واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: انديشه - روح مشروطه انديشه برابري خواهانه
انديشه - روح مشروطه انديشه برابري خواهانه
هاله ميرميري:آه اي آزادگان از دست استبداد، داد/ خاندان شش هزاران ساله را بر باد داد/ يك نفر كز مادرش آزاد زاد/ به هرچه خود را به دست جور استبداد، داد... / حرف مشروطه كه ميشود، ناخودآگاه ياد عكسهاي سياه و سفيد قطع كوچكي ميافتيم كه 40، 50 نفر آدم، با شمايلي خاص و به نمايندگي از اقشار و اصناف مختلف، دور هم جمع شده بودند تا لحظهاي فانتزي داشتن پارلمان را در سر بپرورانند. ياد علما و طلاب، اعيان و اشرافي كه كورسوهاي مردمان اميدوار را در همان بدو ماجرا به دست خاموشي سپردند و خيال رسيدن به مدينهاي كه در آن همگان از حق برابر و آزادي انديشه برخوردار باشند را مكدر كردند. ياد آزادي، برابري، عدالتخواهي، پيشرفت، توسعه، مطبوعات، احزاب و از همه مهمتر قانون؛ همه اينها به يكباره به ذهن هجوم ميآورند... 102 سال از اولين فريادهاي ايرانيان براي آزادي، برابريخواهي و پيشرفت گذشته است و كماكان ميتوان 102 هزار مقاله و سخنراني در مورد انقلاب يا به عبارتي نهضت مشروطه، برگزار كرد. هرچند كه به وقوع پيوستن اين انقلاب به مثابه يك رخداد، براي همگان بديهي فرض ميشود، اما كماكان هستند كساني كه پرسشهايي در مورد چيستي و گوهر مشروطه مطرح ميكنند. «حسن يوسفي اشكوري» يكي از همانهاست. پژوهشگري كه هفدهم مردادماه، مقارن با 102 سالگي انقلاب مشروطه در تالار گفتوگوي موسسه معرفت و پژوهش حاضر شد و منطق دروني مشروطه را بهزعم خويش واكاويد. آنچه ميخوانيد پارهاي است از سخنان وي در مورد منطق دروني مشروطه.
برداشت اول؛ گوهر مشروطهخواهي چه بوده است؟!
مشروطه فصل برجستهاي در حيات فكري و اجتماعي ايرانيان است. از آن جهت كه با شناخت آن ميتوان چالشهاي موجود را درك كرد و براي آرمانهاي دستنيافتني آينده برنامهاي در نظر گرفت.
مشروطه از جهاتي جنين نارسي است كه در ابتداي راه ناكام ماند و از جهات ديگر نقطه عطف و درخشاني در تاريخ ايران است.
اشكوري مهمترين اهدافي كه در رسيدن به نقطه عطف مشروطهخواهان مهم است، اينگونه دستهبندي ميكند: «آزادي، برابري، عدالتخانه، قانون و پيشروي مهمترين اهداف مشروطهخواهان بود. اگرچه مشروطه ايراني به غايت تحت تاثير انقلاب كبير فرانسه و شعار آزادي، برابري و برادري آن بود اما نميتوان اشتياق ملت ايران براي تغيير احوالات، بيرون جستن از عقبماندگي و رسيدن به پيشروي را كتمان كرد. ايرانياني كه تا آن دوره زندگي در مملكت بيقانون و تحت سلطه و اراده شاه را تجربه كرده بودند، درصدد آن برآمدند تا ارزشها و آرمانهاي انتزاعي خود را در قالب «قانون» و «برابري» تجسد ببخشند. ايراني مشروطهخواه هنگامي كه خود را در برابر پارلمان، حزب، رفاه و آزادي انديشه غرب قرار ميداد، ضرورت قانون، حاكميت ملي و اجراي قانون به جاي استبداد را حس ميكرد. بنابراين با اندكي اغماض ميتوان تمامي اين اهداف را فشرد و گوهر يا روح مشروطه را برابرخواهي تلقي كرد. اگرچه ممكن است كه استفاده از كلمه روح در مسائل اجتماعي اندكي هگلي جلوه كند و مناقشهآميز باشد، اما منظور آن اصلي است كه بي آن مشروطيت و آرمانهايش تحقق نمييافت؛ برابري و مساوات كامل تمامي مردم ايران در قانون و در برابر قانون. طبق اين آرمان، هر انسان به مثابه انسان بودنش، جدا از هر گرايش نژاد و عقيده، با ارزش به شمار ميآمد. البته روشن است كه اين اصول و عقايد عموما از اروپا به ايران آمده و خاستگاهش مدرنيته بود.
