تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 23 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):براستى كه اين زبان كليد همه خوبيها و بديهاست پس سزاوار است كه مؤمن بر زبان خود م...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806400555




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

كلاف سر در گم


واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: آهان! كمی سرتان را بالا بگیرید. ابروهاتان را از هم باز كنید. بخندید. چشمتان به دوربین باشد. تا سه می‌شمارم. مواظب باشید حركت نكنید والا عكستان بد از آب در می‌آید. حاضر! یك، دو، س ...
* * *
دو شب بعد، از پله‌های عكاسخانه بالا می‌رفت كه عكسش را بگیرد. قبضی را كه عكاس داده بود در دستش می‌فشرد. به یاد می‌آورد كه دو شب پیش، عكاس پرسیده بود:
ـ اسم آقا؟
و او اسمش را گفته بود.
ـ شش در چار معمولی؟ كارت پستالی چطور؟ و او جواب داده بود: .....


..... ـ یك دانه‌اش ... برای نمونه.
ـ پس فردا شب حاضره ... ساعت هشت.
در را باز نكرده، ساعت را دید كه از هشت گذشته بود. پیش خودش زمزمه كرد:
ـ حالا دیگر حتماً حاضره.
شاگرد عكاس كه پشت میز نشسته بود جلو پایش برخاست و او پس از اینكه به سلامش جواب داد روی یك صندلی نشست. شاگرد را ناشناخته نگاه كرد:
ـ مثل اینكه خودشان تشریف ندارند؟
ـ چرا… چرا… الان اینجا بودند.
ـ این قبض …
قبض را درآورد، از جیبش، و گذاشت روی میز. شاگرد عكاس آنرا برداشت و خواند و سرش را با احترام تكان داد:
ـ بله قربان، مال همین امشبه… اما باید صبر كنید خودش بیاد.
می‌خواست جواب بدهد: « كار و زندگی داریم»، ‌فقط گفت : « كار و زندگی …» و در صندلی فرو رفت. شاگرد درمی‌یافت كه او كار و زندگانیش را رها كرده است تا بیاید و عكسش را بگیرد و حالا كه عكاس نیست ناراحت شده است، اما چه می‌توانست بكند؟ بهتر آن دید كه به چیزی ور برود. بنا كرد آلبومی را ورق زدن‌… او باز پرسید:
ـ نمیاد؟
ـ چرا نمیاد؟ الساعه … و او به تماشای عكسهایی كه به دیوار زده بودند مشغول شد...
* * *
پس از یكربع، عكاس آمد. هنوز نرسیده سر حرف را باز كرد:
ـ خوش آمدید، قربان.
ـ و به شاگردش:
ـ خیلی وقته آقا تشریف آورده‌اند؟
او از روی صندلی بلند شد و آمد جلو میز؛ دو دستش را گذاشت به لبه آن. عكاس ازكارگاهش عكسها را آورد:
ـ ببینم همینه؟ بعله، خودشه.
او دستش را دراز كرد و عكسها را گرفت. كمی نگاه كرد و بعد:
ـ اینها نیست. اشتباه كرده‌اید.
ـ چطور؟ فرمودید‌…
ـ اشتباه كرده‌اید. من سبیل ندارم، این عكسها سبیل داره‌… از آن گذشته من كلاه سرم نمی‌گذارم.
عكاس بتندی عكسها را گرفت و با دقت به آنها و بعد به قیافه او نگاه كرد:
ـ عجیبه‌… اما خیلی به شما شباهت داره.
ـ شباهت؟ شباهتش را چه عرض كنم‌… این را دیگر من سر در نمی‌آرم.
عكاس كمی پا به پا كرد ـ و شاگردش مدتی پیش رفلته بود بیرون (چون نمی‌دانست چه باید بكند بهتر آن دیده بود كه برود بیرون). رفت توی كارگاه و یك دسته عكس دیگر آورد پخش كرد روی میز. همان‌طور كه وارسی می‌كرد زیر لب می‌گفت:
ـ اینها كه نیست. عكس دختری بود.
ـ اینهم كه نیست. مال زنی بود.
ـ اینهم نه. مال بچه‌ای بود.
ـ این؟ به عكس و به او نگاه كرد:
ـ این خیلی شبیه شما است. كلاه هم نداره‌… اما باز سبیل داره. اوسرش را جلو آورد:
ـ ببینم‌… كلاه كه نداره‌…
و ادامه داد:
ـ آخر «این خیلی شبیه شما است» یعنی چه؟ من چطور بفهمم كه مال خودمه؟ من كه صورتم را نمی‌بینم، یادم نیست چطوری است. مگر شما نظم و ترتیبی ندارید كه عكسها جابه‌جا نشوند؟ شماره نمی‌گذارید؟
ـ چرا‌… شماره می‌گذاریم، نظم و ترتیب هم داریم. اما امان از آدم ناشی. این شاگرده همش را به هم زده. قاتی پاتی كرده. مثلاً ملاحظه بفرمائید، سه دسته عكس هست كه همشان شماره قبض شما را دارند‌… آخر عمری كار كردیم شاگرد آوردیم! مثل اینكه از پشت كوه آمده‌… هیچ چیز سرش نمی‌شود‌…
