واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: در وصف بهار
آمد بهار خرم و آورد خرمىوز فر نوبهار شد آراسته زمىخرم بود همیشه بدین فصل آدمى با بانگ زیر و بم بود و قحف(1) در غمىزیرا که نیست از گل و از یاسمن کمى تا کم شده ست آفت سرما ز گلستاناز ابر نوبهار چو باران فروچکید چندین هزار لاله ز خارا برون دمیدآن حله اى که ابرمر او را همی تنید باد صبا بیامد و آن حله بردریدآن حله پاره پاره شد و گشت ناپدید و آمد پدید باز همه دشت پرنیاناز لاله و بنفشه همه کوهسار و دشت سرخ و سپید گشت چو دیباى پایرشتبرچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت چون باد نوبهار برو دوش برگذشتشاخ بنفشه چون سر زلفین دوست گشت افکند نیلگون به سرش معجر کتانآمد به باغ نرگس چون عاشق دژم وز عشق پیلگوش(2) در آورده سر به خمزو دسته بست هر کس مانند صد قلم بر هر قلم نشانده بر او پنج شش درماندر میان هر قلمى زو یکى شکم آگنده آن شکمش به کافور و زعفرانآن سوسن سپید شکفته به باغ در یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زرپیراهنیست گویى دیبا ز شوشتر کز نیل ابره(3) استش و از عاج آستراز بهر بوى خوش چو یکى پاره عودتر دارد همیشه دوخته از پیش بادبانبرگ گل سپید به مانند عبقرى(4) برگ گل دو رنگ بکردار جعفرىبرگ گل مُورد بشکفته ى طرى(5) چون روى دلرباى من، آن ماه سعترى(6)زى هرگلى که ژرف بدو در تو بنگرى گویى که زر دارد یک پاره در میانچون ابر دید در کف صحرا قباله ها بارانها چکید و ببارید ژاله هاتا گرد دشتها همه بشکفت لاله ها چون در زده به آب معصفر(7) غلاله ها(8)بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها وانگه پیاله ها، همه آگنده مشک و بان(9)بنمود چون ز برج بره آفتاب روى گلها شکفت بر تن گلبن به جاى موىچون دید دوش گل را اندر کنار جوى آمد به بانگ فاخته و گشت جفتجوىبلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوى گاهى سرود گوى شد و گاه شعرخوانگلها کشیده اند به سر بر کبودها نه تارها پدید برآنها نه پودهامرغان همی زنند همه روز رودها گویند زار زار همه شب سرودهاتا بامداد گردد، از شط و رودها مرغان آب بانگ برآرند وز آبدانتا بوستان بسان بهشت ارم شود صحرا ز عکس لاله چو بیت الحرم شودبانگ هزاردستان چون زیر و بم شود مردم چو حال بیند ازینسان خرم شودافزون شود نشاط و ازو رنج کم شود بى رود و مى نباشد، یک روز و یک زمانبلبل به شاخ سرو برآرد همى صفیر ماغان به ابر نعره برآرند از آبگیرقمرى همی سراید اشعار چون جریر(10)صلصل(11) همی نوازد یکجاى بم و زیرتا بادها وزان شد بر روى آبها آن آبها گرفت شکنها و تابهاتا برگرفت ابر ز صحرا حجابها بستند باغها ز گل و مى خضابهابرداشتند بر گل و سوسن شرابها از عشق نیکوان پریچهره، عاشقاناطراف گلستان را چون نیک بنگرد پیراهن صبورى چون غنچه بردرداز نرگس طرى و بنفشه حسد برد کان هست از دو چشم و دو زلف بتش نشان1- قحف : کاسه چوبی ، کشکول چوبین .2- پیلگوش : سوسن .3- ابره : تای رویین از جامه .4- عبقری : نوعی گستردنی از دیبای منقش ،نوعی جامه نیکو ونفیس .5- طری : با طراوت .6- سعتر : نام دیگر گیاه سیسنبر.7- معصفر: زرد یا سرخ شده با آب سرخ رنگ .8- غلاله : زلف .9- بان : در بعضی فرهنگها بان را به معنای بید ومشک آورده اند ، ولی در اصل درختی است از تیره دولپه ای ها که در آسیای جنوب وجنوب شرقی وشمال آفریقا می روید .10- جریر : جاری ، روان .11- صلصل : فاخته .منوچهری
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 864]