واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: راز ۳۵ ساله
ايران واشقانى فراهانى
نيمه شب بود كه صداى زنگ تلفن خواب همه را آشفته كرد.
هيچ كس نمى دانست چه كسى پشت خط است. پدر با عجله گوشى را برداشت اما جز صداى لرزان و نامفهوم زنى جوان كه ماجراى مرموزى در دل داشت، هيچ نشنيد. وقتى اين تلفن ها ادامه يافت سرانجام يك روز صبح «پرويز» به خاطر ترشرويى هاى همسرش و به اصرار او تصميم گرفت تا از مزاحمت هاى تلفنى وقت و بى وقت زن ناشناس به دادسرا شكايت كند. اما در طول مسير، پاهايش مى لرزيد.
دچار عذاب وجدان سختى شده بود.او به خوبى مى دانست تلفن هاى اين زن به افشاى راز بزرگى كه ۳۵ سال از همه پنهان كرده، مى انجامد. اما حالا ديگر چاره اى نداشت.در افكار آشفته اش به ۳۵ سال پيش برگشت.
«پرويز» كه بازرس يك شركت بود، براى سركشى به وضعيت نمايندگى هاى شركت مجبور به سفر بود. حتى گاهى وقت ها چند روزى دور از همسر و خانواده به سر مى برد. به همين خاطر همسرش در تصميمى عجولانه بچه دوساله شان را برداشت و به حالت قهر به خانه پدرش برگشت. تلاش هاى مرد براى بازگرداندن همسرش بى فايده بود و در اين ميان پس از مدتى «پرويز» براى سروسامان دادن به زندگى اش از ۳۰ سالگى تصميم به ازدواج دوباره گرفت و در جريان سفر به اصفهان از طريق دوستش با زن جوانى آشنا شد كه پس از مرگ شوهرش سرپرستى تنها پسرش را برعهده گرفته بود.
«پرويز» با شرح وضعيت زندگى اش براى زن جوان و بيان اين كه در آستانه جدايى قرار دارد، همراه برادر بزرگش به خواستگارى «پرى» رفت و پنهان از فاميل و آشنايان او را با مهريه اى معادل ۳۰۰ تومان به عقد موقت درآورد. قرار شد پس از جدايى قانونى پرويز از همسر اولش ازدواج دوم وى به صورت رسمى ثبت و اعلام شود. مرد جوان براى همسرش آپارتمانى در تهران خريد و او و فرزندخوانده اش را به آنجا برد.
«پرى» زن مهربان و دلسوزى بود. هميشه موافق ميل شوهرش رفتار مى كرد. از سوى ديگر همسر اول «پرويز» كه در طول دو سال دورى از خانه شوهر بشدت تحت تأثير حرف هاى اطرافيان قرار گرفته بود، ناگهان اعلام كرد حاضر به جدايى نيست و مى خواهد به خانه بازگردد.
«پرويز» كه با شنيدن اين خبر شوكه شده بود، خود را در برزخ تصميم گيرى ديد. مى دانست كه اگر «زهره» پى به ازدواج مجددش ببرد، آشوبى به پا خواهد كرد. مطمئن بود كه او با مظلوم نمايى نزد فاميل، امتيازات زيادى از شوهرش خواهد گرفت و تمام اموال و دارايى اش را تصاحب خواهد كرد.از طرفى «پرى» پنجمين ماه باردارى اش را پشت سر مى گذاشت و در انتظار تولد فرزندشان روزشمارى مى كرد.
«پرويز» در شرايط سخت، سرنوشت ساز و دشوار زندگى، تنها و سردرگم مانده بود. نه پاى رفتن از زندگى «پرى» و ترك او را داشت و نه قدرت مقابله و جدال با همسر اولش را. بنابراين پس از طرح موضوع با «پرى» چاره اى جز پذيرفتن حقيقت نديد، او حاضر شد به خاطر حفظ زندگى اول همسرش، شرايط سخت دورى و تنهايى از شوهر را بپذيرد. سرانجام هم به اين نتيجه رسيد كه فكر طلاق را از سرش بيرون كند و به زندگى با همسر اولش ادامه دهد.
تكليف «پرى» هم روشن بود. «پرويز» با خودش فكر كرد تا زمانى كه از سوى وى احساس خطر نكند، به زندگى پنهانى اش ادامه دهد و هزينه هاى زندگى اش را نيز تأمين مى كند. اما همه چيز مطابق پيش بينى هاى مرد و خيالاتش پيش نمى رفت. «پرويز» كه در شركت از موقعيت خوبى برخوردار بود، با دسيسه يكى از همكارانش متهم به سوءاستفاده مالى شد و با پرداخت مبلغ قابل توجهى شغل پردرآمدش را از دست داد. فشار مالى باعث شده بود تا او «پرى» و دختر كوچولويش را هم به كلى فراموش كند. سرانجام در حالى كه «صدف» دختر همسر دومش ۵ ساله شده بود ناچار از همسر دومش جدا شد. «پرى» آن روز مثل ابر بهار گريه مى كرد. او از دو ازدواج ناكامش صاحب دو فرزند شده بود. اما نمى دانست چرا اينقدر سرنوشتش تلخ و پرماجرا است. با اين حال براى هميشه تصميم گرفت تا بقيه عمرش را صرف نگهدارى فرزندانش كند و با وجود جوانى و زيبايى اش فكر ازدواج را براى هميشه از سر بيرون كرد.
«پرويز» از نظر مالى در شرايطى نبود كه نفقه دخترش را پرداخت كند. اما به حرمت نجابت و خوشرفتارى «پرى» و رهايى از عذاب وجدان قرار شد تا برادر بزرگترش به صورت پنهانى هر ماه به ديدن «صدف» برود و نفقه ماهيانه دخترك را به مادرش دهد. در اين ميان «صدف» از اين كه عموى مهربانش هميشه به خانه آنها مى رفت و جاى خالى پدر را برايش پر مى كرد، در قلب كوچكش احساس شادى مى كرد. او هر بار كه عمو را مى ديد، بوى پدر را حس مى كرد.«صدف» ۱۷ ساله شده بود كه زندگى پرفراز و نشيب و سراسر تنهايى «پرى» به پايان رسيد و او بر اثر ابتلا به يك بيمارى لاعلاج از دنيا رفت.
با مرگ وى، عموى صدف بيشتر از قبل به فرزندان «پرى» توجه مى كرد و به هر شكل ممكن تلاش داشت تا آنها را در اين مصيبت بزرگ تنها نگذارد، اما او هرگز نمى توانست جاى محبت مادر و پدر را در دل بچه ها پر كند. به همين خاطر قلب شكسته بچه ها با تلنگرى فرو مى ريخت و حال آنها با مرگ مادر جاى خالى پدر را هم به خوبى حس مى كردند.
مراسم چهلمين روز درگذشت «پرى» غريبانه و در سكوت گذشت. «صدف» هنوز لباس عزا به تن داشت كه يكى از همسايه ها او را براى برادرش خواستگارى كرد. «صدف» مثل مرده اى متحرك بى هدف راه مى رفت و حال درستى نداشت. مى دانست در صورتى كه راضى به ازدواج شود، برادر ناتنى اش تنها مى ماند، اما بعد از مرگ مادر تنهايى و نگرانى در عمق وجودش رخنه كرده و او را افسرده كرده بود. سرانجام با موافقت عمويش مقدمات ازدواج آنها برگزار شد، اما پدرش كه پس از سال ها توانسته بود به زندگى آشفته سر و سامانى دهد، حاضر به شركت در مراسم عقدكنان او نشد. حتى وقتى خواهر داماد براى دريافت اجازه پدر عروس به محل كار وى رفت، با برخورد تند او و انكار رابطه پدر و فرزندى آنها مواجه شد.
