تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836016273
موگاديشو نمونه شهر ارواح كسي به ما كمك نمي كند
واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: موگاديشو نمونه شهر ارواح كسي به ما كمك نمي كند
كارستن اشتورمرترجمه؛ محمدعلي فيروزآبادي«امينه حسن علي» در آن روز كه شوهرش «عبدي» بر اثر انفجار نارنجك كشته شد، مي خواست براي وي غذاي مورد علاقه اش يعني گوشت گوسفند پخته و كشمش پلو تهيه كند. آن روز براي اين خانواده به نوعي يك روز جشن به حساب مي آمد زيرا عبدي پس از هفته ها تلاش بالاخره كاري پيدا كرده بود، يعني تعمير شيرواني همسايه پولدارشان كه براي وي چند دلاري دستمزد در پي داشت. مواد اوليه غذاي آن روز برخلاف هميشه ديگر آن برنج و روغن دزديده شده از انبارهاي سازمان كمك رسان نبود. عبدي شيرواني سازي بود كه هميشه آرزو داشت زماني كه آن جنگ داخلي به خاطره ها بپيوندد، خانه يي زيبا براي خانواده اش بسازد.عبدي صبح روز بيستم آوريل به سوي محل كار جديدش به راه افتاد. در همان زمان سربازان اتيوپيايي مستقر در آن سوي موگاديشو يك نارنجك تفنگي به سوي اين منطقه مسكوني شليك كردند. امينه صداي اين انفجار را شنيد، صدايي گوشخراش و ظاهراً نزديك. با خودش گفت كه نبايد وحشت كنم زيرا عبدي در امنيت است، اما احساسش چيز ديگري مي گفت. پس رو به سوي آسمان كرد و از خدا خواست كه اتفاقي براي عبدي نيفتد در غير اين صورت چه كسي شكم مريم 9 ساله و علي نوزاد او را سير خواهد كرد؟ بيش از يك ربع ساعت محله را دود غليظ حاصل از انفجار و فريادهاي مردم پر كرده بود. امينه تحمل اين بي خبري را نداشت، پس به سوي خيابان و جايي كه عبدي بود دويد و مشغول جمع آوري تكه هاي باقيمانده از جسد وي شد.در حال حاضر اين كشور شاخ آفريقا يعني سومالي در آستانه شديد ترين و سخت ترين جنگ ها قرار دارد؛ كشوري كه از دولت، پليس و ارتش كارآمدي برخوردار نيست و علاوه بر آن از هيچ مدرسه و اداره يي نيز خبري نيست. موگاديشو نمونه كامل همان شهر ارواح است يعني پايتختي فاقد شبكه برق و آب و فاضلاب و حتي فاقد يك شبكه دفع زباله. اين جنگ داخلي ساكنان اين شهر را فراري داده و امروز 750 هزار نفر يعني نيمي از جمعيت موگاديشو از اينجا فرار كرده اند. ده ها هزار نفر ديگر براي فرار به خارج از كشور و براي رسيدن به اردوگاه هاي پناهجويان در يمن، عرض اقيانوس عدن را با قايق هاي ماهيگيري طي مي كنند و اين سفري هراسناك و چهل ساعته است كه بر پايه برآوردها يك چهارم از سرنشينان اين قايق ها زنده به مقصد نمي رسند.آن عده كه محكوم به ماندن در سومالي هستند و نمي توانند به آن قايق ها سوار شوند در آن خيابان سوراخ سوراخ كه به سوي آفقويه مي رود، جمع شده اند. اين خيابان بزرگ ترين كمپ داخلي پناهجويان دنيا است و بيش از 250 هزار پناهجو را در خود جاي داده است. هر روز افراد جديدي در حالي كه مايملك خود را در ميني بوس هاي سفيد يا روي گاري ها گذاشته اند به اين اردوگاه وارد مي شوند و رفته رفته منظره اين اردوگاه شبيه به اژدها شده است؛ اژدهايي كه در واقع بدن آن همان مسكن هاي ناپايدار ساخته شده از پلاستيك و شاخه درختان است، فرشي پر وصله و پينه از فقر و فلاكت با 30 كيلومتر