محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827883797
درك درستی از علوم اجتماعی نداریم
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سارا شريعتي: با رنگ و لعاب اسلامي دادن به چيزي نميتوان يك علم تجربي را به يك روايت بومي تبديل كرد. چندی پیش نشستي با عنوان اسلام و علوم اجتماعي در موسسه معرفت و پژوهش با سخنراني دكتر سارا شريعتي برگزار شد. در اين نشست كه با حضور سروش دباغ- مسوول موسسه معرفت و پژوهش- هادي خانيكي و احسان شريعتي برگزار شد، سارا شريعتي به نگاههاي مختلف به علوم مدرن از سوي بزرگان دين اسلام در زمان حال پرداخت و نيز درباره نسبت اسلام با علومي مانند فلسفه و علوم اجتماعي سخن راند. آنچه در پي ميآيد، گزارش اين نشست به همراه پرسش و پاسخ پاياني سروش دباغ و هادي خانيكي با سارا شريعتي است. شريعتي در ابتداي اين نشست با بيان اينكه موضوع رابطه اسلام با علوم اجتماعي امروز به شكل جدي مطرح است اما كمتر به ظرايف آن پرداخته ميشود، گفت: اين موضوع بيشتر جنبه سياسي پيدا كرده است. هر از چند گاهي كه به نشريات و روزنامهها مراجعه ميكنيم جملاتي را از جانب مسوولان با اين مضامين ميبينيم كه «جامعهشناسي» علمي سكولار است، علم جوامع غربي است، دردسرساز است و بايد تكليفش را مشخص كرد. از جانب مخالفان هم البته دفاع از جامعهشناسي و علوم اجتماعي مطرح ميشود. وي با اشاره به اينكه سعي دارد در اين باره طرح مساله كند و سوالهاي مختلف در اين زمينه را عنوان كند، در تشريح اسلام گفت: معمولا وقتي كلمه اسلام را به كار ميبريم، كسي نميپرسد كه منظور از آن چيست، چون اصل بر اين است كه مفهوم آن را همه ميدانند. يك سوءتفاهم عموميتيافتهاي در اين باره وجود دارد كه هر كس از منظر خودش به آن نگاه ميكند. در واقع الان واقعيتي از اسلام داريم كه يكپارچه نيست بلكه متكثر است.استاد جامعهشناسي دانشگاه تهران با تاكيد بر اينكه وقتي از اسلام صحبت ميكند، منظورش واقعيت جامعهشناختي اسلام است، در اين باره توضيح داد: اين واقعيت جامعهشناختي هم دربرگيرنده اسلام در كشورهاي اسلامي است، هم دربرگيرنده مسلمانان در كشورهاي اروپايي. همه نوع مسلمان را دربرميگيرد؛ بنيادگرا، رفرميست يا بياعتنا نسبت به دين.شريعتي با بيان اينكه نسبت اسلام و علوم اجتماعي را در دو برش تاريخي و كنوني ميتوان بررسي كرد، گفت: سوال من اين است كه چرا در تاريخ اسلام برخلاف رشتههايي مانند فلسفه كه به عنوان يكي از روشهاي شناختي مسلمانان شناخته و تملك شده است، علوم اجتماعي با مقاومت مسلمانان روبهرو است؟ اگر صرفا منشاء علوم اجتماعي، يعني غرب، حاصل مخالفت است، ميدانيم كه فلسفه هم ميراث يونان و غرب است. در نتيجه با طرح اين سوال ميتوان نگاهي اجمالي به تاريخ علوم انساني در اسلام داشت. سخنران نشست اسلام و علوم اجتماعي با اشاره به پيدايش علم جامعهشناسي گفت: تنها علمي كه يك مسلمان را به عنوان موسس آن ياد ميكنند جامعهشناسي است و ابنخلدون اگر جامعهشناس نيست، حداقل پايههاي تفكر جامعهشناسي دارد و ميگويند جامعهشناسي يا فلسفه تاريخ را ابن خلدون بنيان گذاشته است. گرچه ابنخلدون ظهور كرد اما آراي او هيچ دنبالهاي پيدا نكرد و سنتي پديد نيامد. حتي كتابش هم قرنها بعد كشف و ترجمه شد. علوم انساني و تاريخ استعماراو در تشريح دوره تاسيس علوم انساني از قرن 18 به بعد گفت: دوره تاسيس علوم انساني با دوره استعمار همزمان است. شرقشناسان اولين كساني هستند كه وارد كشورهاي مستعمره ميشوند و علوم انساني را وارد اين كشورها ميكنند و امروز اولين اتهام انسانشناسي اين است كه انسانشناسان به عنوان نمايندگان استعمار به كشورها رفتند تا آنها را بشناسند و اين شناخت را در خدمت استعمار قرار بدهند. در نتيجه در دوره دوم با كمك استعمار، علوم انساني وارد كشورهاي اسلامي ميشود. اولين واكنش نسبت به اين موضوع واكنش تملك است و از اين علوم مثل علوم طبيعي و دقيقه استقبال ميشود. واكنش بعدي كه جديتر است و اكثريت هم هست، واكنش مقاومت است، البته اين مقاومت به خاطر خود علوم نيست بلكه به خاطر اين است كه اين علوم را غرب استعمارگر آورده است و در نتيجه اين دانش را در خدمت غرب استعمارگر ميدانستند.وي با اشاره به سالهاي 1970 ميلادي و اينكه خيلي از اتفاقات تعيينكننده مثل جنبشهاي اجتماعي، جنبش فمينيسم و انقلاب ايران در اين سالها رخ داده است، گفت: خيليها معتقدند چون در دهه 1970 جنبشهاي رهاييبخش به نتيجه رسيدند، پس بايد آزادي از علوم دستاورد استعمار هم رخ بدهد. اين عده معتقدند بايد آن دانش را زمينهمند كرد و اين رويكرد البته بيشتر از جانب پسااستعمارگران مطرح شد و اين جريان در هند و بنگلادش تاريخنگاري جديدي را شروع كرد. متفكران چيني گفتند كه جامعهشناسي محصول انقلاب صنعتي و سرمايهداري بوده اما ما اصلا با كاپيتاليسم آشنا نيستيم و از بدو تولد مساله ما كمونيسم است بنابراين نميتوانيم بحثهاي ماركس و انگلس و وبر را بگيريم؛ لذا بايد جامعهشناسي كمونيسم را مطالعه كنيم. در آفريقا مساله اصلي مردم موضوع نژاد و رنگ پوست بود و آنها گفتند ما بايد جامعهشناسي را بهگونهاي مطرح كنيم كه مساله آن حذف نژاد باشد. به نوعي هر كس يك موضوع را در حوزه خودش تشخيص داد و پيرامون آن مطالعه كرد و اسم اين كار را هم زمينهمند كردن مطالعات جامعهشناسي گذاشتند. او با بيان اينكه در ايران هم بايد ديد كه مساله اصلي جامعهشناسي چيست و سپس آن را تحليل كرد و گفت: پس از شكلگيري رويكرد زمينهمند كردن مطالعات نكته ديگر اين است كه اين زمينهمند كردن صرفا نبايد متوجه واقعيت سياسي يا تاريخي باشد، بلكه بايد واقعيت فرهنگي را در نظر گرفت. آنهايي كه بر واقعيت فرهنگي تاكيد كردند، در حوزه كشورهاي اسلامي موضوع اسلاميزاسيون علوم اجتماعي را مطرح كردند مانند حسين العطاس كه در سال 1970 در كنفرانس مكه براي اولين بار اين موضوع را عنوان كرد و گفت ما جوامع اسلامي بايد اسلام را در مركز مطالعات خود قرار دهيم.وي با اشاره به مطرح شدن هر چند وقت يك بار اين موضوع در جوامع و اينكه بحث اسلامي كردن علوم همواره در حد يك طرح آن هم با اغراض سياسي بوده، اظهار كرد: اينكه اسلامي كردن چه معنايي ميدهد كمتر مورد توجه قرار گرفته، اما مهم اين است كه چه عواملي مانع شكلگيري علوم انساني در جوامع اسلامي ميشود. اين مقاومت در مقابل علوم اجتماعي فقط مخصوص ايران نيست و در همه كشورهاي اسلامي مشاهده ميشود. بسياري از متفكران مسلمان نسبت به غفلت كشورهاي اسلامي از علوم اجتماعي تذكر دادهاند. اسلام و مدرنيتهشريعتي در ادامه گفت: دليل ديگر مقاومت در نسبت علوم اجتماعي و مدرنيته جستوجو ميشود. علوم اجتماعي فرزند مدرنيته است؛ مدرنيتهاي كه با مفاهيمي مثل عقلاني شدن و جهانيسازي پيوند خورده است و طبيعتا در كشورهاي اسلامي مقابل اين مفاهيم مقاومتهايي وجود دارد. انسانسازي و انسانمحوري بايد نسبت خود را با مفهوم خدا و خدامحوري تعريف كند. آيا انسان ميخواهد خودش را جانشين خدا كند؟ آيا ميخواهد همه چيز را عقلاني كند؟ استدلال آنها اين است كه علوم انساني ميخواهد همه مفاهيم قدسي را نسبي كند و وقتي چيزي نسبي شد، شكننده و مستهلك ميشود و بعد هم از بين ميرود؛ آنها پروتستانيسم را شاهد مدعاي خود ميآورند و ميگويند، پروتستانيسم با عقلي كردن و فردي كردن همراه بود و اين كار را به جايي رساند كه مشكل پروتستانها در قرن بيستويكم مشكل غيبت نداشتن در جامعه مدرن بود؛ فرهنگ پروتستان چنان با فرهنگ مدرن درآميخته شد كه قابل تفكيك نبود.وي مدرنيته را دومين عامل مخالفتهاي كشورهاي اسلامي با علوم انساني خواند و ادامه داد: علوم اجتماعي به يك معنا سوغات استعمار بود و در نتيجه چون آورنده آن غرب استعمارگر بود، مسلمان نسبت به آن مشكوك بودند. يك دليل ديگر هم البته خود دين بود. دين هميشه تنشي را با علوم اجتماعي تجربه كرده است. تصوير ذهني اين است كه اگر به علوم اجتماعي امكان رشد بدهيم، ديگر از دين اثري باقي نميماند. ضمن اينكه علوم انساني دعوي دارد و مثل علومي نيست كه متواضع باشد، در نتيجه در رقابت با دين است.كي از استدلالهاي مخالفان علوم انساني هم اين است كه بنيانگذاران اين علوم، دين و ايمان درستي نداشتهاند و شايد اصلا دين نداشتند، مثل ماركس، وبر و دوركيم. در ايران براي آنها پرونده سياسي هم درست كردهاند و گفتهاند كه اينها يهودياند و شايد تاسيس علم جامعهشناسي توطئه يهود بوده است! اسلام، سرفصل علوم اجتماعيشريعتي با بيان اينكه در قرن بيستم يك جهش جدي بين رابطه علوم اجتماعي و اسلام به وجود آمده و اين جهش را به اين ترتيب ميتوان ديد كه امروز اسلام ديگر موضوع مطالعه شرقشناسان نيست، بلكه يكي از سرفصلهاي علوم اجتماعي است، اظهار كرد: در فرانسه امروز وقتي بخواهيد علوم اجتماعي بخوانيد، حتما يكي از سرفصلهاي دروس آن اسلام است. امروز حوزههايي مانند مطالعات زنان و مطالعات فرهنگي در علوم انساني وجود دارد و يكي از اين حوزهها هم مطالعات اسلامي است كه در خيلي از نهادهاي دانشگاهي شكل گرفته است. حتي از اسلاميسم به عنوان يكي از جريانات اخير حوزههاي اجتماعي همپاي فمينيسم و اكولوژيسم ياد ميشود. امروز كسي كه علوم اجتماعي ميخواند حتما جايي با مساله اسلام مواجه ميشود. در حوزه زنان هم جهشي جدي بين رابطه اسلام و علوم اجتماعي ديده ميشود. الان بين مسلمان با اسلاميسم، اسلاميته و اسلام فوبيا تفكيكهاي دقيقي انجام شده و فرهنگ وسيعي به وجود آورده است. تقسيم هم زماني رخ ميدهد كه واقعيت متكثر ميشود و هنگامي كه واقعيتي به وجود آمد بايد نامي براي آن داشت.