تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):از نشانه های عالم ، نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805510127




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستان آشنایی با استاد


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:

حجه الاسلام آقاتهرانی در گفت‌وگویی تفصیلی به بیان خاطرات خود و نحوه آشنایی با آیت‌الله مصباح و مبارزات ایشان ‌پرداخته‌اند. چه شد كه به حوزه قم رفتيد آنهم به مدرسه معروف حقانى؟پاسخ به سؤال شما برمى گردد به ۵ سال مانده به انقلاب؛ بنده سال يازدهم دبيرستان را در حالى كه قبول شده بودم رها كرده و به قم آمدم. متولد چه سالى هستيد؟آنچه در شناسنامه آمده سال ۱۳۳۶‎/۱‎/ ۱است. البته قم آمدنم هم دليل داشت. در دبيرستان كه بودم احساسم اين بود كه اين درس هايى كه ما مى خوانيم نه به درد دنيايمان مى خورد و نه به درد آخرتمان! درس فيزيك ام خيلى خوب بود. استادى داشتيم به نام آقاى نعمت الهى. يادش به خير. وقتى كه سر كلاس ايشان مى آمدم بعد از آنكه درس و فرمول آن را مى گفت درباره همان درس مسئله اى را مطرح مى كرد و مى گفت كه هركه مى تواند اين مسئله را حل كند نمره عالى مى گيرد. بنده كه اكثر اوقات نفر اول بودم و البته گاهى هم نفر دوم و يا سوم. از همان موقع اين سؤال را به ذهن داشتم كه چرا ما اين فرمول ها را مى خوانيم و آنهم در زمانى بود كه فضاپيماها و آپولوها به فضا پرتاب مى شد و گاه سر صف صبحگاهى از روى ماكتى كه از آن داشتند، معلمان در خصوص آن توضيح مى دادند. ولى به هر حال بنده احساس خوبى نداشتم.آرام آرام يكى از بزرگان از علما كه در محله ما مسجدى داشتند به بنده گفتند كه شما عصرها كه از دبيرستان برمى گردى پيش من بيا تا من هم از آن درس هايى كه بلدم به شما بياموزم. نام ايشان چه بود؟ مرحوم آيت الله حاج آقا شيخ حسين فاضل كوهانى كه استاد خيلى از اساتيد بزرگ مانند شهيد بهشتى بودند. با اينكه من دبيرستانى بودم اما ايشان كتاب تبصره المتعلمين كه يك دوره فقه و به زبان عربى است به بنده درس دادند. عربى هم خوانده بوديد؟نه، البته در حد محدودى در دبيرستان عربى ياد گرفته بودم و مقدارى هم ايشان يادم دادند. كتاب هايى مانند شرح امثله، صرف مير، عوامل فى النحو، اشعار جرجانى و از اين قبيل. البته حافظه بنده هم خيلى خوب بود. كم كم علاقه ايشان به بنده زياد شد و من هم همينطور. البته ايشان يد طولايى هم داشت در جذب افرادى كه مى ديد براى طلبگى خوب هستند كه آيت الله جنتى - دبير شوراى نگهبان- خودشان مى فرمودند: مرحوم آيت الله فاضل مرا طلبه كرد.اين بزرگوار به ما گفتند كه شما بيا و طلبه شو! وقتى كه تصميم گرفتم تا طلبه شوم ايشان تأكيد كردند كه اصفهان نمان، به قم برو. ايشان يك روايتى منسوب به پيامبر اكرم(ص) را ذكر مى كردند كه مردم چند چيز را در چند جا طلب مى كنند و نمى يابند يكى از آنها اين است كه علم را در وطن طلب مى كنند در حالى كه علم در غربت به دست مى آيد، عزت را در دربار سلاطين جست وجو مى كنند در حالى كه عزت در بندگى خداوند است و اين شد كه ايشان تأكيد كردند كه اگر درس مى خواهى بخوانى به قم برو. بعد از تأكيد ايشان رهسپار قم شدم. آن موقع يكى از پسرهاى ايشان در مدرسه حجتيه قم طلبه بودند و يكى ديگر هم در نجف اشرف تحصيل مى كردند كه بسيار هم فاضل و باتقوا هستند.از ايشان پرسيدم كه در قم كجا بروم ايشان فرمودند كه آقاى جنتى شاگرد من است. ايشان در مدرسه اى به نام حقانى هستند. به آنجا برو. يكى از دوستان پدرم به نام آقاى حسامى هم از طلبه هاى مدرسه حقانى بودند. بنده از ايشان هم مشورت گرفتم و برآيند اين مشورتها اين بود كه اگر بخواهم پيشرفت كنم به اين دليل كه دبيرستان هم رفته بودم بايد به مدرسه حقانى بروم و اين شد كه به مدرسه حقانى رفتم. شيوه آموزشى مدرسه حقانى هم گويا با ديگر مدارس علميه فرق داشت؟ خيلى فرق داشت! مثلاً مى گويند كه زبان انگليسى هم در آنجا تدريس مى شد؟ بله، تا اين اواخر درس زبان انگليسى در مدرسه تدريس مى شد و به لطف خداوند دوستانى كه آنجا بودند اين برنامه را ادامه مى دادند. شيوه تدريس مدرسه حقانى بعدها با اصطلاحات روزآمد شده در مؤسسه آيت الله مصباح يزدى ادامه پيدا كرد. براى ورود به مدرسه حقانى با مشكلى مواجه نشديد؟ زياد نه! مدرسه حقانى مانند كنكور يك امتحان ورودى داشت. مثلاً از بين ۳۰۰ نفر، ۳۰نفر را گزينش مى كرد. يادم هست وقتى كه براى ثبت نام و امتحان آمدم مرحوم شهيد قدوسى(ره) كه رياست مدرسه حقانى را برعهده داشت، با بچه ها مصاحبه مى كردند و مصاحبه بسيار سختى هم بود. احساسم بر اين بود كه شايد شهيد قدوسى گمان مى كردند كه بنده به درد طلبگى نمى خورم. آقاى حسامى تعريف مرا به شهيد قدوسى كرده و گفته بود كه استعداد خوبى دارم. بعد كه در امتحان ورودى شركت كردم از بين ۳۰۰ نفر، نفر سوم شدم كه آقاى حسامى به شهيد قدوسى گفته بود كه نگفتم ايشان استعدادش خوب است!وقتى وارد مدرسه شدم، معرفينامه مى خواست. قبلاً يك نامه اى آقاى فاضل در معرفى بنده به جناب آقاى جنتى نوشته بودند كه آن را به آقاى قدوسى دادم اما ايشان آقاى فاضل را نمى شناخت، بلكه آقاى جنتى مرحوم آقاى فاضل را مى شناختند. در هر صورت وقتى شهيد قدوسى تعريف آقاى فاضل را از آقاى حسامى شنيدند بالاخره قبول كردند تا ما طلبه حقانى شويم. پس كار به آيت الله جنتى نكشيد؟نه، آيت الله جنتى آن موقع دستگير و تبعيد شده بودند. افراد ديگرى هم از مدرسه در تبعيد بودند؟بله، عده اى از آقايان مانند آيت الله مشكينى، ربانى شيرازى، خزعلى، منتظرى و عده اى ديگر كه يا در تبعيد بودند و يا دستگير شده و در زندان به سر مى بردند. بعضى هم مانند آيت الله مصباح فرارى بودند.زمانى كه وارد مدرسه حقانى شدم تقريباً آنجا قحط الرجال شده بود و قديمى ها براى ما تعريف مى كردند كه مثلاً آقاى جنتى چگونه بودند يا آقاى مشكينى چه درسى به ما مى گفتند. چه درس هايى غير از فقه و اصول در مدرسه گفته مى شد؟ قبل از ما آيت الله حسن زاده آملى به دوستان گلستان سعدى درس مى دادند ولى ما از شهيد قدوسى آموختيم. بهترين آقايان حوزه در آنجا جمع شده بودند.آيت الله مصباح يزدى براى رده هاى بالاتر فلسفتناى شهيد آيت الله صدر را درس مى دادند كه كتابى بود فوق العاده و ابتكارى زيبا و شايد هيچكس ديگرى هم مانند حاج آقا مصباح نمى توانستند درس بگويند. همين كتاب به لطف خداوند در زمان هاى بعد از ايشان در مؤسسه در راه حق درس گرفتيم. درس هاى تاريخ اسلام، نهج البلاغه، عقايد، معانى و بيان و ‎/‎/‎/ هم در اين مدرسه تدريس مى شد كه الزامى هم بود. تا چه مرحله اى طلاب در مدرسه حقانى آموزش مى ديدند؟تقريباً تا پايه ۶-7 امروزى بود. برنامه هاى فوق برنامه هم داشتيد؟بله، در مدرسه حقانى ورزش الزامى بود. بايد هفته اى يكبار واليبال بازى مى كرديم. البته فوتبال هم بود اما اختيارى! به بيرون از قم مى رفتيم كه يك ميدانگاهى بود و آنجا فوتبال بازى مى كرديم.بچه ها خيلى با نشاط بودند. مثلاً گاهى پياده و يا با دوچرخه جمكران مى رفتيم. درس هم كه بايد خيلى خوب مى خوانديم و نظم و انضباط هم خيلى جدى بودند. مدرسه چگونه اداره مى شد؟ شهيد قدوسى مسئول بودند و شهيد بهشتى، شهيد قدوسى، آيت الله مصباح و آيت الله جنتى چهار نفرى به شكل شورايى مدرسه را اداره مى كردند. منتها آن كسى كه بالاى سر بچه ها بود شهيد قدوسى بود و اگر بحرانى پيش مى آمد بعضاً شهيد بهشتى و يا شهيد مطهرى در جمع بچه ها حاضر شده و سخنرانى مى كردند.خيلى از طلاب مدرسه هم شهيد شدند. مانند شهيد شاهچراغى، ردانى پور، رحمت الله ميثمى، عبدالله ميثمى، افشار، شهاب، انصارى و خيلى هاى ديگر. شيوه آموزشى اين مدرسه گويا در حوزه علميه منحصر به فرد بوده است؟فقط مدرسه آيت الله گلپايگانى شبيه به مدرسه حقانى شيوه آموزشى داشت. بعد هم مدرسه رسالت و چند مدرسه ديگر هم پيروى كردند. نظر مراجع تقليد نسبت به شيوه آموزشى مدرسه حقانى چه بود و در شهريه با مشكل مواجه نمى شديد؟ شهريه طلبه هاى مدرسه حقانى را آيت الله ميلانى مى دادند. ايشان بسيار هم به امام علاقه مند بودند تا اين حد كه رساله امام در جلد رساله آيت الله ميلانى منتشر مى شد. يعنى بر روى جلد نوشته شده بود: رساله آيت الله العظمى سيد هادى ميلانى، اما در اصل رساله حضرت امام (ره) و مهر آن بزرگوار بر آن نقش بسته بود. آيت الله ميلانى از اين قضيه با خبر بودند؟ بله، خود مرحوم آيت الله ميلانى اجازه چنين كارى را داده بودند و براى مرجعيت حضرت امام(ره) از سال ۴۲ هم خيلى تلاش كرده بودند. با اين توضيحات معلوم مى شود كه طلاب مدرسه حقانى همه در خط امام و انقلابى بودند؟ اصلاً نمى شد غير از اين باشند. طلبه هاى مدرسه حقانى همه بچه هاى داغ و انقلابى بودند. همه اساتيد فرهيخته و از شاگردان ارزشمند حضرت امام (ره) بودند. تربيت و نقش استاد بر روى شاگردان بسيار مؤثر بود. طلبه بى حال اصلاً نمى توانست در آنجا دوام بياورد. دليل ديگرش هم اين بود كه تقريباً هر دو هفته يك بار ساواك به مدرسه مى ريخت و به قصد كشت همه را مى زد. طلبه ها هم اهل مبارزه بودند و روبه روى آنها مى ايستادند. ما كسى را نداشتيم كه بى حال باشد يا بگويد دستگاه خوب است. البته مطالعات بچه ها هم در زمينه مسائل انقلاب، امام، رهبرى، ولايت فقيه و ‎… خوب بود. به چه بهانه اى حمله مى كردند؟مدرسه حقانى يكى از مكان هايى بود كه اعلاميه ها و عكس هاى حضرت امام(ره) از آنجا منتشر مى شد. آنها بايد هم همچنين كارى مى كردند.خدا مرحوم شهيد عبدالله ميثمى را رحمت كند. آقا عبدالله سال اول با بنده هم بحث بود.ايشان را دستگير كردند كه تا پيروزى انقلاب هم زندانى بود. ايشان به بنده پيام داد كه مواظب باشيد اگر شما را بگيرند كارتان تمام است. خاطره خاصى هم از هجوم هاى ساواك داريد؟