باور به برابري در يك سرزمين (واحد جغرافيايي مدرن) به مثابه يك شهروند، چنين تصويري را القا ميكرد كه تمام كساني كه در اين واحد جغرافيايي زندگي ميكنند تحت حاكميت قانون بوده و در برابر آن برابر هستند. تمايزي ميان زن و مرد، مومن و كافر و... نيست و تفكيكهاي طبقاتي، جنسي، نژادي و مذهبي بيمعناست. اگرچه امكان دارد عدهاي مسووليت اداره امور را برعهده گيرند، اما اين مسووليت دال بر برتري حقوق آنان نسبت به ديگران نيست. گزارشي از يك مورخ انگليسي اين مسئله را به خوبي روشن ميكند. در اين گزارش كه پس از مهاجرت كبري علماي ايراني از تحصن قم است، شاه ميگويد: «حال خوشبختيم كه بازگشتهايد. عنايت كامل را نسبت به شما داريم و شما نيز بايد به خدمتگزاري خود و ما ادامه دهيد.» سيدعبدالله بهبهاني و آيتالله طباطبايي در پاسخ به اين خواسته ميگويند: «ما به شما خدمت نميكنيم، بلكه به خود و ملت خود خدمت ميكنيم و احتياجي نيست كه شما از خدماتي كه ما به ملت ارائه ميدهيم، محروم بمانيد.»
اشكوري با هيجان فراوان ميگويد: «اين عبارات عين برابريخواهي است. نشان ميدهد كه بين شاه و مجتهد فرقي نيست. اگرچه منزلتها متفاوت است، اما به لحاظ استفاده از حقوق انساني، همه با هم برابر هستند.»
برداشت دوم؛ شكلگيري بحران در منطق دروني مشروطه
اما گفتمان برابريخواهانه مشروطه دچار چه سرنوشتي شد؟! به سرانجام رسيد؟
اشكوري معتقد است: «خير. گفتمان برابرطلبانه مشروطهخواهان، احتياج به تغيير عقيدت بنيانهاي هستيشناختي تفكر ايراني/ اسلامي/ شيعي داشت. اين مساواتطلبي تمامعيار با تفكر سنتي ايراني در تناقض بود و به همين دليل بحران آفريد و دچار تحريف نشد. اين بحران در پيشنويس اصل هشتم متمم قانون اساسي محرز است. در اين اصل آمده بود كه هر ايراني به اعتبار ايراني بودن و انسان بودنش بايد از قانون انساني برخوردار باشد. اما هنگاميكه اين اصل در مجلس و مرحله دوم مشروطه مطرح شده آشوب به پا شد و تنها كساني مانند آيتالله طباطبايي به آن راي دادند. بسياري از اعضا (همچون شيخ فضلالله نوري معتقد بودند، ما در اسلام مساوات نداريم مساوات شوم است و بايد اساس را بر همان تبعيض بگذاريم. قدر مسلم آن است كه زن با مرد، سيد و غير سيد، كافر حقيقي و غير حقيقي و بسياري از دوتاييهاي ديگر با يكديگر برابر نيستند.