او با تاكيد بر اينكه اين جهش در حوزه علوم سياسي و اسلام بهوجود آمده و كتابهايي درباره بنيادگرايي و راديكاليسم و يازده سپتامبر نوشته شده است، افزود: واقعيت سياسي اسلام دچار يك جهش اساسي شده است. يعني موضوع يازده سپتامبر، انقلاب ايران، موضوع فلسطين، بنلادن و از اين جمله باعث شده كه مباحث سياسي اسلام پررنگ شود. همچنين جهشي جمعيتي در اسلام بهوجود آمده و نسلي در كشورهاي اسلامي بهدنيا آمده كه نه استعمار را شناختهاند و نه جنبشهاي رهاييبخش را. كشورهاي اسلامي جوان هستند. ديگر اينكه امروز واقعيت اسلام از عرب بودن فاصله گرفته و آسيايي شده است. بهطوري كه 5 كشور اول پرجمعيت مسلمان، آسيايي هستند و نه عرب. همچنين كشورهاي تعيينكننده در حوزههاي فكري مسلمانان هم عرب نيستند، مانند ايران، تركيه يا پاكستان.سخنران نشست اسلام و علوم اجتماعي به مساله مهاجرت و تاثير آن در تغيير واقعيت جامعهشناختي اسلام اشاره كرد و ادامه داد: الان در همه كشورهاي اروپايي اقليت قابل ملاحظهاي از مسلمانان وجود دارد. فرانسه، آلمان و انگليس كم و بيش مسلمان دارند و تاثيرگذار هستند. اصطلاح پراكندگي امروز درباره مسلمانها هم به كار ميرود، مانند آنچه پيش از اين درباره يهوديان مطرح ميشد، يعني اسلام ديگر محصول يك دولت و ملت و منطقه جغرافيايي نيست، بلكه يك واقعيت پخششده در جهان است.او با بيان اينكه پديده جهاني شدن تفاوت فرهنگي و نسبيت فرهنگي بهوجود ميآورد و به شكل افقي همه فرهنگها را به هم نزديك ميكند كه دهكدهاي كوچك بهوجود بياورد، گفت: اين كار البته متمايز كردن و هويتگرايي را هم تقويت ميكند كه در اين ميان يكي هم هويتگرايي مسلمانان است. اسلام به يك مرجع هويتي تبديل شده است و يك مطالعه در فرانسه نشان ميدهد كه پديده مسلمان شدن يك پديده جوان و زنانه است. چنانچه جوان نسل سومي كه از استعمار و گذشته چيزي نميداند، به اسلام بهعنوان يك هويت روي ميآورد.وي ظهور پديده اسلام اروپايي و آمريكايي را هم از دلايل اين جهش خواند و گفت: منظور از اسلام آمريكايي، اسلام آمريكاييهايي است كه مسلمان شدهاند و همينطور است اسلام اروپايي.امروز در فرانسه كساني هستند كه مسلمانند و نميتوان به دليل تفاوت مليتشان اسلامشان را زير سوال برد، در نتيجه اينها بايد بينديشند تا اسلام خودشان را بر زيست فكري خود منطبق كنند.او در ادامه با تاكيد بر اينكه واقعيت اسلام در قرن بيستم توانسته بر عموم اجتماعي تاثير بگذارد، گفت: پايتختهاي علوم اجتماعي فرانسه، آلمان و آمريكا هستند و امروز اسلام بهعنوان يكي از مولفههاي حيات اجتماعي در اين كشورها است، يعني يك جامعهشناس فرانسوي هر وقت بخواهد به واقعيت جامعهشناختي جامعهاش بينديشد بايد حتما اسلام را در نظر بگيرد، چون بخشي از افراد جامعهاش مسلمان هستند و در نتيجه اين حضور مسلمانان در پايتختهاي علوم اجتماعي به شدت در علوم اجتماعي تاثير گذاشته است.استاد جامعهشناسي دانشگاه تهران در ادامه با بيان اينكه علوم اجتماعي امروز ديگر از آن تهمت كه ميخواهد جانشين دين شود عبور كرده است، ادامه داد: امروز علم تنها ابزار شناخت است و همه علوم هم مطرح ميكنند كه براي شناخت واقعيات كافي نيستند و به همه رشتهها نياز داريم. ديگر اينكه واقعيت اجتماعي پيچيدهتر از آن است كه با يك رويكرد بتوان آن را تحليل كرد، بنابراين همه رشتهها به محدوديتهاي خود توجه دارند و هر كس ميداند كه نميتواند با همه چيز فقط برخورد كاركردي داشته باشد. پس بايد يك تحول جدي بين نسبت اسلام و علوم اجتماعي رخ دهد.