ـ بالاخره تكلیف ما چیه؟ تا كی باید اینجا بایستیم، آقای عكاس؟
آقای عكاس باز عكسها را وارسی می‌كرد.
ـ اینهم كه نیست. عكس یك بنای تاریخی بود.
ـ آها‌… خودشه. او عكس را قاپید:
ـ چطور خودشه؟ هیچ چیزش با من نمی‌خونه. من كی كتم این شكلی بود؟
عكاس نشست. بی‌حوصله جواب داد:
ـ دیگر به ما مربوط نیست. شاید پریروز لباستان همین جور بوده، امروز عوض كرده‌اید.
ـ محاله.
عكاس باز بلند شد. شانه‌هایش را بالا انداخت:
ـ دیگه هیچ عكسی اینجا نداریم. یكی از همین‌ها است‌…
او دندانش را بهم می‌فشرد. وقتی كمی آرام گرفت، گفت:
ـ اینها عكس من نیست. شش تا عكس شش درچار با یك كارت پستالی، پولش را گرفته‌ای باید تحویل بدهی‌…
عكاس سه دسته عكس را گذاشت جلو او.
ـ تحویل شما،‌ قربان. پیشكش. عصبانیت ندارد. ولله من كه سر در نمی‌آرم. هر سه جور شكل جنابعالی است، عكس جنابعالی است. یكی با سبیل و كلاه، یكی با سبیل بی‌كلاه و یكی، هم بی‌سبیل و بی‌كلاه. هر كدامشان را عشقتونه بردارید‌…
ـ عشقم؟ مگه عشقیه؟ آقای محترم! آقای عكاس! یا به سرت زده یا مرا مسخره می‌كنی. تو مگر كاسب نیستی، مشتری نداشته‌ای، نمی‌خواهی كار و زندگی بكنی؟ كجای دنیا وقتی یك نفر می‌رود عكسش را بگیرد سه جور عكس میارند جلوش میندازند، ریشخندش می‌كنند، می‌گویند هر سه جور عكس جنابعالیه، هر كدامش را خواستی بردار؟ پریروز كه عكس می‌انداختم مگر كور بودی؟‌ نه سبیل داشتم، نه كلام داشتم، نه كتم این ریختی بود.
عكاس به تنگ آمده بود. دستهایش را به هم مالید و كوشید خودش را نگه دارد. مؤدبانه و شمرده جواب داد:
ـ اینها همه درست، همه حرف حسابی، من هم قبول دارم. والله تقصیر این شاگرد خرفت احمق منه كه اینها را به هم ریخته، شماره‌هاش را به هم زده والا اول بار بی‌معطلی تقدیمتان می‌كردم، اینهمه هم حرف و مرافعه نداشت. اما من تمام تعجبم از اینه كه چطور این سه عكس شبیه شما است. درست مثل اینكه خود شمائید. حالا نمی‌دانم مال شما است یا مال آدم دیگری شبیه شما‌… نمی‌دانم عكس اصلی شما چطور شده‌… آخر چطور شده‌… آخر چطورشما قیافه خودتان را تشخیص نمی‌دهید؟
ـ مگر شما تشخیص می‌دهید كه من بدهم؟
ـ چرا ندهم؟ الان یك عكس از من نشان بدهید، مال هر وقت باشه، فوراً میگم از منه یا نیست. متعجبم‌…
ـ متعجبی؟ مگر واجبه تمام مردم دنیا عكسشان را تشخیص بدهند؟ حالا تو عكاسی، كارت اینه. كدام مرغی تخم خودش را تشخیص می‌دهد؟ ببین چطور مردم را گول می‌زنند‌… سه چهار روز منتزشان می‌كنند، از كار و زندگی بازشان می‌كنند، بعد هم این جور جواب می‌دهند‌…
عكاس نزدیك بود به گریه بیفتد. از جیبش آینه‌ای درآورد و داد به او:
ـ این كار كه دیگر آسانه. بببین! ببین شكل عكسها هستی یا نه؟
او آینه را گرفت و در آن نگاه كرد. بعد همانطور كه آینه در دستش بود نشست روی صندلی. زیر لب به تلخی زمزمه می‌كرد.
بعد ناگهان آینه را داد به عكاس و سرش را در دو دست گرفت و فشار داد. عكاس آهسته پرسید:
ـ دیدی؟
او بلند شد. باز رفت جلو میز. عكسها را برداشت و نگاه كرد و داد به دست عكاس. عكاس گفت:
ـ اگر بنشینی صاحب‌های این عكسها همشان میآیند. بد نیست هم قیافه‌های خودت را بشناسی.
او رفت به طرف در:
ـ همش حقه بازیه. اینها هیچكدام عكس من نیست. معلوم نیست عكس حقیقی من چطور شده. ممكنه اصلاً عكس مرا نگرفته باشی. خاك بر سرتان با عكس گرفتنتان.
وقتی او رفت بیرون، عكاس مثل دیوانه‌ها دور اتاق راه افتاد.
ـ خدایا، دارم دیوانه می‌شم. چطور خودش را نشناخت؟ چطور این عكسها همشان شبیه او بودند؟ نزدیكه‌… نزدیكه خودم را از پنجره پرت كنم پایین.
شاگردش آمد تو:
ـ یارو عكسهاش را گرفت؟ دیدمش می‌رفت تو عكاسخانه روبروئی.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 189]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن