واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: توجه: اسامی و شخصیت های به کار رفته در داستان زیر واقعی نیستند ولی هر گونه شباهت شخصیت ها و افراد داستان با شخصیت های واقعی احتمالا عمدی بوده و از نام کسانی که نویسنده در طول زندگی خود از آنان عقده ای در دل دارد انتخاب شده است، اما ما در قرار دادن این مطلب عمدی نداشته ایم.
سلام. من (از بردن نامم خودداری می کنم که نکنه سو استفاده سیاسی بشه) هستم 54 ساله. هوس باز، پولدار، خسیس، نامرد، بد اخلاق، پر رو و بی شرف و پست! خیلی هم پر نفوذ و قدرتمند هستم. امروز تصمیم دارم وقایع اتفاقیه خودم رو در این دفتر خاطرات بازگو کنم. چهار بار ازدواج کردم. زن اولم تصمیم گرفت به طور مسالمت آمیزی از بین زندگی با من و دق کردن دومی رو انتخاب کنه. زن دومم خیلی سر سخت بود. خودم مجبور شدم بهش بقبولونم که باید بمیره! لامسب خیلی زورش زیاد بود. پدرم در اومد تا اون فنجون قهوه رو به زور به خوردش دادم. زن سومم خیلی آدم فهمیده ای بود. خودش قبول کرد برای اینکه به سرنوشت بقیه دچار نشه بدون مهریه و خون و خونریزی ازم جدا بشه.
21فروردین:
امروز بیست و یکمه. باید برم کرایه های برج ونک رو بگیرم. اگه فکر میکنید اسم برجمو میگم کور خوندید! صبح که داشتم از خونه خارج می شدم یه لگد محکم زدم زیر جفت پای مهسا. بیچاره جیغ زد و پخش زمین شد. خیلی حال کردم. جیگرم خنک شد. روحم آروم شد. مهسا گربه سفید پشمالوی زن چهارممه.
5 اردیبهشت:
امروز روز گندیه. باید برم قبرستون. سالگرد آرزو و ژاکلینه. دو تاشون تو یه روز و یه ساعت مردند. با این تفاوت که ژاکلین 3 سال و نیم بعد از آرزو مرد. این دو تا زن های اول و دوم من بودند. 40 میلیون تومن خرج مرگشون شد. نرخ رشوه برای صدور گواهی فوت طبیعی خیلی بالاست!!! مامان ژاکلین هنوزم میگه من دخترشو کشتم. اونم الان توی تیمارستان بستریه. ماهی 2 میلیون دارم میدم که همونجا نگهش دارند!
9 اردیبهشت:
امروز آتنا رو با کمربند کبود و سیاه کردم. تقصیر خودش بود. از کله سحر هی بالا و پایین می پرید و خونه رو روی سرش گذاشته بود. اونم واسه چی؟ همش به خاطر بیست هزار تومن. خوب ندارم بابا جان! از کجا بیارم؟ آتنا زن چهارممه. 22 سالشه.
17 اردیبهشت:
امروز کلاً روز بدی بود. پای اون گربه نکبتی شکسته و محبور شدم شصت هزار تومن بدم واسه دوا درمونش. بدتر از اون ساختمون هفت طبقه ام ریخت. داشتم میکوبیدمش که جاش یه برج بزنم. 15 تا کارگر هم توش بودن. همشون توی آوار ساختمون له شدند. باید دیه هم بدم. لعنتی....می گن ساختمان سست بوده. یه نفرو می شناسم که میتونه یه کار هایی واسم بکنه.....می خوام باهاش تماس بگیرم. سر اون قضیه نماینده شدنش کلی بهم مدیونه. باید جبران کنه....
19 اردیبهشت:
روزنامه ها دارند شلوغ بازی می کنند سر جریان این ساختمونه. باید بودجه شونو قطع کنم تا بفهمند با کی طرفند! راستی یه قول های مساعدی شنیدم که این قضیه هم مثل قضیه دریاچه ماست مالی شه..... باید یه کم سر کیسه رو شل کنم.....
23 اردیبهشت:
امروز باید برم تلویزیون. قرار مصاحبه دارم. به عنوان کار آفرین نمونه. آتنا هنوز بام حرف نمیزنه. مهسا هم دیروز مرد. دامپزشکش میگه به علت سقط جنین و خونریزی داخلی در اثر وارد آمدن ضربه سخت مرده.
26 اردیبهشت: امروز با شقایق آشنا شدم.دوست آتنا بود.اومده بود خونمون. آتنا از وقتی که مهسا مرده افسرده شده. شقایق اومده دلداریش بده. عجب چشمایی داشت این شقایق! خودش فهمید یه خواب هایی واسش دیدم.....
27 اردیبهشت:
امروز با شقایق قرار دارم. ساعت 8 شب تو یه رستورانی که صلاح نمی بینم بهتون بگم اسمش چیه. آتنا هنوز بام حرف نمی زنه......
28 اردیبهشت:
25 سالشه. لیسانس ادبیات داره. شقایق رو می گم. دیشب دیدمش. قراره با هم ازدواج کنیم. فقط یه مشکل داریم که باید حلش کنم: آتنا...
29 اردیبهشت:
امروز آتنا بام آشتی کرد. پرید تو بغلم و گفت من بهترین شوهر دنیا هستم. بعدش آرش رو برد حموم. آرش گربه جدیدشه. امروز خریدم واسش...
7 خرداد:
رنگم زرده و خسته ام. دیشب نخوابیدم. آتنا مرد.... شوک زده هستم. اینو کارآگاه پلیس در جواب خبرنگارهایی که میخوان بام مصاحبه کنند میگه. بازرس خوبیه... همینجوری پیش بره هفته بعد رییس پلیس میشه! دیشب تلویزیون مصاحبه چند روز پیشم رو پخش کرد و بالاش نوشت زنده! حالا حتی مدیر شبکه هم حاضره قسم بخوره که من دیشب تلویزیون بودم....... کسی به من مشکوک نیست.
11 خرداد:
داریم میریم فرودگاه با شقایق. قراره بریم یونان. واسه تجدید روحیه هر دو تامون خوبه. قضیه آتنا خیلی روی ما اثر بدی گذاشه. مخصوصاً روی من. شقایق کمک میکنه تا روحیه ام رو پیدا کنم.خیلی دختر خوبیه. آدم زرنگیه. اولش سر مرگ آتنا بم شک کرد. اما وقتی سینه ریز الماسیو که واسش خریده بودم دید تصمیم گرفت دیگه بهم شک نکنه!
11 خرداد:
توی هواپیماییم. داریم تکون های شدیدی می خوریم. باید برم ببینم چی شده.. میرم تو اتاق مهمون دار ها. میگه مشکلی نیست فقط یه چاله هواییه باید برم بشینم سر جام و از سفرم لذت ببرم. چشماش منو گرفت.......
11 خرداد:
مردم.... هواپیما سقوط کرد.....
روز اول بعد از مرگ:
سرم گیج میره. نمی دونم کجا هستم. توی یه ارابه بزرگ نشستم. همه مسافرای هواپیما هم هستند. شقایقو نمی بینم. بغل دستیمو نگاه می کنم. یه پیرمرد ریشوی 95 ساله ست. داره ذکر میگه پشت سر هم. هی میگه خدایا توبه. ببخشید. غلط کردم. بش میگم چی شده آقا کسی داره اذیتت میکنه؟ ما رو کجا دارند می برن؟ جواب داد: ما مردیم داریم میریم به سمت دوزخ .....
همون روز:
نمی دونم دوزخ چیه اما فکر کنم توی کتاب های درسیم یه چیزایی در موردش خوندم. خدا کنه دخترای اونجا خوشکل وخوش هیکل باشند....
دو روز بعد از مرگ:
ما رو توی یه دشت بزرگ پیاده کردند. یهو یه صدایی از آسمون اومد که می گفت: مردگان محترم آخر خطه. پیاده بشید. ایستگاه دوزخ. اونایی که لباس سفید تنشونه سمت راست و اونایی که لباس سیاه تنشونه سمت چپ قرار بگیرند. لباس من و اون پیرمرده سیاه بود.
دو ساعت بعد:
ما لباس سیاه ها رو بردند یه جای داغ که بهش میگفتن مدل شبیه سازی شده جهنم! تا وقتی که قیامت بشه همین جا می مونیم. همه رییس جمهور ها و بازیگرای هالیوودی و رقاصه ها اونجا بودند.
فرداش:
عذاب هامونو مشخص کردند. عذاب من اینه که هر روز از صبح تا ظهر برم کنار دیوار بهشت و آرزو و ژاکلین و آتنا به سمتم پوست پرتقال پرت کنند واز ظهر تا عصر هم باید از دست مهسا فرار کنم تا گازم نگیره و از عصر تا شب هم باید برم توی یه ساختمون وایسم تا روی سرم خراب شه!
چند روز بعدش:
قراره یه محموله آدم جدید برسه توی جهنم. شایعه شده مدونا و جنیفر لوپز هم توش هستند. شور عجیبی بر پا شده. به مناسبت ورودشون امروز رو توی جهنم تعطیل کردند. همه دارند به خودشون میرسن وخوش تیپ می کنند.
یک هفته بعد:
منو دارن میبرن سیاهچال مخصوص. قراره تا آخر همونجا بمونم. هفته پیش مخ جنیفر لوپز رو زدم. صاحاب جهنم کلی حرصش گرفت. دستور داد منو ببرند ته جهنم... مأموری که داره منو می بره یکی از ندیمه های شیطانه.... عجب چشمای خوشگلی داره.... فکر کنم فهمیده که واسش یه خیالاتی دارم......!!!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 147]