واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: كتاب - ثمرات تن ندادن به قاعده بازي
كتاب - ثمرات تن ندادن به قاعده بازي
نگاهي به دو مجموعه داستان تازه منتشر شده از «سالينجر»
امير احمدي آريان: شوق دست يافتن به زندگي و آثار نويسندگان بزرگ، شوق كاويدن در تمام گوشههاي نامكشوف و بيرون كشيدن كوچكترين سند و مدركي كه گوشهاي از زندگي نويسندهاي شهير را روشن سازد، و سازمانهاي عريض و طويلي كه تشكيل ميشوند تا مجموعه آثار چهرهاي بزرگ، كه شامل نامه نوجواني او به دختر همسايه و رسيد پرداخت پول لباسشويي نيز ميشود، را گرد آورند، همه بخشي از آن ميل عجيبي است كه ژيژك «اشتياق امر واقعي»passion of the real مينامد. هر چه از واقعيت در اختيارمان قرار گيرد سيرمان نميكند، هميشه به دنبال آن بخشي هستيم كه از پيش چشممان دور نگه داشتهاند؛ آنچه در «پشت» ظواهر قضايا نهفته است و بايد سطوح را شكافت، با خشونت و هيجان هم شكافت، تا به آنچه در پس سطح است دست يابيم، آنچه از دسترس ما دور مانده و حتما به هر قيمتي كه شده، بايد مجددا در دسترس قرار گيرد. اين فرآيند پايانناپذير است، چراكه ديدن هر «پشت»ي، به معناي ظهور نقابي جديد است. دريدن مجددي لازم است تا اين نقاب نيز پس رود و آنچه پشت اين پشت سابق است عيان گردد. چنين است كه مجموعه آثار هايدگر كه تا به حال بيش از 110 جلد آن منتشر شده و هنوز هم تمام نشده است، شامل يادداشتهاي او براي رسيد دريافت لباسها از لباسشويي محل است، و در جلد نخست مجموعه آثار ماركس، انشاي سال دوم دبستان او به همراه «صدآفرين» معلمش را منتشر كردهاند. ماجراي جروم ديويد سلينجر، نويسنده سرشناس آمريكايي كه بخش عمدهاي از شهرتش به خاطر همين پنهان نگاهداشتن زندگي خصوصياش از چشمان مشتاق به دريدن پرده واقعيت است، جزء لوسترين و لوثترين اين ماجراهاست. سلينجر، تا آنجا كه ميدانم از اواخر دهه 60، به هيچوجه حضوري جدي در صحنه ادبيات آمريكا نداشته است، و در كشوري كه رقابت هولناك است و فقط در نيويوركش هزاران نويسنده جدي و حرفهاي زندگي ميكنند، قاعدتا بايد در دهه 70 و حداكثر دهه 80 فراموش ميشد. سلينجر اما هنوز چهرهاي است كه ميتواند جنجالآفرين باشد، كافي است سرش را اندكي از بالاي كاخ حفاظتشدهاش بالا بياورد و به دوربينهاي سمج و خستگيناپذير خبرنگاران رخ بنماياند تا دوباره در صفحه اول روزنامهها ظاهر شود و نامش را تيتر كنند و برايش بنويسند. او در داستاننويسي به هيچوجه قدرت و استمرار ملويل و همينگوي و فاكنر و دوسپاسوس را ندارد، و اگر ناتور دشت و چند داستان كوتاه استثنايياش را كنار بگذاريم، چيز خاصي خلق نكرده كه چندان جايگاه او را رفيعتر از ديگر نويسندگان آمريكا سازد. هرچند كه با همين چند داستان نيز او را ميتوان پيشگام آن شكلي از داستان كوتاه دانست كه به رئاليسم سوپرماركتي مشهور شده و مشهورترين چهرهاش ريموند كارور است. اما شهرت عجيب و غريب و محبوبيت شگفتانگيز او بيشتر به خاطر تن ندادن به قاعده بازي در عصر سرمايهداري متاخر است، بيشتر به اين دليل است كه سلينجر چشمها و گوشهاي حريص مردم و خبرنگاران را عطشان باقي گذاشته و به بازي آنان وارد نشده است. اين امر، هر دليل فردي و روانشناختياي كه داشته باشد، مسلما به نفع سلينجر تمام شده و برايش محبوبيتي فراتر از حد تصور به ارمغان آورده است. كشور ما نيز به هر حال بخشي از اين بازي جهاني است و طبيعي است كه وقتي كتابي منتشر ميشود كه نام سلينجر بر جلدش حك شده، بيتوجه به كيفيت داستانها و فقط به خاطر محبوبيت اين نام بين عموم، چپ و راست برايش پرونده درآورند و ستايشنامه بنويسند. واقعيت اين است كه اگر نام سلينجر و حواشي زندگي و شهرت و محبوبيتش را كنار بگذاريم، دو جلد داستانهايي كه تحت عنوان «نغمه غمگين» و «هفتهاي يه بار آدمو نميكشه» نهفقط با داستانهاي خوب خود نويسنده فاصلهاي نجومي دارند، بلكه نسبت به داستانهايي كه به اين سبك و سياق در ادبيات آمريكا نوشته ميشوند و تعدادشان كم هم نيست، در بهترين حالت داستانهايي متوسط به شمار ميروند. گاه رگههايي از طنز درخشان «ناتور دشت» يا ديالوگنويسي استادانه «فرني و زويي» در اين داستانها ديده ميشود، ولي در مجموع بخش اعظم كتاب به روايت آبكي روابط انسانها در آمريكاي معاصر اختصاص دارد. سلينجر البته در چنين روايتهايي استاد است، اما وقتي پاي جنگ به ميان ميآيد به يك نويسنده درجه دوي آمريكايي تنزل ميكند و در چند داستان آخر «نغمه غمگين»، چيزهايي مينويسد كه آدم باورش نميشود كار او باشد. البته خود نويسنده آنقدر درك داشته كه اين داستانها را به هيات كتاب درنياورد و ميدانسته كه جايشان در همان مجلات است، اما زمانه «اشتياق به امر واقعي» از هيچ چيز به راحتي نميگذرد. اين داستانها را نبايد به عنوان بخشي از كار جدي نويسندهاي خلاق گرفت، و انتشارشان حداكثر به كار مورخي ادبي يا منتقدي علاقهمند به سلينجر يا ادبيات معاصر آمريكا ميخورد تا بخواندشان و توضيح دهد كه سلينجر خود نويسنده باهوشي است كه داستانهاي مجلهاياش را كتاب نكرد.
سه شنبه 18 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 151]