واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: ميرزا ابوالقاسم خان و ماجراي ساخت و ساز توي دوبي
سيد علي ميرفتاحكجاي مطلب بوديم؟ يادتان هست؟ والله خوب حافظه يي داريد. آن هم توي اين همه گرفتاري. من كه پاك آلزايمر گرفتم. به قيمت خروس قندي هم حافظه ندارم. البته بد هم نيست. بهتر. خيلي خاطرات خوش و خرم دارم كه بخواهم از آن حراست كنم؟ همين بهتر كه اين ته مانده اش هم پاك شود. به قول شاعر، «خوب شد پير شدم كم كم و نسيان آمد». با اين حافظه مطلب دنباله دار نوشتن هم مثل آن دوست خوش نفسي است كه دم باد شهريار مي ايستاد، يا آن دوست ديگر خوش ساق و سم كه لب خزينه مي نشست. شده است حكايت من. خيلي حفيظم، مطلب ادامه دار هم سر انداخته ام. خدا اموات علي رنجي پور را بيامرزد كه هنوز حواسش جمع است و مثل من و شما مشكلات زندگي، حافظه كوتاه مدتش را به فال فنا نداده است. كجا بوديم علي جان؟ يادت هست؟ نه، نه. آن كه مال پريروز بود. مال ديروز را مي گويم. بله، بله. همان كه قرار بود زود بيايد و اين مگس در دام افتاده را ببيند. بله درست مي فرماييد و چه جان سالمي به در بردم من؟ شانس آوردم ها. وگرنه الان در كنار مارسلوس والاس نشسته بودم و به بخت سياهم نفرين مي فرستادم... خب از لطف شما ممنون. يادم آمد. بله، دقيقاً يادم آمد. حالا ديگر ولم كن تا بقيه راه را بروم.عارضم به حضورتان كه توي خيابان، ويلان و سرگردان و كمي هم ترسيده ايستاده بودم كه دستي به شانه ام خورد، كه نيم متر از جا پريدم. برگشتم و ديدم «رفيق خوب من ميرزا ابوالقا / سمش در مصرع اول نشد جا»، ايستاده و دارد بر و بر به من نگاه مي كند؛ «تو كجا؟ اينجا كجا؟ اين وقت شبي اينجا چه مي كني؟ سراغت رو از جنگل داشتم. البته شايعه زياد بود. هر كي يه چيزي مي گفت. بعضي ها گفتن رفتي دوبي و داري بيزينس مي كني. مي گفتن تو جميرا بيچ تشكيلات زدي و با عربا دستت تو يه كاسه است. مي گفتن رضازاده رو هم تو بردي رابينسون.حتي شايعه بود كه زيراب ميري رو از نيلي تو زدي. ناصر حجازي اينارو هم كه بردي. حتماً كلي گيرت مياد كه اين كارا رو مي كني. البته اسمش خوب نيست، خب نباشه، عوضش پولش كه خوبه. دست ما رو هم بگير. به خدا ما هم بلديم. يعني طرح كاد كنار دستت وامي سيم ياد مي گيريم. كوه كندن كه نيست. معامله است ديگه، بايد جوشش بدي. خب مي ديم. كاري نداره. يه خورده انرژي مثبت و از اين چيزا بايد باشيم كه مي شيم. كتابش تو بازار هست، مي گيرم مي خونم، ياد مي گيرم. منتها تو اولش بايد هوامو داشته باشي. به ماه نمي رسه كه استاد مي شم. تو كه منو مي شناسي. آخر بيزينس نگوشييشنم. قبلاً هم كارم همين بود ديگه. يادته كه...»يادم بود، اما نگوشيشني در كار نبود. توي يك شركت خدماتي، اين جناب ميرزا ابوالقاسم خان مامور خريد بود و هفته يي دو، سه روز مي رفت مولوي وسايل و مواد بهداشتي و نظافت مي خريد و مي آمد. كجاي خريد پودر و سفيدكننده احتياج به نگوشيشن داشت، بي خبرم؛ « اين حرفا كدومه؟ دوبي كجا بود؟ من توي جنگلم. همنشين گرگ و استر و گاو. آه هم در بساط ندارم. نمي بيني چه رنگ زرد شدم؟ مال سوء تغذيه است. نيلي چيه؟ رابينسون كيه؟ اينا شايعه است. تو چرا باور كردي؟»رفيقم؛ شايعه كه زياده. اولش گفتن داره رد گم مي كنه. اين جنگل و حيوون و اين چيزام محض رد گم كردنه. گفتن با شيخ امارات ريختي رو هم و... ما كه بخيل نيستيم. ايشااله خدا بيشترش كنه. فعلاً هم كه پول تو اماراته. يه روزي مي گفتن عرب در بيابان از شدت گرما له له مي زنه و سگ اصفهان آب يخ مي خوره، حالا مي گن به شتراشون تغذيه رايگان شوئپس تگري مي دن. خوب چرا ندن؟ اونا ندن كي بده. شما و امثال شما هم كه هر چي پول تو مملكت بود ورداشتين بردين زدين تو كار ريل استيت. خب منم بودم خوشي مي زد زير دلم و مي گفتم خارك و اون سه تا جزيره رو بدين به من... حالا واقعاً هيچ كاري نيست ما رو هم وايسوني سرش. به خدا هر كاري باشه حاضرم. ميرم ماديون ابلقاشون رو واكس مي زنم. نه، مي رم شتراشونو قشو مي كنم. ما رو دست كم نگير رفيق. مي رم كف خليج رو با رنگين كمون كاشي مي كنم. پشت بوم آفتابو با شبنم آب پاشي مي كنم. مارو دست كم نگير. دست مارو هم بگير بذار تو دست اين شيخي كه قاپشو دزديدي... خيلي نامردي.متاسفانه ادامه دارد. [email protected]
سه شنبه 28 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 163]