بنابراين پايههاي اوليه مشروطهخواهي بر كنده شد، چون مشروطهخواهي، مشروعيت اسلام و علما را به خطر ميانداخت. با مشروطهخواهي هر آنكس آزاد بود كه مذهبش را تغيير دهد. يا مهمتر از آن با ورود مشروطه حق ويژه روحانيت نفي ميشد و داد بسياراني را درميآورد.
بر همين اساس دو تحريف اساسي در اصل هشتم متهم قانون اساسي پديد آمد: يكي آنكه تساوي در قانون به تساوي در مقابل قانون تبديل شد. (كه ممكن بود اين قانون، قانون جور باشد) و ديگري اينكه قانون تنها در چارچوب دولتي معنا مييافت و به قوانيني كه علما وضع كرده بودند منحصر ميشد.
علما توافق كردند كه دو قانون وجود داشته باشد؛ يك- شرع: كه متولي آن علما و فقها هستند دو – عرف: كه علما آن را به دوست وانهادند و دولت را به وضع آييننامهها وادار نمودند.
بنابراين اجراي شريعت به علما واگذار شد، اجراي عرف و آيينها به دولت و اصل هشتم قانون اساسي كه همانا برابريخواهي بود، در تعليق ماند.
برداشت سوم: ريشه هاي بحران از كجا ميآمد؟!
آنچنان كه مسلم است ميان موافقان و مخالفان مشروطهخواهي نوعي بحران فكري و شكافي پرنشدني وجود داشته است. اما ريشههاي اين گسست را در كجا ميتوان جست؟
اشكوري ميگويد: «1- عدم شناخت كافي پيشگامان مشروطيت از مفاهيم جديد غربي. بسياري از متفكران آزاديخواه مشروطه تاريخ تحولات همبسته مفاهيم غربي را نميدانستند و مفاهيمي چون برابري، آزادي، ملت و قانون را به نادرست درك كرده بودند.
2- عدم دقت كافي در ترجمه و معادلگذاريهاي مفاهيم به فارسي. بسياري از واژگان به اشتباه به فارسي عجين به عربي ترجمه شدند و با بحث مصائب بسياري در تبديل يك انديشه سوبژكتيو به عينيت شدند. براي مثال آزادي به حريت ترجمه شد كه به معناي آزادگي اخلاقي است و آنچه در گفتمان مدرن امروزي وجود ندارد. يا شوراي پارلماني به مشورت صدر اسلام، نمايندگي پارلماني به وكالت فقهي و آزادي عقيده و بيان به امر به معروف و نهي از منكر تبديل ميشود.
3- عدم توجه به لوازم و پيامدهاي اين مفاهيم.
بسياري از متفكران پايهريز مفاهيم نو و مدرن در مشروطه به مصداقهاي اين مفاهيم بيتوجه بودند.
براي مثال آنها تعيين نكردند كه منظور از حكومت مسلمين چيست؟ حكومتي كه مسلمانان تاسيسش كردهاند يا حكومتي كه زمامداران آن بايد مسلمان باشند.
يا منظور از جمهور مردم دقيقا چيست؟! زنان در اين جمهور چه جايگاهي دارند؟
تكليف اقليتهاي مذهبي و مكتبي كه نمايندگان بسيار قليلي در مجلس داشتند چه بود؟!
در نتيجه اين بيعنايتيها، نظام فكري مشروطه دو شقه شد. از سويي شرع و فقه برابري را برنميتابيد و از سويي ديگر نظام عرفي و دولتيخواهان دموكراسي و حقوق بشر بود. مشروطه در نهايت بهخاطر اين تناقضها ناكام ماند يا بهتر است بگوييم از آنجاييكه نظام عرفي برابرخواه نتوانست جايگزين نظام شرعي و فقهي شود، آرمانهاي مشروطه در تعليق گذاشته شد.
دوشنبه 21 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 94]