بنابراين «صدف» كه گويى صبر و آرامش را از مادرش به ارث برده بود، سعى كرد تا هيچ گاه مزاحم پدرش نشود. 10 سال بعد برادر ناتنى اش هم در يك سانحه جان سپرد و بار ديگر ديو تنهايى به كابوس هاى شبانه اش راه يافت.خاطره خداحافظى پدر، مرگ مادر و از دست دادن تنها برادرش آرامش را از او گرفته بود. با اين حال نمى خواست هويتش را گم كند و دلش مى خواست اصالت داشته باشد.
«صدف» كه شماره تلفن خانه پدرش را به دست آورده بود، يك روز وقتى شوهرش سر كار بود، با انگشتان لرزانش شماره را گرفت. با شنيدن صداى يك مرد آشنا لرزه بر اندامش افتاد. پس از آن روز تماس هاى گاه و بيگاه صدف با خانه پدرش در سكوت پايان مى يافت. شنيدن صداى گرم پدر به دل شكسته صدف التيام مى بخشيد. او منتظر فرصتى بود تا خود را به پدرش معرفى كند و با او هم كلام شود.
نيمه هاى آن شب «صدف» خواب مادر را ديد و وقتى از خواب پريد، دلش هواى پدر را كرد. بى صدا از جا برخاست و بدون آن كه شوهرش متوجه صداى پاهايش شود، پاورچين پاورچين سراغ تلفن رفت. با شنيدن صداى خواب آلود پدر آرامتر شد.
«صدف» سه روز بعد وقتى با احضاريه اى به جرم ايجاد مزاحمت تلفنى به دادسرا احضار شد، هيچ گاه فكر نمى كرد شاكى پرونده پدرش باشد. بدين ترتيب زن جوان با افشاى راز ۳۵ ساله زندگى خانوادگى، شناسنامه خود را به عنوان تنها مدرك روى ميز بازپرس گذاشت و با انگشت به نام پدرش اشاره كرد. 35 سال در حسرت محبت و حضور پدر گذشته بود، اما حالا اين همه حسرت و انتظار جاى خود را به خشم و تنفر داده بود. هرچند «صدف» مى دانست كه پدر از ترس همسر و فرزندانش مجبور شده تا از اين مزاحم تلفنى شكايت كند، اما براى انتقام از او تصميم گرفت با تمام توان از موجوديتش دفاع كند.
بازپرس پرونده پس از شنيدن اظهارات «صدف» و بررسى شناسنامه وى و عقدنامه مادرش به خاطر رابطه پدر و فرزندى بين متهم و پدرش، او را از اتهام مزاحمت تبرئه كرد و قرار موقوفى تعقيب پرونده صادر شد.با صدور اين رأى، «پرويز» كه ديگر موهاى سرش به سپيدى گراييده بود، با انكار هرگونه رابطه خويشاوندى با صدف و ازدواج دوم خود با مادر وى به دادگاه خانواده مراجعه و تقاضاى نفى نسب كرد. او حتى در ادامه درخواست هايش تقاضا كرد تا به خاطر جعل نام وى در شناسنامه صدف دستور حذف اين نام از سوى دادگاه صادر شود.
سرانجام قاضى دادگاه خانواده دستور انجام آزمايشات ژنتيكى براى «پرويز» و «صدف» را صادر كرد اما پزشكى قانونى پس از انجام آزمايش هاى تحقيقى رابطه پدر و فرزندى بين آنها را تأييد كرد.هرچند «صدف» به طور قانونى توانست موجوديت و هويت گمشده خود را به اثبات برساند، اما هنوز هم در دل پرغصه اش حسرت هاى فراوانى دارد. راستى پدر تا كى مى خواهد از واقعيت فرار كند.
سه شنبه 15 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 455]