او افزود: علوم اجتماعي هم ميتواند به اسلام كمك كند. طارق رمضان معتقد است بايد از علوم اجتماعي اعاده حيثيت شود، چراكه علوم اجتماعي ميتواند در يك تعريف سلبي از اسلام به ما كمك كند و بگويد كه چه چيزي اسلام نيست. چيزي كه ما بيرون ميبينيم ربطي به اسلام ندارد، بلكه يك چيز قومي و فرهنگي است و متن و قرآن وقتي در زمينه مينشيند شناسنامهدار ميشود و از طبقه اجتماعي و سنت و قوميت تاثير ميپذيرد. اينجاست كه علوم اجتماعي ميتواند به من بگويد در اسلام ايراني چه چيز به ايراني بودن ربط دارد، چه چيز به سنت، چه چيز به ذوق و سليقه و چه چيز به اسلام.وي با تاكيد بر اينكه در اين ماجرا ايران ميتواند نقش بسيار تعيينكنندهاي داشته باشد، اما در اين پرونده هم طبق معمول ايران جزو آخرين كشورها است، اظهار كرد: من در همه تحقيقاتم هر چه پيدا ميكنم از آمريكا و فرانسه و آلمان و ايتالياست و هيچ چيز در ايران نيست. در ايران ما محدود به دو رويكرد هستيم؛ يك بخش ميگويد بايد اسلامي كرد و يك بخش هم ميگويد نبايد اسلامي كرد.در ايران كمترين توجه به واقعيتهاي جامعهشناختي اسلام وجود دارد، در حاليكه بيشترين كنجكاوي را درباره پروندههاي شخصي و نامههاي عاشقانه ميبينيم. ما بايد بدانيم كه در چه موقعيتي هستيم، در حاليكه كوچكترين كنجكاوياي نسبت به مسلمان بودن ما در حوزه جهاني حتي از طرف روشنفكران ما وجود ندارد. از جانب مسوولان هم واقعيت اسلام فقط يك واقعيت سياسي است و در نتيجه آنها به تحولات بهوجود آمده توجهي ندارند.شريعتي با تاكيد بر اينكه مهمترين واقعيت جامعهشناختي اسلام براي ايرانيان واقعيت سياسي آن است، افزود: اين واقعيت سياسي جديترين مانع مطالعات جامعهشناختي اسلام است. به همين دليل است كه ميبينيم به شكل پارادوكسيكالي مملكتي كه خودش را اسلامي ميداند و در و ديوارش پر از دلالتهاي اسلامي است و اسلام در همه جاي آن نمود دارد، درسهايي مانند جامعهشناسي اسلام در آن وجود ندارد، هرچند اسمهاي آن هست اما محتواي آن نيست و من نگرانم كه در اين بخش هم ايرانيان به مترجماني فداكار تبديل شوند! پرسش و پاسخ نشستدر ادامه اين نشست هادي خانيكي با تشريح حضور اسلام در واقعيت اجتماعي ايران و ديگر كشورهاي مسلمان نكاتي را مطرح كرد. خانيكي گفت: امروز اين نقد بر علوم اجتماعي وارد شده كه ما بيشتر راهحلگرا هستيم تا مسالهگرا و علت آن هم اين است كه پرداختن به مساله سختتر از پيدا كردن راهحل است و چون راهحلها در جاهاي ديگر پيدا شده، ما سعي ميكنيم در قالب آنها مسالههايي را تعريف كنيم. حال اگر مسالهمحوري را بپذيريم ميتوانيم بحث جامعه چند فرهنگي را مطرح كنيم.او ادامه داد: آقاي العطاس كه مطالعاتي در ايران و تركيه دارد موضوع اصلي خود را تفاوتها قرار داده است. او با اشاره به مشاهدات خودش ميگفت كه من هر بار به ايران آمدهام حجاب را نازكتر ديدهام اما هر بار كه به تركيه رفتهام حجاب را قويتر ديدهام. او تفاوت آن را در اسلام مدني و اسلام رسمي ميديد. واقعيت هم اين است كه اسلام مثلا در حوزه مالايي و كشورهاي مالزي يا اندونزي با ما خيلي تفاوت دارد. يا در شبهقاره بهدليل وجود سنت ضداستعماري اگر شما از يك مسلمان بپرسيد كه در حزبي عضو هست يا نه، او حتما تعجب ميكند و ميگويد مگر ميشود انسان در سياست باشد ولي در حزب نباشد، در حاليكه در ايران عكس قضيه است. تركيه حرفش اين است كه ميگويد سكولارهاي واقعي ما هستيم. اسلام جهان عرب به نظر ميآيد ضدغربيترين بخش اسلام باشد. اسلام آفريقايي و اروپايي هم نوع ديگري از اسلام است. اينها هر كدام مسالهاي متفاوت دارند و به نظر ميآيد بخشهاي متفاوتي از علوم اجتماعي را به خدمت ميگيرند.سارا شريعتي نيز در پاسخ خانيكي گفت: اين تقسيمبندي جامعههاي اسلامي تقسيمبندي خوبي است. ما بايد بدانيم اسلام بديهي كدام اسلام و مربوط به كدام جامعه است و واقعيت جامعهشناختي آن مربوط به مالزي است يا ايران يا جهان عرب. چون اينها هر كدام مسائل خاص خودشان را دارند. من در جايي از رفرم اسلام صحبت ميكردم كه كسي به من گفت اين حرف از اساس اشتباه است و مربوط به مسيحيت است. چون مسيحيت دچار كاستيهايي بوده، اما چون اسلام كتابي دست نخورده دارد موضوع رفرم در آن مطرح نيست. بله! اسلامي كه منظور اوست اسلام قرآن است و او فكر ميكند صحبت از رفرم اسلام يعني اينكه قرآن كمبودهايي دارد! اما اسلامي كه من از آن صحبت ميكردم اسلام تاريخي و اجتماعي بود و بحث اين است كه در اسلام تاريخي بايد واقعيت جامعهشناسي را بررسي كنيم و ببينيم كه الان در كجاي جهان اسلام هستيم.او افزود: امروز اسلام جزئي از جوامع است و بايد نظرات مسلمانان در جوامع تامين شود و علوم اجتماعي هم بهطور طبيعي به آن برميخورد. اين بحث را بايد راه انداخت كه اگر فلسفه طي چند قرن توانست جا بيفتد، بعد از چند قرن بتوان علوم اجتماعي را هم نهادينه كرد. در ادامه اين نشست سروش دباغ هم پيرامون موضوع فلسفه و گستردگي آن در جوامع اسلامي صحبت كرد. وي گفت: گاه منظور از فلسفه اسلامي،مواد آن مانند وجود و حدوث است و ماده آن را از اسلام ميگيريم اما گاه منظور از فلسفه اسلامي، فلسفه فيلسوفان مسلمان است، يعني كساني كه مسلمان هستند و با مدنظر قرار دادن كل منظومه معرفتي آنها با بحثهاي فلسفي پيوند دارند. شايد امروز بسياري از كساني كه به فلسفه اشتغال دارند به تعبير دوم قائل نيستند يا حداقل ابراز نميكنند كه فلسفه آنها از فلسفه يوناني ميراث ميبرد و آنها رنگ و لعاب اسلامي به آن دادهاند. او گفت: برخي معتقدند ما الهاماتي از فلسفه يوناني گرفتهايم و بعد آنها را بومي كردهايم و رنگ و لعاب اسلامي به معناي فلسفي كلمه به آن زدهايم. حال من ميخواهم بدانم آيا در جامعهشناسي هم چنين بحثي مطرح است يا نه؟شريعتي در پاسخ به اين گفته، اظهار داشت: امروز درباره علوم اجتماعي بحثي مطرح است كه ميپرسند شما به جامعهشناسي اسلامي معتقديد يا جامعهشناسي مسلمانان. در حالي كه فلسفه جزئي از علوم اسلام شده است، در حوزه جامعهشناسي همه چيز از اول سياسي شده است. بعد از انقلاب ايران موضوع اسلامي كردن به شكل دورهاي مطرح ميشود و هنوز هم تصور اين است كه مشكل آن است كه بايد اسلامي بودن را به علوم اضافه كنيم در حالي كه به نظر من برعكس است و مشكل بر سر اين است كه علوم اجتماعي هنوز جا نيفتاده است، چون با رنگ و لعاب اسلامي دادن به چيزي نميتوان يك علم تجربي را به يك روايت بومي تبديل كرد. درك درستي از علوم اجتماعي در كشور ما نيست و من فكر ميكنم ما متوجه جهشي كه علوم اسلامي در علوم اجتماعي غرب به وجود آورده، نشدهايم و كاملا مصرفكننده هستيم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 160]
-
گوناگون
پربازدیدترینها