بله، بسيارى از موارد كه اينها مثلاً براى دستگيرى يك نفر به مدرسه هجوم مى آوردند اشتباهى يك نفر ديگرى را مى گرفتند و مى بردند و بعد فردايش او را زخمى رها مى كردند. شب ها كه به مدرسه مى ريختند، خدا رحمت كند، يك خادمى مدرسه داشت به نام مش ممد حسين كه در مدرسه را باز نمى كرد و سريع به بچه ها خبر مى داد كه ساواكى ها آمدند. مدرسه هيچ راه فرارى هم نداشت. فقط بچه ها مى رسيدند كه اعلاميه ها و امثال آن را سريع جمع كنند. آنها هرچى در مى زدند و داد و بيداد مى كردند اين مش ممد حسين هيچ محلى نمى گذاشت. وقتى كه حسابى آنها معطل مى شدند و بچه ها هم خودشان را جمع و جور مى كردند، در را باز مى كرد و ساواكى ها هم اولين نفرى كه به قصد كشت مى زدند اين مش ممد حسين خدا بيامرز بود. به همين دليل مدرسه خيلى زنده بود و طلبه ها مجبور بودند كه زنده باشند. محيط اينگونه بود. واكنش طلاب نسبت به اين ضرب و شتم ها چگونه بود؟سرزنده تر مى شدند. با صراحت اعلام مى كردند كه براى امام و انقلاب داريم كار مى كنيم. بايد از اين كتك ها بخوريم. يك نفر هم نبود كه از مبارزات بچه ها ايراد بگيرد. وقتى رئيس مدرسه را مى گرفتند و شكنجه مى كردند او مقاومت و ايستادگى مى كرد، ديگر تكليف بقيه مشخص بود. ارتباط طلاب مدرسه با هم چگونه بود؟ بچه ها خيلى به هم علاقه داشتند. همين الان هم همينطور است. مثلاً بنده با كسانى مثل آقاى على مصباح، شهيد ميثمى، شهيد ردانى پور، عرب، حسينيان و ... احساس رفاقت نمى كرديم بلكه چيزى فراتر از يك رفاقت و دوستى معمولى. البته اينها همه به خاطر تربيت خوب شهيد قدوسى بود. چه زمانى مبارزات اوج مى گرفت؟بيشتر ۱۵ خرداد به ۱۵ خرداد مدرسه ملتهب مى شد. بچه ها مى رفتند فيضيه و شلوغ مى كردند. به همين خاطر هم به بيرون از مدرسه مى رفتند تا ديگر طلبه ها و مردم هم به جمع آنها اضافه شوند. 15 خرداد هم ايام امتحان طلاب بود. به مرحوم شهيد قدوسى گفتم كه يك فكرى كنيد امتحانات را تعطيل كنيد. ما به تظاهرات مى رويم و نمى رسيم درس بخوانيم. شما ما را انقلابى بار آورديد. شهيد قدوسى هم با تعطيلى امتحانات موافق نبودند. البته خود ايشان را هم خيلى گرفتند. ايشان مى فرمود هر كسى كه دستگير شد در امتحان شركت نكند، او مجاز است تا در امتحانات شهريور شركت كند و گرنه بايد نمره بياورد. هرچيز را در جاى خود آن عزيز نيكو مى ديد. صحبت از شهيد قدوسى شد، از خصوصيات ايشان هم برايمان بگوييد؟ شهيد قدوسى درس اخلاق مى گفتند. آنقدر قشنگ درس اخلاق مى گفتند كه شايد بتوان گفت بنده درس اخلاقى به اين قشنگى نديده ام. حافظ تمام نهج البلاغه بود.اين نكته را هم بايد اضافه كنم كه در دو سال قبل از پيروزى انقلاب، آيت الله خزعلى از تبعيد آزاد شدند و به تفسير قرآن در مدرسه آبشار نزديك مدرسه حقانى پرداختند. روزگار خوبى بود آقايان يكى يكى از تبعيد آزاد مى شدند و كم كم مدرسه جان گرفت و چه شوق و لذتى از ديدار آنها داشتيم. از توصيه هاى اخلاقى شهيد قدوسى، نكته اى در ذهن داريد؟بله، ايشان به طلاب توصيه مى كردند شهريه خود را در جيب نگذارند و آن را در حجره زير زيرانداز خود بگذارند و بعد خرده خرده و به اندازه نيازشان آن را خرج كنند. طلبه ها به اين توصيه عمل مى كردند؟ بله، شهيد ميثمى در مقطعى از وضعيت مالى خوبى برخوردار نبود. شهيد ردانى پور نيز در چنين وضع مالى و شايد بدتر قرار داشت چون بچه يتيم بود. آقا مصطفى (ردانى پور) برخى اوقات پنجشنبه ها و جمعه ها در كوره پزى هاى قم كار مى كرد و ما هم نمى دانستيم كه كجا مى رود و بعد پولش را مى آورد و مى گفت اگر آن را زير قالى بگذارم رحمت الله (ميثمى) مى فهمد و برنمى دارد. آقا رحمت مشكل دارد و پول مى خواهد. اين پول را در پاكت مى گذاشت و بعد به بنده مى گفت تو مثل بچه هايى كه تازه نوشتن را ياد گرفتند روى آن بنويس تا رحمت نفهمد دست خط توست. بنويس كه اين پول براى آقا رحمت ميثمى است و آن را مصرف كند. بعد آن را در اتاق بگذار و برو. به آقا مصطفى گفتم چرا خودت اين كار را نمى كنى كه جواب داد: رحمت الله مى آيد و قسم مى دهد كه تو اين كار را كردى، من هم نمى توانم دروغ بگويم. اگر هم بفهمد من اين كار را كردم پول را برنمى دارد. اين تربيت ها بود كه راه شهادت را بر اين دوستان هموار ساخت.روحيات بچه ها اين گونه بود و اين خصوصيات و روحيات زاييده تربيت شهيد قدوسى بود. در اين مدت ۳۵ سال كه در حوزه بودم خيلى از آقايان را ديدم. اما تربيت ايشان چيز ديگرى بود. مثلاً مرحوم آيت الله احمدى ميانجى جزو بهترين اساتيد اخلاق بودند ولى بدون اغراق، درس اخلاق ايشان قابل مقايسه با درس اخلاق شهيد قدوسى نبود و ما حاضر بوديم بميريم تا شهيد قدوسى براى ما درس اخلاق بگويد. جلسات اخلاق ايشان هفتگى بود؟نه. مثلاً بنا بود پنجشنبه ها ساعت ۸ تا ۹ (صبح) بيايند. يك هفته مى آمدند و هفته ديگر نمى آمدند. به ايشان مى گفتم حضرت آقا! دوستان منتظرند و همه در مسجد مدرسه اجتماع كرده اند، چرا سر كلاس نمى آييد ايشان جواب مى دادند آنهايى كه گفتم عمل كرديد يا نه برو از بچه ها بپرس اگر عمل كرده اند، مى آيم و گرنه نمى آيم.جالب است كه شهيد قدوسى بسيار منظم بود. مثلاً زمان امتحانات تماس مى گرفت و مى گفت فلانى برو به بچه ها بگو آماده باشند من سه دقيقه ديگر در مدرسه هستم و بعد از سه دقيقه ديگر در مدرسه حاضر مى شدند. يعنى دقايق براى ايشان مطرح و مهم بود. شنيدم ايشان فرموده بودند: من مى دانم از خانه تا مدرسه چند گام برمى دارم و نيز مى دانم كه چقدر زمان مى برد.‎ ايشان خيلى قاطع ومنظم بودند. ميزان تحصيلات حوزوى شهيد قدوسى چقدر بود؟ايشان از شاگردان حضرت امام (ره) و مجتهد بودند. همان موقع ايشان و همچنين آيت الله جنتى و آيت الله مصباح جزو فضلاى حوزه علميه بودند و برروى آنها حساب مى كردند. ارتباط شوراى مركزى مدرسه حقانى چگونه بود و از كجا با هم آشنا شدند؟اين بزرگواران قبلاً جلساتى داشتند كه در آن جلسات برنامه ريزى كرده بودند. دغدغه آنها اين بود كه چه كارى كنيم تا يك تحول فرهنگى در ميان جوانان ايجاد شود. بعد شهيد بهشتى دبيرستان دين و دانش راه انداخته بودند و به نظرم از همين آقايان استفاده مى كردند كه آيت الله مصباح آنجا زبان عربى درس مى دادند. خود شهيد بهشتى هم انگليسى تدريس مى كردند تا اين بچه ها آماده بشوند كه روزى روزگارى انقلاب شود و آنها حامى امام شوند. آن وقت امام نجف بودند. وقتى كه ما آمديم خيلى دلمان مى خواست عكس ايشان را ببينيم كه اولين بار تصوير ايشان را در مدرسه حقانى ديدم و در مدرسه حقانى بيشتر با حضرت امام آشنا شدم. در زمان دوم خرداد برخى نسبت به رابطه شهيد بهشتى و آيت الله مصباح تشكيك وارد كرده و از اختلافات اين بزرگواران مى گفتند. آيا واقعاً اينچنين بود؟نه، آيت الله شهيد بهشتى در سخنان خود از آيت الله مصباح خيلى تعريف مى كردند، مثلاً در جايى گفته بودند كه آقاى مصباح به واقع مصباح دوستان است.محبت ايشان را به حضرت استاد در تابستانى كه جناب آقاى مصباح در خوانسار بودند و مرحوم شهيد به ديدار ايشان با خانواده آمده بودند، همه ملموس و محسوستر مى ديدند. رضوان خدا بر شهيد بهشتى وايشان كه موفق به رضاى خداوند متعال باشند.  چگونه با آيت الله مصباح آشنا شديد؟ واسطه آشنايى من با آيت الله مصباح،آيت الله شهيد قدوسى بودند. بنده از يكى از آقايان مراجع تقليد مى كردم. در سال اول ما يكى ازدرس هايمان يادگيرى توضيح المسائل بود. استاد رساله ما هم آن زمان به گمانم حاج آقاى صديقى بودند. حاج آقا كاظم صديقى خطيب معروف؟ بله، ايشان آن زمان از طلاب سال بالاى حقانى بودند كه هم رساله را به ما ياد دادند و هم حفظ قرآن را كه جزو اساتيد خوب و دوست داشتنى آنجا بودند، چنان كه هنوز هم همين گونه اند.آن موقع كه امتحان رساله از ما مى گرفتند بالاى ورقه امتحانى ما بايد اسم مرجع تقليدمان را مى نوشتيم تا كه استاد پاسخ هاى ما را براساس نظر مرجع تقليدمان نمره دهند. بنده مقلد يكى از آقايان به غير از حضرت امام بودم كه نام ايشان را نوشتم. بعد از مدتى شهيد قدوسى مرا صدا زدند. اين نكته را هم بگويم كه نظارت شهيد قدوسى خيلى قابل توجه بود. شنيده بودم كه گاهى از اوقات ايشان نصف شب ها به مدرسه مى آيد و بدون اين كه كسى متوجه شود اعمال بچه ها را زير نظر مى گيرند كه مثلاً چه كسى نماز شب مى خواند يا مطالعه مى كند يا چه كسى اذيت مى كند و از اين قبيل كارها و اين نشان دهنده اين بود كه امر تربيت بچه ها برايشان خيلى مهم است و تنها نمى خواهند ملا و باسواد تحويل جامعه دهند، بلكه به فكر اين بودند كه از اين مدرسه آدم بار بيايد. كه اين نظارت متأسفانه در جامعه كم شده است؟بله، نظارت خيلى چيز خوبى است. يكى از اشكالات مجلس اين است كه يا نظارتى ندارد و اگر هم دارد نظارتش ضعيف است. در حالى كه پس از وظيفه قانون گذارى مهمترين وظيفه اش نظارت است. اى كاش مجلس ناظر خوبى مى بود و ما نمايندگان هم آدم هاى خوبى مى بوديم كه بتوانيم ناظر خوبى باشيم كه اينها را بايد مردمى كه مى خواهند به امثال بنده رأى دهند بدانند كه من مى توانم ناظر خوبى باشم يا نه.‎/‎/ از اينكه شهيد قدوسى شما را خواستند مى گفتيد؟ خلاصه شهيد قدوسى مرا خواست و پرسيدند كه از چه كسى تقليد مى كنم. وقتى نام مرجع تقليد خودم را بردم گفتند كه شما از كجا فهميدى كه ايشان اعلم است گفتم: يكى از بزرگان گفته. بعد هم فرمودند تو كه رساله خواندى! بايد از دو مجتهد، مجتهدشناس عادل بپرسيد كه چه كسى اعلم است. پس چرا به صرف نظر يك نفر عمل كرديد گفتم: درست مى فرماييد؛ از چه كسى بپرسم نظر شما بر چه كسى است كه ايشان پاسخ دادند كه من مجتهد نيستم. و اين از تواضع بسيار ايشان بود. چرا كه خيلى انسان محتاط و كم ادعايى بودند. شهيد قدوسى دونفر را به من معرفى كردند يكى از آنها از اساتيد حوزه بودند كه در مدرسه ما نيز درس مى گفتند و يكى هم آيت الله مصباح.بنده استاد مذكور را ديده بودم و مى شناختم اما آيت الله مصباح را نمى شناختم. پرس و جو كردم كه مشخصات آقاى مصباح را دادند. جالب اينجاست كه من با على آقاى مصباح، فرزند آيت الله مصباح همكلاسى بودم. اگر اشتباه نكنم آن استاد مذكور را همان شب ديدم، از ايشان پرسيدم كه من از فلان مرجع تقليد مى كنم به نظر شما اعلم هستند كه پاسخ دادند نه. از ايشان پرسيدم خب چه كسى اعلم است فرمودند: آقاى خمينى.سؤال ديگرى هم كردم كه آيا مى توانم از مرجع تقليدم به آقاى خمينى رجوع كنم كه پاسخ دادند كه من اين چيزها را نمى دانم. از بچه ها پرس و جو كردم كه آقاى مصباح را كجا مى شود ديد گفتند كه ايشان سحرها به حرم حضرت معصومه سلام الله عليها مشرف مى شوند. سحر به حرم رفتم و ايشان را زيارت كردم. از آيت الله مصباح پرسيدم كه بنده از فلان مرجع تقليد مى كنم. به نظر شما اعلم هستند كه فرمودند خير، آيت الله خمينى اعلم هستند. بعد پرسيدم كه آيا مى شود از مرجع تقليد خودم به آيت الله خمينى عدول كنم كه پاسخ دادند: «عدول از هر مرجعى به مرجع ديگر را جايز نمى دانم، مگر به شخص آيت الله خمينى» آيت الله مصباح در آن دوران خفقان اصلاً ملاحظه هم نكردند كه شايد شما از طرف ساواك باشيد؟ بدون هيچ احتياط ومحافظه كارى جواب مرا دادند. درحالى كه چهار، پنج سال به انقلاب مانده بود. و اين نشانگر اعتقاد عميق ايشان به حضرت امام است. الآن هم همين طورند و معتقدند كه بايد از ولى فقيه اطاعت كرد. كسى حق ندارد به ولى فقيه فشار بياورد. فكر مى كنيد الآن كم هستند افرادى كه براى مقام معظم رهبرى مزاحمت ايجاد مى كنند براى اين كه به كار خودشان برسند. اينها كه اطاعت نيست.اين نفس پرستى است كه بخواهيد نظر و خواسته خود را به مقام ولايت تحميل كنيد تا كه به اهداف خودمان برسيم. پس چرا برخى نسبت به رابطه امام و آقاى مصباح تشكيك وارد مى كنند و اتهاماتى را به ايشان مبنى بر عدم همراهى با انقلاب و حركت امام نسبت مى دهند؟ اين اشخاص بايد هم چنين حرف هايى بزنند! آقاى مصباح خيلى صريح از امام حمايت مى كرد. در دوره قبل خيلى تلاش كردند تا آقاى مصباح را بكوبند چون ايشان در برابر افكار التقاطى و ليبرالى ايستاد و تنها كسى است اينطور جرأت دارد. ايشان معتقدند كه در مبانى دينى نبايد با هيچ كس شوخى كرد. نبايد با اصول تعارف كرد. در روايات ما آمده كه وظيفه عالم است زمانى كه بدعت ها آشكار مى شود علمش را آشكار كرده و در برابر آن بايستد و الا لعنت خدا بر اوست. همين هايى كه الآن فرار كردند و به غرب و انگليس رفتند اعتراف مى كنند كه آيت الله مصباح صد سال آنها را از اهداف شان عقب انداخت و شايد هم بيشتر. خب خيلى طبيعى است كه به ايشان تهمتى بزنند كه عوام فريبانه باشد و بگويند آيت الله مصباح ضد انقلاب و ضد امام است.البته در تاريخ هم هست كه براى تخريب افراد در ويژگى هاى بارز او تشكيك كرده و او را بر خلاف آنچه كه نسبت به آن معتقد است متهم مى كنند. مثل آيت الله كاشانى كه نماد مبارزه با انگليس بود و اينموضوع اظهر من الشمس است. در آخر يك فرد انگليسى معرفى كردند؟بله همين طور است. آيت الله كاشانى در برابر انگليس ايستاده بود. آيت الله مصباح هم مانند آيت كاشانى است. تهمت زدن يك كارى است كه از قديم الايام شايع بوده و هست. ناگفته نماند كه به اولياى بزرگ الهى چون حضرت مولى على عليه السلام آنقدر تهمت زدند كه در نماز خواندن ايشان ترديد مى شد. فعاليت هاى شما قبل از انقلاب بيشتر به صورت تشكلى بود يا فردى؟ قبل از انقلاب بايد بچه ها با هم كار مى كردند و بدون كار تشكيلاتى كه نمى شد به نتيجه مطلوب رسيد. هر كدام در هر موقعيتى كه بودند، به هم كمك مى كردند. مثلاً در اصفهان شهيد ردانى پور و شهيد ميثمى براى جوانان كار مى كردند. اين تشكل ها عنوان و نام مشخصى نداشت؟ نه؛ اسم خاصى نداشت و طلبه ها به صورت هيأتى فعاليت مى كردند. تبليغ هم كه مى رفتند، تنها از رساله امام مسئله مى گفتند. شهيد ردانى پور تقريباً از تمام مناطق و خان هاى بويراحمد امضا گرفته بود كه وقتى امام(ره) آمدند، از ايشان حمايت كنند. البته بيشتر سخنان و مطالب در قالب جلسات قرآن و نهج البلاغه ، رفت و آمدهاى. دبيرستانها شكل علمى به خود مى گرفت. البته طلاب مدرسه حقانى گاه دسته جمعى با هم به مسافرت و تبليغ مى رفتند.نقش باورهاى دينى خصوصاً موضوع مهدويت را در شكل گيرى و تداوم انقلاب چگونه مى بينيد؟سخنى است كه به نظرم جناب على بن يقطين مطرح كردند. در آخر عمرش وقتى كه در بستر افتاده بود، يكى از بچه هايش از او مى پرسد كه انتظار مهدى موعود چه نفعى براى ما دارد جواب ايشان خيلى قشنگ است. مى فرمايد كه اگر انتظار نبود، ما نمى توانستيم يك لحظه زندگى كنيم. اين كه تارهاى بنيه انقلاب به مو رسيده و پاره نمى شود، به خاطر اعتقاد به مهدويت است و اعتقاد به اين كه يك كسى مى آيد و اين خيلى مؤثر است. به نظرم تنها شيعه است كه اينطور فكر مى كند. در سخت ترين شرايط باز هم نااميد نمى شوند. اصلاً نااميدى معنا ندارد. حضرت امام و مبارزين انقلاب همينطور بودند.يك بار وقتى يكى از جلسات آقاى مصباح با شهيد بهشتى و دوستانشان لو مى رود مجبور به فرار از قم مى شوند. آيت الله مسعودى، توليت آستان حضرت معصومه(س) نقل مى كردند كه در خيابان نزديك پل آهنچى يك ماشين گرفتيم وقتى سوار ماشين شديم، فهميديم كه آن فرد يكى از ساواكى هاست اما جالب اينجاست كه ما را نشناخت و تا مقصد هم رساند. بدون اينكه هيچ شكى هم كند. در هر حال علت اين كه به او مى رسد و پياده نمى شود، وجود مبارك او وانتظار فرج است كه او روزى خواهد آمد. خاطره اى هم از آيت الله مصباح برايمان نقل كنيد؟ در آن جلساتى كه با مرحوم شهيد بهشتى داشتند، جناب استاد آقاى مصباح يك حروف الفبايى را خودشان ابداع كرده بودند كه هيچ كس جز خود ايشان نمى توانسته بخواند. تا اين اواخر هم برخى دوستان هم دنبال اين بودند كه ببينند اين الفبا چگونه بوده است. در آن زمان جنگ و گريز با ساواك گاهى وقت ها هم ايشان با عمامه مشكى فرار مى كردند.امام(ره) در پيامى انقلاب اسلامى را مقدمه ظهور ذكر كردند. برخى هم اين گونه تعبير مى كنند كه انقلاب اسلامى ظهور صغراى امام زمان(عج) است. تحليل شما راجع به اين چيست؟به نظر من اين انقلاب عزيز مانند يك دستگرمى است براى اينكه زمانى كه آقا مى آيند آماده باشيم. جوان هاى ما هم در دفاع مقدس و عرصه هاى مختلف خودشان را خوب نشان دادند.من خودم اين مطلب را از آيت الله مصباح شنيدم كه در جلسه اى چند ماه مانده به انقلاب از شهيد بهشتى پرسيده بودند كه به نظر شما اگر بنا شود انقلاب شود چه زمانى اين اتفاق مى افتد كه آيت الله شهيد بهشتى پاسخ داده بودند كه فكر مى كنم ۳۰ سال ديگر! و اين در حالى است كه شهيد بهشتى مرد با درايت و به روزى بود.اينطور نيست كه كسى توقع انقلاب را داشت. هيچ خبرى نبود و انقلاب يكباره صورت گرفت. فقط ۱۵ خرداد به ۱۵ خرداد بود كه طلاب شلوغ مى كردند. تا اينكه ماجراى شهادت آقامصطفى و ماجراى روزنامه اطلاعات و توهين به امام و پيش آمد كه منجر به انفجار جامعه شد. خيلى خدا لطف كرد. بر همين اساس است برخى روايات ما كه حضرات معصومين مى فرمايند به آن چيزى كه اميد نبستيد بيشتر اميد ببنديد.كه ان شاءالله خداوند متعال ما را دستگيرى كند.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 293]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن