واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: شاعران تهراني - داريوش شهبازي
تا كي ز غم جهان پريشان باشم / وز جور فلك بي سر و سامان باشم ؛ از كجروي چرخ بد اختر تا چند / افتاده به خاك راه يكسان باشم ؛ خواجه ابوالقاسم تهراني. پارهاي گفتهاند تهرانيان سدههاي نخستين اسلامي خانههايشان زير زمين و در انبوه درختان بوده بدان سبب كه زندگي آنان از راهزني كاروانيان ري ميگذشته است. سواي اينكه درستي اين سخن خود جاي تامل دارد. ليكن با قيد صحت آن باز هم شرط انصاف نباشد كه به جرم خشونت نياكان تهرانيان از ذوق و قريحه شاعري و فرزندان اين دودمان درگذريم.
تهرانيها بعد از حمله مغول به ري و نابودي آن شهر به اين توفيق اجباري دست يافتند كه در خلاء آن شهر بزرگ جاي آن را گيرند گو اينكه ري بعد از اين حادثه غمانگيز و تلخ كوشيد تا تن نيمه جانش را راست كند ولي بختش ياري نكرد و هر چه زمان گذشت ناتوانتر شد تا از زمره شهرهاي ايران خارج گشت. در اين سقوط تهران فرصت يافت تا به ياري تقدير و سرنوشتش از ديگر رقيبان قدرش در اين گستره، چونان ورامين و ديگر آباديهاي آباد سبقت گيرد تا از خاك به افلاك رسد. از اين دوره به بعد آهستهآهسته تهران به راه آباداني گام نهاد و پابهپاي رشد و توسعه اقتصادي و اجتماعياش صاحبان ذوق و قريحه تهراني، آنان كه مايه شعري داشتند هم مجال پرورش اين حس و حال برتر را پيدا كردند و در دورههاي بعد شاعرانش پهلو به پهلوي ديگر شاعران اين سرزمين شعرپرور و ادبخيز زدند.
شاعران تهراني بهويژه از سده دهم هجري به بعد كم نيستند كه بسيارند، شايد حق مطلب در معرفي آنان ادا نشده باشد. در اين نوشته كوتاه، اميدي از خيل آن بزرگواران را ميشناسانيم:
مولانا اميديتهراني، نامش مسعود ارجاسب و تخلصش اميدي است. پدر او كدخداي تهران بود، وي را در كودكي براي تحصيل علم نزد مولاناجلالالدين محمد دواني از قضات دانشمند و محقق آن زمان به شيراز فرستاد. اميدي دروس متداول زمان را آموخت و در طب بيشتر كوشيد. او در اواخر عمر به تهران بازگشت و خود در زمره كدخدايان تهران درآمد و در ميان تهرانيان احترام فراواني يافت و مشهورترين باغ آن روزگار تهران را با نام طرح انداخت. مولانا دواني بر اثر علاقه به او نامش را به مسعود تغيير داد. اميدي در كنار ديگر آموختههايش شاعري را نيز خوب آموخت. قصيده را نيكو ميسرود. ساقينامهاي دارد با اشعار بلند و متين.
اميدي همعصر شاهاسماعيل صفوي بود و به سال 925 قمري برابر با 1519 ميلادي در باغ اميد خود به دست جمعي از نوربخشيه (پيروان ميرقوامالدين نوربخش) به قتل رسيد.
ابياتي از ساقينامه او:
بيا ساقي آن تلخ شيرينگوار / كه شيرين كند تلخي روزگار
به من ده كه تلخست ايام من / ز ايام من تلختر كام من
بيا ساقي آن جام گيتينما / كه از جم رسيده است دورش به ما
به من ده كه دوران گيتي مدام / ز دستي به دستي رود همچو جام
...
و با نام سروده است:
سپيدهدم كه از اين عنكبوت زرينتار / گسست رابطه تار و پود ليل و نهار
فتاد زاغ زراندود ز آشيان افق / چنانكه مرغ ز نور چراغ در شب تار
نيز گفته است:
شب قصه هجران جگرسوز كنم / روز آرزوي وصل دلافروز كنم
القصه كه من بي تو به صد خون جگر / روزي به شب آرم و شبي روز كنم
و يا:
تو ترك نيممستي، من مرغ نيم بسمل / كار تو از من آسان، كام من از تو مشكل
تو پا نهي به ميدان، من دست شويم از جان / تو خون چكاني از رخ، من خون فشانم از دل
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
------------
سه شنبه 8 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 100]