واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: با اين سير پرسرعت تمايل آثار ادبي به سوي مينيماليسم و كوتاه و كوتاهترشدن داستانها، گاه به آثاري برميخوريم كه در عين ناتمامي، در همان فرم و شكلي كه خلق شدهاند، كامل و تماماند و ميشود گفت كه داستانهاي مجموعه «اشتباه قشنگ» نيز به فراخور مضمون و فرم روايتي كه دارند، چنيناند. بهنظر ميرسد كه هر 25 داستان يا داستانواره اين مجموعه، طرحي از دغدغههاي ذهني و تراوشات روحي و عاطفي نويسنده هستند. كه انگار نويسنده عامدانه كوشيده تا راه را براي سرازيرشدنشان روي كاغذ، هموار سازد و اين اتفاقي است كه خوب يا بد، در داستانهاي اين مجموعه رخ داده است. بعد از خواندن چند داستان از اين مجموعه، بهنظرمان ميرسد كه روح و احساس مشتركي ميان داستانها در جريان است؛ چيزي كه بهرغم تكتك و مستقل بودن هر كدام از داستانها و مضامين آنها، همچون ريسماني همهشان را به بند كشيدهاست. پيشتر كه ميرويم، احساس ميكنيم، نويسنده با داستانهايش مانند خاطرات روزانه و مانند بستري براي ثبت افكار و احساساتش برخورد كردهاست؛ و با خواندن داستان آخر، يعني «پوستاندازي» بهوجود چنين رابطهاي در ميان داستانها، متمايلتر ميشويم. اغلب داستانها، طرحهاي پررنگ و پركششي با يك درونمايه مدرنيستيِ مشترك هستند؛ تنهايي. تنهايي انسان، بهصورت نمايش فرديت، در غالب داستانها تكرار شده است؛ تكراري كه با تعمد، موجب انتقال تلقي حضور نويسنده در متن ميشود. گويي نويسنده هوشيارانه كوشيده تا سايهاي از خود در متن باقي گذارد و استفاده از راوي اول شخص و منِ روايتگر، در غالب داستانها، يعني در 21 داستان از 25 داستان، چنين تلقياي را قوت ميبخشد. اما شايد با كمي باريكبيني و موشكافي بايد گفت كه پايانبندي بسياري از داستانها عجولانه يا به تعبيري ديگر و با اندكي خوشبيني، ضربهاي است؛ گويي نويسنده در جايي كه خودش تصميم ميگيرد و نه بنا بر ضرورت متن، خواننده را گاه شگفتزده، زماني سردرگم و در جاهايي منتظر رها ميكند و به اين ترتيب پايان اغلب داستانها باز و ناتمام است. اما اين پايانبندي باز، نتوانسته داستانها را از آسيب شتابزدگي نجات ببخشد. شاهد مثال اين مدعا، داستان بسيار كوتاهِ «نان» است. در اين داستان، خواننده آنقدر شتابزده و باسرعت در جريان سقوط ساسان از مسير سعادت احتمالي- يعني دانشگاه- تا تصادف ضمن مسافركشي در جاده قرار ميگيرد كه وقتي در ميان چند جمله نهايي داستان، به صحنه وجود نان در صندوق عقب برميخورد، منطق آن را براي لحظهاي فراموش ميكند. چه نيازي، ساسان را به اين ورطه ميكشاند؟ چه ميشود كه او درس را رها ميكند، در بنگاه ملكپور مشغول ميشود و راوي [پدر ساسان] چگونه در آن لحظه رنجآور، در رابطه با آن تكه نان و پول خردهاي ريختهشده كف جاده، به چنان استدلالي ميپردازد؟ شايد اگر قطعه پاياني اين داستان كه در حقيقت تنها قطعهاي است كه در آن واقعا به ذهنِ راوي، يعني پدر ساسان نزديك ميشويم، با تأمل بيشتري نوشته ميشد، يا تصوير بهتري داده ميشد، با توجه به قوتِ طرح داستاني آن، نتيجه درخشاني به دست ميآمد. ساسان كنار جاده افتاده، رويش چادر كشيدهاند، در اطرافش مقداري پول ريختهاند. در صندوق عقب از جا كنده شده و يك تكه نان خشك توي صندوق عقب به چشم ميخورد و اين نشان ميدهد كه ملكپور دروغ نگفته (ص10/داستان نان). اين شتابزدگي كه در پايانبندي برخي داستانها ديده ميشود، متأسفانه گاه به نثر داستانها هم تسري يافته است. بسياري از جملات، صرفنظر از منظر زيباشناختي، نياز به ويرايش و بازنويسي از سر حوصله و دقت دارند. ويرگولگذاريها و حتي پارگرافبنديهاي اغلب داستانها از كمدقتي رنج ميبرند. با اينحال، مجموعه داستان اشتباه قشنگ، از نظر طرح داستانها و از لحاظ ژانر كه داستانها به لحاظ كوتاهِ كوتاه بودن، در آن ميگنجند و نيز به جهت نگاه و سبك مخصوص دانشآراسته در نگارش داستانها، قابل تأمل است. بعد از خواندن داستانهاي اين مجموعه احساس ميكنيم كه دريچهاي تازه به رويمان گشوده شده است. زبان داستانها بهرغم شتابزدگي نثر، روان و يكدست است و شيوه روايت داستانها، حكايت از توانايي بالاي نويسنده براي قصهپردازي دارد. مجيد دانشآراسته نخستين مجموعه داستان خود را با عنوان «استخوانهاي تهي» در سال1342 منتشر كرد، از ديگر آثار او، ميتوان به رمان «نسيمي در كوير»، «خاكسترنشين راه طلوع» و «خط خوش شهر» اشاره كرد. منبع:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 839]