب شما به زبان جاري نشده، با اين كه چهل سال است به خيال خود، قربة اليالله عمل ميكنيد.7
* گفت امام صادق ـ عليهالسلام ـ : همانا خدا دانست كه گناه بهتر است براي مؤمن از عُجب و اگرنه اين بود، هيچگاه مؤمن را مبتلا به گناهي نميكرد.
شيخ جليل ماعارف كامل شاه آبادي ـ روحي فداه ـ ميفرمودند: «تعبير به كافر نيز مكنيد در قلب، شايد نور فطرتش او را هدايت كند و اين تعبير و سرزنش، كار شمار را منجربه سوء عاقبت كند».
امر به معروف و نهي از منكر غير از تعبير قلبي است. بلكه ميفرمودند: «كفّاري كه معلوم نيست با حال كفر از اين عالم منتقل شوند [را] لعن نكنيد. شايد در حال رفتن هدايت شده باشند، و روحانيت آنها مانع از ترقيّات شما شود.»8
* تمام كارهاي ما براي لذّات نفساني و براي اداره كردن بطن و فرج است. ما شكم پرست و شهوت پرستيم. ترك لذّت براي لذّت بزرگتر ميكنيم. وجهة نظر و قبله آمال ما، راه انداختن بساط شهوت است. نماز كه معراج قرب الهي است، ما بجا ميآوريم براي قرب به زنهاي بهشت. ربطي به تقرّب ندارد. مربوط به اطاعت امر نيست. با رضاي خدا هزاران فرسنگ دور است.
فاش بگويم، پيش عرفاي بالله و اولياي خدا، تمام اين عبادات ما از گناهان كبيره است... اين عبادت من و تو با معصيت اهل عصيان كه اشدّ آنها «رياء» است، چه فرق دارد؟ زيرا كه رياء، شرك است و بدي و بزرگي آن از جهت آن است كه عبادت را براي خدا نكردي. تمام عبادت ما شرك محض است و شائبة خلوص و اخلاص در آن نيست.9
* حكيم گفت: پرسيدم از امام صادق ـ عليهالسلام ـ از پستتر و پايينتر درجة برگشت از حق، پس فرمود: همانا كبر، پايينتر درجة اوست.
بالجمله انسان خود بين خودخواه شود، و چون خودخواهي افزايد، خودپسندگردد، و چون خودپسندي لبريز آيد، خود فروشي كند.10
* و قول خداي تعالي «و لَنِعمَ دارُ المتَّقين» به حسب روايت عياشي از حضرت باقر ـ عليهالسلام ـ تفسير به دنيا شده است. پس عالم مُلك كه مظهر جمال و جلال است و حضرت شهادت مطلقه است به يك معني مذمّتي ندارد. و آنچه مذموم است، دنياي خود انسان است به معني وجهة به طبيعت و دلبستگي و محبت آن است كه آن منشأ تمام مفاسد و خطاهاي قلبي و قالبي است.11
* ... يكي از اسرار بزرگ عبادات و رياضات شرعيه آن است كه بدن و قواي طبعيه و جنبة ملك، تابع و منقاد روح گردد، و اراده نفس در آنها كار كن شود كه به مجرد اراده، بدن را به هركار بخواهد، وادار كند، و از هر كار بخواهد باز دارد.و يكي از فضايل و اسرار عبادات شاقّه و پر زحمت آن است كه اين مقصد از آنها بيشتر انجام گيرد، و انسان بواسطة آنها داراي عزم ميشود، و برطبيعت غالب ميآيد و برملك چيره ميشود، و اگر اراده تامّ و تمام شود و عزم، قوي و محكم گردد، مَثَل ملك بدن و قواي ظاهره و باطنه آن مَثَل ملائكة الله شود كه عصيان خدا نكنند.
و بدان اي عزيز! كه عزم و اراده قويّه در آن عالم، خيلي لازم است و كار كن است. ميزان يكي از مراتب بهشت كه از بهترين بهشتهاست، اراده و عزم است كه انسان تا داراي ارادة نافذه و عزم قوي نباشد، داراي آن بهشت و مقام عالي نشود.12
قوه شريفه غضبيّه
آنها كه گمان كردند كشتن قوة غضب و خاموش كردن آن از كمالات و معارج نفس است، خود خطايي بزرگ و خطية عظيمهاي كردند و از حد كمال و مقام اعتدال غافلند.
بيچارهها ندانند كه خداي تبارك و تعالي در جميع سلسلة حيوانيّه، اين قوه شريفه را عبث خلق نفرموده و در بني آدم اين قوه را سرمايه زندگاني ملكي و ملكوتي و مفتاح خيرات و بركات قرار داده... حفظ تجاوزات و تعديات و حدود و ثغور و دفع موذيات و مضرات از جامعه و شخص در زير پرچم اين قوه انجام گيرد.
حتي از بعضي متفلسفين منقول است كه در محلهاي خوفناك ميرفت و توقف ميكرد، و نفس خود را در مخاطرات عظيمه ميانداخت، و سوار كشتي ميشد در موقع تلاطم دريا، تا آن كه نفسش از خوف، نجات پيدا كند و كسالت و سستي رهايي يابد.13
* در حديت شريف از حضرت امير ـ عليهالسلام ـ منقول است كه خداوند تعالي عذاب كند شش طايفه را به شش چيز: عرب را به عصبيت، و دهقانان را به كبر، اميران را به ستم، و فقيهان را به حسد و تاجران را به خيانت و اهل رستاق[روستا] را به ناداني.14
* يكي از فطرتهايي كه جميع سلسلة بنيالانسان مخّمر برآن هستند، و يك نفر در تمام عائله بشر پيدا نشود كه بر خلاف آن باشد، و هيچ يك از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالك و غير آن، آن را تغيير ندهد و در آن خلل وارد نياورد، فطرت عشق به كمال است، كه اگر در تمام دورههاي زندگي بشر قدم زني و هر يك از افراد هر يك از طوايف و ملل را استنطاق كني، اين عشق و محبت را در خميره او مييابي و قلب او را متوجه كمال ميبيني. بلكه در تمام حركات و سكنات و زحمات و جدّيتهاي طاقت فرسا كه هر يك از افراد اين نوع در هر رشتهاي واردند، مشغولند، عشق به كمال، آنها را واداشته است. اگرچه در تشخيص كمال و آن كه كمال در چيست، و محبوب و معشوق در كجاست، مردم كمال اختلاف را دارند.15
* بدان كه از فطرتهايي كه «فطر الناس عليها»، فطرت تنفّر از نقص است، و انسان از هر چه متنفّر است، چون در او نقصان و عيبي يافته است، از آن متنفّر است. پس عيب و نقص، مورد تنفّر فطرت است. چنانچه كمال مطلق مورد تعلّق آن است. پس متوجّه اليه فطرت بايد واحد و أحَدَ باشد. زيرا هر كثير و مركبي ناقص است، و كثرت بيمحدوديت نشود.پس از دو فطرت، كه فطرت تعلق به كمال و فطرت تنفّر از نقص است، توحيد نيز ثابت شد.
بدان كه يكي از فطرتهاي الهيّه كه مفطور شدهاند جمع عائلة بشر و سلسله انسان برآن، فطرت عشق به راحت است... با اينكه در تمام مُلك و جميع سرتاسر دنيا چنين راحت مطلقي يافت نشود، و چنين استراحت غير مشوبي، ممكن نيست. تمام نعمتهاي اين عالم مختلط با زحمتها و رنجهاي طاقت فرساست. همه لذتهاي دنيا محفوف به آلامي است كمرشكن. در دو رنج و حزن و اندوه و غصه سرتاسر اين عالم را فراگرفته است. در تمام دورههاي زندگي بشر، يك نفر يافت نشود كه رنجش، مساوي با راحتش باشد... پس معشوق بنيالانسان در اين عالم يافت نشود.
