واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: براي روحالله زمانه.../ رخ زيباش عيان بود و عيان است هنوز
روحالله بدون پدر بزرگ شد اما در طول حياتش براي همه، چه يتيم بودند چه نبودند، پدري كرد. كما اينكه ملتي زير دست طاغوت و كفر بودد، وقتي اختياري براي خود و خانوادهاش نداشت، وقتي ثروت و شرفش به تاراج ميرفت، وقتي داد عدالتخواهياش در گلو مانده و هزار داغ از هزار حيله حكومت در سينه دارد، يتيم نيستي، يتيم اندر يتيمي! و در همين زمانه "ابراهيم وار" ظهور كرد و بتشكني كرد و...پدر ملت شد.
باشگاه جواني برنا/ مهران مصفا- متولد آخرين روزهاي تابستان است. 30 شهريور 1281 خورشيدي بدنيا آمده و كلي عزيز كردهاست. عزيز كرده از طرف او كه خوش داشت 87 سال جلوه خودش و صفاتش را در آيينه قلب او ببيند. بهش گفته بود "عبدي" و خوش داشت دستش را در دست او بگذارد، بعد او هم دستش را در دست بندگان ديگرش بگذارد و با هم يك يا علي بگويند كه صدايش پايههاي حكومتي را بلرزاند.
خدا خوشداشت براي 87 سال نه، براي هميشه روحالله هم عزيز دل خودش باشد و هم مردم. اصلا شايد براي همين بود كه سيد روحالله از كودكي افتاد در مسير پستي و بلنديهاي زندگي تا آبديده شود. خانوادهاش محترم و متمول بودند و سرشناس اما همهاش 5 ماهه بود كه گلوله كينه و ستم طاغوتيان و خوانين، تحت حمايت عمال حكومت وقت، خواست نداى حقطلبـى پـدرش را كه در برابر زورگـوئـيهايشان بـه مقاومت بـرخاسته بـود، خاموش كند. اما نداي حق طلبي كه خاموش نشد آنهم وقتي كودكش روحالله زمانه است.
"پدر" شهيد شد و روحالله بدون پدر بزرگ شد اما در طول حياتش براي همه، چه يتيم بودند چه نبودند، پدري كرد. كما اينكه ملتي زير دست طاغوت و كفر بودد، وقتي اختياري براي خود و خانوادهاش نداشت، وقتي ثروت و شرفش به تاراج ميرفت، وقتي داد عدالتخواهياش در گلو مانده و هزار داغ از هزار حيله حكومت در سينه دارد، يتيم نيستي، يتيم اندر يتيمي! و در همين زمانه "ابراهيم وار" ظهور كرد و بتشكني كرد و...پدر ملت شد.
روح الله زمانه وقتي در دامان مادر، دايه و عمه بزرگ ميشد شايد كمتر كسي ميدانست پسري كه از همان 16-15 سالگي تفنگ به دوش ميگرفت و به سنگرها سركشي ميكرد، سنگري براي محافظت در برابر دستهجات اشرار و خوانين محلي، روزي قرار است ديدبان سنگري بزرگتر شود.
از همان كودكي پستي بلنديهاي زندگياش در شرارت و غارتگريهاي زورگويان او را سلحشور و مبارز بار آورد. هرچه باشد او پسر مردي بود كه شهيد راه عدالتخواهي شدهبود و پسر مادر و دايهاي شجاع و حقجو بود.
"روحالله كه آخرين و كوچكترين فرزند بود، تحت تربيت عمهاش صاحبه خانم قرار گرفت و گويا بارها خاطرات مربوط به زندگي و شهادت پدرش را از زبان او شنيده بود... ننه خاور، دايه روحالله نيز از زنان نادر روزگار بود. او كه در شير دادن به خميني به هاجر ياري ميرساند، اسب سواري ماهر بود و حتي از روي اسب تيراندازي ميكرد و به هدف ميزد."
سيد روح الله خميني درباره دوران كودكي و نوجوانياش، زماني كه حكومت مركزي ضعيف شده بود و خوانين محلي قدرت يافته بودند و در جاي جاي كشور اشرار دستجات مختلفي تشكيل داده و به شهرها و آباديها حمله كرده و مردم را غارت ميكردند، ميگويد:
من از بچگي در جنگ بودم… ما مورد هجوم «زلقيها» بوديم، مورد[هجوم] "رجبعليها" بوديم و خودمان تفنگ داشتيم و من در عين حال كه تقريباً شايد اوايل بلوغم بود، بچه بودم، دور اين سنگرهايي كه بسته بودند در محل ما و اينها ميخواستند هجوم كنند و غارت كنند، آنجا ميرفتيم، سنگرها را سركشي ميكرديم… ما در همان محلي كه بوديم يعني خمين كه بوديم، سنگربندي ميكرديم. من هم تفنگ داشتم. منتها من بچه بودم به اندازه بچگيام. بچه شانزده هفده ساله، ما تفنگ دستمان بود و تعليم و تعلم هم ميكرديم… ما سنگر ميگرفتيم و با اين اشراري كه بودند و حمله ميكردند و ميخواستند بگيرند و چه كنند [مقابله ميكرديم]. هرج و مرج بود… يك دفعه هم يك محله خمين را گرفتند و مردم با آنها معارضه كردند و تفنگ دست گرفتند. ما هم جزء آنها بوديم."
او عزيز آمد تا ملتي را عزت دهد. همه را فقط براي خدا خواست و بس. نفس كشيد، قدم برداشت، حرف زد و همه را در تمام لحظههاي عمر تنها براي خدا انجام داد و بس. خدايي كه دست در دستان روح الله داشت و برايش چشم و گوش و سخن شد. برايش نفس شد، نفس قدسي كه به كالبد مرده ايران دميده شد و زندهاش كرد به سرافرازي و استقامت.
روح الله دلسوخته بود و پروانه شمع رخ او و او كه رخ زيبايش براي روحالله عيان بود و عيان است هنوز...
ابرو و مژه او تير و كمان است هنوز
طره گيسوي او عطر فشان است هنوز
ما به سوداگري خويش روانيم همه
او به دلبردگي خويش روان است هنوز
ما پي سايه سروش به تلاشيم همه
او ز پندار من خسته نهان است هنوز
سر و جاني نبود تا كه به او هديه كنيم
او سراپاي همه روح و روان است هنوز
من دلسوخته پروانه شمع رخ او
رخ زيباش عيان بود و عيان است هنوز
قدسيان را نرسد تا كه به ما فخر كنند
قصه عَلَمَ السما به زبان است هنوز
***
در باشگاه جواني برنا ثبت نام كنيد: [email protected]
پيامك ارتباط با برنا: 10000313
سه شنبه 4 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 149]