واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: گويند در بنى اسرائيل ، مردى بود كه مى گفت : من در همه عمر ، خدا را نافرمانى كرده ام و بس گناه و معصيت كه از من سر زده است ؛ اما تاكنون زيانى و كيفرى نديده ام. اگر گناه ، جزا دارد و گناهكار بايد كيفر بيند ، پس چرا ما را كيفرى و عذابى نمى رسد! ؟ در همان روزها ، پيامبر قوم بنى اسرائيل ، نزد آن مرد آمد و گفت : خداوند ، مى فرمايد كه ما تو را عذاب هاى بسيار كرده ايم و تو خود نمى دانى ! آيا تو را از شيرينى عبادت خود ، محروم نكرده ايم ؟ آيا در مناجات را بر روى تو نبسته ايم ؟ آيا اميد به زندگى خوش در آخرت را از تو نگرفته ايم ؟ عذابى بزرگتر و سهمگين تر از اين مى خواهى ؟ ----------------------------- ابوسعيد را گفتند : كسى را مى شناسيم كه مقام او آن چنان است كه بر روى آب راه مى رود. شيخ گفت : كار دشوارى نيست ؛ پرندگانى نيز باشند كه بر روى آب پا مى نهند و راه مى روند. گفتند : فلان كس در هوا مى پرد. گفت : مگسى نيز در هوا بپرد. گفتند : فلان كس در يك لحظه ، از شهرى به شهرى مى رود. گفت : شيطان نيز در يك دم ، از شرق عالم به مغرب آن مى رود. اين چنين چيزها ، چندان مهم و قيمتى نيست. مرد آن باشد كه در ميان خلق نشيند و برخيزد و بخسبد و با مردم داد و ستد كند و با آنان در آميزد و يك لحظه از خداى غافل نباشد. ----------------------------- مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله عليه و آله آمد وگفت : يا رسول الله ! گناهان من بسيار است. آيا در توبه به روى من نيز باز است ؟ پيامبر (ص) فرمود : آرى ، راه توبه بر همگان ، هموار است. تو نيز از آن محروم نيستى. مرد حبشى از نزد پيامبر (ص) رفت. مدتى نگذشت كه بازگشت و گفت : يا رسول الله ! آن هنگام كه معصيت مى كردم ، خداوند ، مرا مى ديد ؟ پيامبر (ص) فرمود : آرى ، مى ديد. مرد حبشى ، آهى سرد از سينه بيرون داد و گفت : توبه ، جرم گناه را مى پوشاند ؛ چه كنم با شرم آن ؟ در دم نعره اى زد و جان بداد. ----------------------------- كسى نزد اميرمؤ منان على (عليه السلام) از عدم استجابت دعايش شكايت كرد و گفت با اينكه خداوند فرموده دعا كنيد من اجابت مى كنم ، چرا ما دعا مى كنيم و به اجابت نمى رسد ؟! اما در پاسخ فرمود: قلب و فكر شما در هشت چيز خيانت كرده لذا دعايتان مستجاب نمى شود: 1- شما خدا را شناخته ايد اما حق او را ادا نكرده ايد، بهمين دليل شناخت شما سودى بحالتان نداشته. 2- شما به فرستاده او ايمان آورده ايد سپس با سنتش به مخالفت برخاسته ايد ثمره ايمان شما كجا است ؟ 3- كتاب او را خوانده ايد ولى به آن عمل نكرده ايد، گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم سپس به مخالفت برخاستيد. 4- شما مى گوئيد از مجازات و كيفر خدا مى ترسيد، اما همواره كارهائى مى كنيد كه شما را به آن نزديك مى سازد ... 5- مى گوئيد به پاداش الهى علاقه داريد اما همواره كارى انجام مى دهيد كه شما را از آن دور مى سازد ... 6- نعمت خدا را مى خوريد و حق شكر او را ادا نمى كنيد. 7- به شما دستور داده دشمن شيطان باشيد (و شما طرح دوستى با او مى ريزيد) ادعاى دشمنى با شيطان داريد اما عملا با او مخالفت نمى كنيد. 8- شما عيوب مردم را نصب العين خود ساخته و عيوب خود را پشت سر افكنده ايد .. . با اين حال چگونه انتظار داريد دعايتان به اجابت برسد؟ در حالى كه خودتان درهاى آنرا بسته ايد؟ تقوا پيشه كنيد، اعمال خويش را اصلاح نمائيد امر به معروف و نهى از منكر كنيد تا دعاى شما به اجابت برسد. امام علی (ع) (نهج البلاغه حكمت 337) : دعا كننده بدون عمل و تلاش مانند تيرانداز بدون زه است. محمد بن على ترمذى، از عالمان ربانى و دانشمندان عارف مسلك بود. در عرفان و طريقت ، به علم بسيار اهميت مى داد ؛ چنان كه او را "حكيم الاولياء" مى خواندند. در جوانى با دو تن از دوستانش ، عزم كردند كه به طلب علم روند. چاره اى جز اين نديدند كه از شهر خود ، هجرت كنند و به جايى روند كه بازار علم و درس ، در آن جا گرم تر است. محمد ، به خانه آمد و عزم خود را به مادر خبر داد. مادرش غمگين شد و گفت : اى جان مادر ! من ضعيفم و بى كس و تو حامى من هستى ؛ اگر بروى ، من چگونه روزگار خود را بگذرانم. مرا به كه مى سپارى ؟ آيا روا مى دارى كه مادرت تنها و عاجز بماند و تو دانشمند شوى ؟ از اين سخن مادر ، دردى به دل او فرود آمد. ترك سفر كرد و آن دو رفيق ، به طلب علم از شهر بيرون رفتند. مدتى گذشت و محمد همچنان حسرت مى خورد و آه مى كشيد. روزى در گورستان شهر نشسته بود و زار مى گريست و مى گفت : من اين جا بى كار و جاهل ماندم و دوستان من به طلب علم رفتند. وقتى باز آيند ، آنان عالماند و من هنوز جاهل. ناگاه پيرى نورانى بيامد و گفت : اى پسر!چرا گريانى ؟ محمد ، حال خود را باز گفت. پير گفت : خواهى كه تو را هر روز درسى گويم تا به زودى از ايشان در گذرى و عالم تر از دوستانت شوى ؟ گفت : آرى ، مى خواهم. پس هر روز ، درسى مى گفت تا سه سال گذشت. بعد از آن معلوم شد كه آن پير نورانى ، خضر (ع) بود و اين نعمت و توفيق ، به بركت رضا و دعاى مادر يافته است. ----------------------------- از عایشه نقل شده است که روزی گوسفندی را ذبح کردیم و پیامبر (ص) تمام قسمت های آن گوشت را به دیگران انفاق نمود. و تنها کتفی از گوسفند باقی ماند. من به پیامبر عرض کردم : یا رسول الله (ص) از گوسفند تنها کتفی از آن باقی مانده است. رسول الله (ص) فرمودند : هر آنچه انفاق کردیم باقی است به غیر از این کتف. ----------------------------- روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از راهى عبور مى كرد. در راه شيطان را ديد كه خيلى ضعيف و لاغر شده است. از او پرسيد: چرا به اين روز افتاده اى؟ گفت: يا رسول الله از دست امت تو رنج مى برم و در زحمت بسيار هستم . پيامبر فرمودند: مگر امت من با تو چه كرده اند ؟ گفت: يا رسول الله، امت شما شش خصلت دارند كه من طاقت ديدن و تحمل اين خصايص را ندارم .اول اين كه هر وقت به هم مى رسند سلام مى كنند. دوم اين كه با هم مصافحه - دست دادن- مى كنند. سوم آن كه ، هر كارى را كه مى خواهند انجام دهند «ان شاء الله» مى گويند ، چهارم از اين خصلت ها آن است كه استغفار از گناهان مى كنند ، پنجم اين كه تا نام شما را مى شنوند صلوات مى فرستند و ششم آن كه ابتداى هر كارى « بسم الله الرحمن الرحيم» مى گويند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 428]