واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: در عصر آگاهیها، در عصر تهاجم رسانه، در میان صدها کتاب و مقاله ی تربیتی، در بین هزاران آرزو و تکاپو برای زیستن کودکان، با خود خلوت کنیم و ببینیم که در کجای دایره زندگی قرار داریم. در میان صدها مدرسه ی انتفاعی و غیرانتفاعی، در میان انبوه کلاسهای آزاد و فعالیتهای غیررسمی ، در جریان تبلیغات خرد و کلان برای آینده ی کودکان و دفاتر راهنمائی و مشاوره، با خود فکر کنیم که به عنوان والدین در کجای این هجمه ی زندگی قرار داریم؟ آیا به عنوان والدین باید کاری کرد؟ آیا مدارس و مسوولین باید برای کودکانمان کاری کنند؟ چنانچه در انتظار یافتن پاسخ باشیم، کودکان کودکیشان را سپری خواهند کرد و نوجوانان به دنبال یافتن هویت کانالهای تلویزیونی را یک و دو میکند . شاید هم در مجامع عمومی، مشتاقانه دیگران را نظارهگر خواهد بود. آیا تنها پدرو مادر بودن کافی است؟ آیا باید به این دو کلمه، واژه عشق را افزود و گفت: پدر و مادر عاشق. آیا دوست داشتن برای تربیت کافی است؟ امروز متاسفانه الگوها، روزی در اوج اند و گاهی در فرود . سرمشقها را گاه با مداد مینویسیم و گاه با جوهر ثابت و گاه نامرئی. هرگز نمیتوان قدرت عشق را انکار کرد، همان عشق به کودک است که پاهایش را ساق بلورین میبینند، لبخندش را زیباترین پدیده و سختی شب بیداری را امری ممکن. اما سرمشقها حد و مرز ندارند و عشق و نیاز، دائماً در حال تغییر. - گاه برای حرفهای تازهای که آموخته و میگوید به او میخندیم و تحسیناش میکنیم و روز دیگر برای بیان همان مطلب بر او خشم میگیریم. - گاه با شنیدن یک داستان خندهدار که برایتان تعریف میکند، او را بذلهگو و جذاب خطاب میکنیم و گاهی از گفتن همان مطلب در حضور دیگران رنگ از رخمان میپرد و در اولین فرصت تنبیه را از او دریغ نمیکنیم. - گاه فردی را برایش الگو میکنیم و یا او را با کسی مقایسه میکنیم و روز دیگر آن بت را میشکنیم. - کلاسهای گوناگون، دستورالعملهای چپ و راست، بمباران اطلاعات بیباز خورد، تنبیه و تشویق، خریدنها و نخریدنها، آری و نههای بیمنطق. روزی با افتخار جلوی دیگران میگوییم: «فرزندم آزاد است که خودش تصمیم بگیرد». و روز دیگر شکوه میکنیم: «هر کاری دلش بخواد انجام میدهد، مگر من میتوانم جلویش را بگیرم»! در کنار سرمشقها و عشق، باید سرحدها را مشخص کنیم. به جای قضاوت و خواستن و صدور حکمهای بیچون و چرا بدون پشتوانه ی اجرائی، باید محیطی فراهم سازید که در آرامش و شادی مسائل مطرح شوند در کنار تغییراتی که در منزلتان انجام میدهید، مبلمانی که میخرید، پردهای که میآویزید دیواری که رنگ میکنید، پنجرههایی برای شادی و لبخند و خوشحال زیستن باز کنید. از بین تمامی اگرها و مگرها، بایدها و نبایدها که به عوامل بسیاری بستگی دارد، بیایید امتحان کنید. یکبار هم که شده، انضباط را با خنده همراه کنید. خنده را سرمشق قرار دهید. خنده نه به دیگری، خنده با هم را تجربه کنید، کودکان شاد اغلب کودکان موفقی هستند. هیچ چیز موثرتراز لبخند زدن نیست. کودک باید بیاموزد که خنده با حرفهای زشت و توهین به دیگران تفاوت بسیار دارد. آنچه که در تلویزیون بارها و بارها میبیند. لبخند فرصتی است تا رسیدن به راه حل درست، فکر کردن آزاد. خندیدن، جذب اکسیژن را افزایش داده و استرس را کاهش میدهد. انسانهایی که خنده رو هستند کمتر به بیماریهای عفونی متبلا میشوند. آنها اعتماد به نفس بهتری داشته و قدرت تحمل شان بالاتر است. کودکان معنای لبخند را درک میکنند. با بازی با لغات، تغییر صداها و آهنگ کلام، ساختن کلمات جدید، طنزهای حرکتی و سپس طنزها کلامی، درست کردن یک دفتر مخصوص برای شوخی و طنز، بریدن کلمات از روزنامهها و ترکیب آنها و ساختن جملات بیمعنا، حدس زدنها ، همه و همه به او فرصت میدهد تا از خنده به عنوان یک وسیله ی دفاعی و یا پوششی برای اضطراب و تمرینی برای کسب مهارت زندگی، استفاده کند. بیایید عشق را با سرمشق، سرمشق را با حد و مرز و چاشنی خنده همراه کنیم و راهکارهای شاد زیستن را مرور کنیم: - به کودکان فرصت دهیم تا خودشان باشند و او را با خود مقایسه کنید - به دیگران فکر کردن را به آنها بیاموزیم - خندیدن با کودکان را در برنامهتان قرار دهید - جدول خندیدن را به جای برچسب گل و میوه بر درب یخچال نصب کنید - با کودکان ورزش کنید - به تغذیه ی او توجه کنید - تشویق را با واژگان گوناگون سرلوحه خود قرار دهید - کنجکاوی او را نسبت به محیط اطرافش در عمل گسترش دهید - گوش کردن فعال را به او بیاموزیم - انگشت روی نقطه ضعفهایش نگذارید و به ارزشهایش بها دهید. مادر و پدر عزیزم: هرگز گمان نمیکردم گذر از آن دالان تنگ و تاریک و سخت، آغاز زندگی است. ضربههای زندگی خیلی زود آغاز شد، ضربههایی برای بی تو نفس کشیدن. در میان نگرانی و تشویق تنها، هر روز بزرگ و بزرگتر شدم. خوب شدم بد شدم، خوب شدم... رفتارهای شما، تضادهای بسیاری را در من به وجود آورد. دیگر نه خود بودم نه آنچه شما میخواستید. شما «من» مرا از من گرفتید، باید و نبایدها را چاشنی زندگیام کردید، بایدهایی که خود نیز باورش نداشتید و انجامش نمیدادید. من شما را دوست دارم، خود خود شما را، تاییدتان را میخواهم.گریهام را به خنده تبدیل کنید و انضباطم را بدون اشک، تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 509]