پس ناچار در دار تحقّق و عالم وجود، بايد عالمي باشد كه راحتي او مثوب نباشد به رنج و تعب... و آن دار نعيم حق و عالم كرامت ذات مقدس است. و ميتوان آن عالم را به فطرت حريّت و نفوذ اداره كه در فطرت هريك از سلسله بشر است، اثبات كرد.16
* تقواي عامة از محرّمات است، و خاصّه از مشتهيات، و زاهدان از علاقه به دنيا، و مخلصان از حبّ نفس، و مجذوبان از ظهور كثرت افعالي، و فانيان از كثرات اسمائي، و اصلان از توجه به فنا، و متمكنان از تلوينات. «فاستقم كما اُمِرت»17
* ... اين دسته از مردم كه در كارهاي دنيايي، هيچ تمسكّ و توكّلي ندارند، راجع به امور آخرت، خيلي لاف از توكل زنند. در هر علم و معرفت يا تهذيب نفس و عبادت و اطاعت كه تهاون كنند و سستي و تنبلي نمايند، فوراً اظهار اعتماد بر حق و فضل او و توكل بر او نمايند. ميخواهند بدون سعي و عمل با لفظ «خدا بزرگ است» و «متوكليم به فضل خدا» درجات آخرت را تحصيل كنند. در امور دنيا گويند، سعي و عمل و توكل با اعتماد به حق منافات ندارد، و در امور آخرت، سعي و عمل را منافي با اعتماد به فضل حقّ و توكل بر او شمارند. اين نيست جز از مكايد نفس و شيطان. زيرا اينها نه در امور دنيا و نه در امور آخرت متوكلّند، و در هيچ يك اعتماد به حق ندارند.18
* بدان كه مقام رضا غير از توكل است. بلكه از آن شامختر و عاليتر است. زيرا كه متوكلّ، طالب خير و صلاح خويش است، و حق تعالي را كه فاعل خير داند، وكيل كند در تحصيل خير و صلاح، و راضي فاني كرده است ارادة خود را در اراده حق و از براي خود اختياري نكند. چنان چه از بعضي اهل سلوك پرسيدند: «ما تُريد؟ قال: ارُيد ان لا اُريدُ » مطلوب او مقام رضا بود.19
* بدان اي عزيز كه از براي خوف و رجا مراتب و درجاتي است حسب حال بندگان و مراتب معرفت آنها، چنان چه خوف عامه از عذاب است و خوف خاصّه از عقاب، و خوف اخصّ از احتجاب است.
پس بدان كه حق تعالي را احدي از مخلوقات نتواند بسزا عبادت كند، زيرا كه عبادت، ثناي مقام آن ذات مقدس است و ثناي هركسي، فرع معرفت به اوست. و چون دست آمال بندگان از عزّ جلال معرفت او به حقيقت كوتاه است، پس به ثناي جمال و جلال او نيز نتوانند قيام كرد، چنان چه اشرف خلايق و أعرف موجودات به مقام ربوبيّت، اعتراف به قصور فرمايد و عرض كند: «ما عبدناك حق عبادتك و ما عرفناك حق معرفتك.»20
* از حضرت عليبن الحسين ـ سلام الله عليهما ـ منقول است كه فرمود در ضمن كلامي: «اني لا نف ان اطلب الدنيا من خالقها فكيف من مخلوق مثلي؟» يعني همانا من عار دارم كه اين دنيا را خواهش كنم از آفريدگار آن، پس چگونه از مخلوقي مثل خود طلب كنم؟
و بدان كه غنا به غناي قلب، و بينيازي از حالات روح است... ملت يهود با آن كه در دنيا به نسبت جمعيت خود متمول و با ثروتترين تمام سكنه ارض هستند، مع ذلك، ذلّت و مسكنت و فقر و فاقه از چهره آنها ظاهر، و تمام مدت عمر را با زحمت و خواري و عجز و بينوايي بسر ميبرند. اين نسيت مگر همان فقر قلبي و ذلّت روحي.21
* و بدان كه صبر را از مقامات متوسطّين محسوب داشتند. زيرا مادامي كه نفس مصيبات و بليّات را مكروه شمارد، و آن را جزَع باطني از آنها باشد، مقام معرفتش ناقص است. چنان چه مقام رضاي به قضا و خشنودي از توجه بلياّت، مقام شامختري است، گرچه آن را نيز از مقامات متوسطّين محسوب نماييم. و همينطور صبر در معاصي و برطاعات نيز از نقصان معرفت به اسرار عبادت و صور معاصي و طاعات است، زيرا كه اگر كسي حقيقت عبادت را بفهمد و به صور برزخيّه بهيّة آن ايمان داشته باشد، و همينطور به صور برزخيّة موحشه معاصي مؤمن باشد، صبر در اين مقامات براي او معني ندارد.
از جناب عبدصالح عارف به وظايف عبوديّت، صاحب مقامات و كرامات علّي بن طاوس قدس الله نفسه ـ منقول است كه روز اول تكليف خود را جشن ميگرفتند و سور و سرور ميكرده و عيد محسوب ميكرده، براي آن كه خداي تبارك و تعالي او را در آن روز مفتخر فرموده به اذن در فعل طاعات.22
* فرمود جناب صادق ـ عليهالسلام ـ كه فرمود رسول خدا ـ صليالله عليه وآله ـ : زود است كه ميآيد بر مردم زماني كه رسيده نشود در آن سلطنت مگر به كشتن و جور كردن و نه بينيازي مگر به غصب نمودن و بخل ورزيدن، و نه محبّت و جلب قلوب، مگر [به] خروج از دين و متابعت هواي نفس. پس كسي كه او ادراك كند آن زمان را، پس صبر كند بر بيچيزي و حال آن كه توانا باشد بر توانگري، و صبر كند بر بغضاي مردم و حال آن كه قادر باشد برمحبت و جلب آنها، و صبر كند بر ذلّت و حال آن كه توانا باشد بر عزّت، بدهد خداوند او را ثواب پنجاه صديق را از كساني كه تصديق كردند.
آن چه ذكر شد، راجع به حال عامه و متوسطين بود... از براي صبر، درجات ديگري است كه راجع به اهل سلوك و كمّل اولياء است. چنان چه از آن «صبر في الله» است... و مرتبه ديگر «صبر مع الله» است... و درجه ديگر صبر عنالله است... و درجه ديگر صبر بالله است. و آن از براي اهل تمكين و استقامت است، كه بعد از حال محو و بقاء بالله، و پس از تخلّق به اخلاق الله براي آنها رخ دهد. و از آن جز كملّ را نصيبي نيست.23
* ... كسي كه نماز شب بخواند براي وسعت روزي، يا صدقه دهد براي رفع بليّات، يا زكات دهد براي تنقيه مال يعني اينها را براي حقتعالي بكند و از عنايت او اين امور را بخواهد، اين عبادات گرچه صحيح و مجزي و با ايقان به اجزاء و شرايط شرعيّه اين آثار نيز بر او مترتّب شود، لكن اين عبادت حقتعالي نيست، و داراي نيت صادقانه و اراده خالصانه نخواهد بود. بلكه اين عبادات براي تعمير دنيا و رسيدن به مطلوبات نفسانيه دنيويّه است، پس عمل او مصاب نيست. چنان چه اگر عبادت براي ترس از جهنم و شوق بهشت باشد نيز خالص براي حقّ نيست، و نيّت صادقانه در آن ندارد، بلكه توان گفت كه اين عبادات خالص براي شيطان و نفس است...24
* فرمود حضرت صادق ـ سلامالله عليه ـ آمد مردي به سوي أبيذر، پس گفت: اي أبيذر! چيست ما را كه مرگ را كراهت داريم؟ فرمود: براي اينكه شما تعمير كرديد دنيا را و خراب كرديد آخرت را، پس كراهت داريد كه منتقل شويد از آبادان به سوي خرابه. پس گفت به او: چگونه ميبيني وارد شدن ما را بر خدا؟ فرمود: اما نيكوكاران از شما مثل غايب وارد شود بر اهلش؛ و اما بدكار از شما مثل بنده گريزاني كه برگردانده شود به سوي مولايش. گفت: پس چگونه ميبيني حال ما را پيش خدا؟ فرمود: عرضه داريد اعمال خود را بر قرآن، همانا خداوند ميفرمايد: «همانا نيكويان در نعمتها هستند و همانان بدان در جهنماند.» حضرت فرمود: آن مرد گفت: پس كجاست رحمت خدا؟ گفت: رحمت خدا نزديك است به نيكوكاران.
انسان به حسب فطرت خدا داد و جبلّت اصلي حبّ بقا و حيات دارد [و] متنفّر است از فنا و ممات و اين متعلق است به بقاء مطلق و حيات دائمي سرمدي يعني بقايي كه در آن فنا نباشد و حياتي كه در آن زوال نباشد. بعضي از بزرگان با همين فطرت، اثبات معاد فرمودند.25
* اهل معرفت گويند انسان محجوبترين موجودات از ملكوت است مادامي [ ـ كه اشتغال] به ملك و تدبيرات آن دارد زيرا كه اشتغالاتش از همه بيشتر و قويتر است، پس احتجابش از همه بيشتر است و از نيل ملكوت محرومتر است.26
*... بايد مطلق معاصي را يا مطلق ارتكاب موانع سير إليالله را خيانت شمرد، زيرا كه تكاليف الهيّه امانات حق هستند چنانچه در آية شريفه: «إنّا عرضنا الا مانة علي السموات و الارض... الخ» بعض مفسرين تكاليف الهيّه دانستهاند، بلكه تمام اعضا و جوارح و قوا امانات حق هستند و صرف آنها برخلاف رضاي حق خيانت است و متوجه نمودن قلب را به غير حق از جمله خيانتها است.27
* دو حديث مشهور است كه: «قلبالمؤمن عرشُ الرحمن.» است و در حديث قدسي معروف است: «لا يسعُني ارضي و لا سمائي ولكن يسعُني قلبُ عبدي المؤمن». دل مؤمن عرش و سرير سلطنت حق و منزلگاه آن ذات مقدس، و صاحب دل ذات مقدس است.توجه به غير حق تعالي خيانت به حق است و حبّ به غير ذات مقدس و خاصان او كه حبّ اوست خيانت است در مشرب عرفان... 28
* اسحاق گويد: فرمود حضرت صادق ـ عليهالسلام ـ: «اي اسحاق، بترس از خداوند مثل آن كه او را ميبيني، و اگر تو او را نميبيني او تو را ميبيند. و اگر گمان كني كه او تو را نميبيند كافر شدي، و اگر بداني كه او تو را ميبيند و باز معصيت او كني او را قراردادي از پستترين نظركنندگان به خودت.»29
منبع: چهل حديث، حضرت آيةالله العظمي امام خميني(قدس سرّه)، رجا، 1368 به ترتيب صفحات:
4/1 ـ 7/2 ـ12/3 ـ 14/4 ـ 30 و 31/5 ـ 38/6 ـ 44/7 ـ 57/8 ـ 62 و 3/9 ـ 67 و 8/10 ـ 103/11 ـ 107/12ـ 115/13 ـ 126/14ـ 156/15ـ 159 و 61/16 ـ 180/17 ـ 187/18 ـ 189/19 ـ 196/20 ـ 218 و 19/21 ـ 222/22 ـ 228 و 9/23 ـ 279/24 ـ 303 و 4/25 ـ353/26 ـ 401/27 ـ 405/28 ـ 407/29
سه شنبه 5 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 352]
-
گوناگون
پربازدیدترینها