طول كه هر روز طويل تر مي شود. با فروپاشي شوروي سابق در سال 1991، سقوط ديكتاتوري «محمد زيادباره» نيز فرا رسيد. پس از آن بود كه جنگ سالاران و بازرگانان قدرتمند با ارتش هاي شخصي شان و البته به كمك قبايل همواره رقيب، موگاديشو را به خاك و خون و ويراني كشيدند. هنگامي كه در سال 1992 تصاوير آن مردمي كه از شدت گرسنگي شبيه اسكلت شده بودند در دنيا پخش شد، سازمان ملل و ايالات متحده امريكا تصميم گرفتند به اين مردم كمك كنند و اعزام يگان هاي نظامي و كمك هاي غذايي را آغاز كرده و آن عمليات را «بازتوليد اميد» نام نهادند. اما اين عمليات با اميد سروكاري نداشت و تبديل به كابوسي براي ايالات متحده و سازمان ملل شد. در سوم اكتبر 1993 هجده سرباز امريكايي در كمين نيروهاي شورشي افتاده و كشته شدند و شورشيان جنازه هاي آنها را در خيابان هاي موگاديشو به نحو تحقيرآميزي به نمايش گذاشتند. بدين ترتيب ابرقدرت امريكا با سرافكندگي نيروهاي خود را از سومالي خارج كرد و مانند بقيه دنيا اين كشور را به حال خود گذاشت. در سال 2006 جنبشي اسلامگرا موفق به بيرون راندن جنگ سالاران از موگاديشو شد و براي چند ماهي توانست در اين شهر و در بخش هاي وسيعي از سومالي به صورتي حداقلي نظم و قانون را به اجرا درآورد. اما در پايان سال 2006 بود كه گروه هاي مسلح اتيوپيايي همراه با شبه نظاميان دولت موقت به بهانه جلوگيري از طالبانيزه شدن سومالي، به موگاديشو حمله كردند و صد البته از پشتيباني هاي امريكا هم برخوردار بودند. اما حال پس از هفده ماه و با حدود هفت هزار كشته، وضعيت در سومالي به مراتب بدتر از قبل شده است.ما چهار روز پس از مرگ عبدي در زير يكي از همين مسكن هاي پلاستيكي در انتهاي خياباني كه به سوي آفقويه مي رود يعني در فاصله 23 كيلومتري موگاديشو با امينه ملاقات مي كنيم. اين زن 32 ساله و نحيف، پوستي چون ابريشم كلفت قهوه يي رنگ و بازواني به نازكي كاغذ دارد. او در همان حال كه زندگي اش را براي ما شرح مي دهد، نوزادش علي را با سينه هايي كه ديگر شيري در آنها نيست، شير مي دهد. اين زن و شوهر در ماه هاي اخير يعني در دوراني كه روز به روز خطر جنگ در موگاديشو جدي تر مي شد، شب ها به بحث و گفت وگو در اين مورد كه چرا در اينجا بمانند و فرار نكنند، مي پرداختند و هميشه هم يك پاسخ وجود داشت؛ به خاطر بچه ها. امينه به شوهرش گفته بود كه در صورت فرار شايد جان فرزندانشان به خطر بيفتد؛ «به او گفتم كه مي توانيم نزد شوهر خواهرم كه در يكي از اردوگاه هاي كنار ساحل زندگي مي كند برويم تا بالاخره يك روز وضعيت بهتر شود.» بيوه عبدي اين سخنان را مي گويد و صورتش را تميز مي كند؛ «عبدي هميشه به اين حرف مي خنديد.» علي كوچك جيغ مي كشد زيرا صورتش جولانگاه مگس هايي شده كه به داخل بيني و گوش ها و چشم هايش مي روند.از چادر بغلي صداي بلند ناله هاي يك زن به گوش مي رسد. از قرار معلوم خوني را به وي تزريق كرده اند كه با گروه خوني خودش متفاوت بوده است و اصولاً در سومالي كسي حوصله پرداختن به اين جزئيات را ندارد. همين امروز صبح يك مرد سالخورده در آنجا از شدت ضعف مرده است. يكي از زنان همسايه مشغول دفن يك كودك است و در همان حال ابوذر بيست ساله پيراهنش را بالا مي زند تا زخم هاي تازه يي را كه بر اثر اصابت گلوله در بدنش دارد به ما نشان بدهد. همه اينها اموري معمول و روزمره در اين اردوگاه به شمار مي آيند. امينه مي گويد كه شوهرش عبدي به دليل غرورش نمي خواسته به صورت طفيلي زندگي كند و هميشه مي گفته كسي مثل او كه مي خواهد واقعيت هاي زندگي را مانند يك لكه چرك از بين ببرد و پاك كند، نمي تواند فرار كند. در پايان ماه آوريل جنگي سه روزه آغاز شد و پس از آن خيابان هاي موگاديشو پر بود از اجساد غيرنظاميان، سربازان اتيوپي و جواناني كه براي جنگ با اشغالگران اتيوپيايي به گروه شبه نظامي و اسلامگراي الشباب پيوسته بودند. اين جنگ ها در واقع فصل ديگري از تراژدي سومالي هستند كه در گوشه مرده و فراموش شده ذهن افكار عمومي جهان جاي گرفته اند. در بيمارستان هاي موگاديشو حتي در روزهاي پس از پايان آن جنگ نيز قربانيان زيادي به چشم مي خورند. جراحان در حال قطع كردن پاي جواني هستند كه استخوان رانش بر اثر اصابت تركش هاي نارنجك خرد شده است. در بخش زنان دختر بچه يي بستري است كه سرش مورد اصابت يك گلوله كمانه كرده قرار گرفته و از آن زمان نيمه راست بدنش فلج شده است و از طريق لوله يي كه از مجراي بيني اش داخل شده تغذيه مي شود. مادرش به آرامي با يك بادبزن مگس ها را از روي پانسمان خونين دخترك دور مي كند. هوا داغ و خفقان آور است و بوي غذاي فاسد و عرق و چرك و خون شامه را آزار مي دهد. تعداد تختخواب هاي بيمارستان كفايت همه بيماران را نمي كند و تنها بيماران صعب العلاج صاحب تخت مي شوند و ديگر مجروحان و بيماران روي زمين خوابيده اند. شيخ «محمد اولاد» هم مي خواست آنچه را از آن به عنوان وطن ياد مي كند نجات دهد. او به عنوان يك فرمانده پليس دولتي كه از نظر بين المللي به رسميت شناخته مي شد، در نظر داشت امنيت اين شهر را پس از سال ها تامين كند. اولاد بر اين عقيده بود كه بالاخره آن نقش درخور و درست را ايفا مي كند و احساس مي كرد كه نقش اول نمايشي است كه هيچ كس باور نمي كرد روزي روي صحنه برود اما طولي نكشيد كه سناريوي اين نمايش تغيير كرد و ديگر پايان خوشي براي آن وجود نداشت.شصت مامور تحت امر محمد اولاد هستند و گرچه همگي يونيفورم دولتي به تن دارند اما تنها يك سوم از اين عده مسلح هستند. اين فرمانده در حالي كه به پيشاني اش دست مي كشد، سوال مي كند؛ «افراد من بايد اسلحه هاي خود را با هزينه خود و از بازار سياه به قيمت هر قبضه چهارصد دلار تهيه كنند. من چطور مي توانم با اين وضعيت نظم را برقرار كنم؟» او و افرادش از چند ماه پيش حقوقي از دولت سومالي دريافت نكرده اند و به همين خاطر مجبورند در مغازه هايي مشغول به كار شوند كه هنوز چيزي براي فروختن در آنها موجود است. در غير اين صورت چاره يي جز اين ندارند كه به راهزني بپردازند و اين كار به گفته محمد اولاد آنها را بدنام كرده است؛«اما چه كار ديگري مي توانيم انجام دهيم؟» در ميان خيابان هاي اين شهر قديمي كه زماني به «مرواريد اقيانوس هند» معروف بود حركت مي كنيم. اين لقب را در گذشته ايتاليايي ها به موگاديشو داده بودند. در چپ و راست ما باقيمانده ديوارهايي ديده مي شود كه روي آنها پر از سوراخ گلوله است و در كنار آنها باقيمانده زنگ زده اتومبيل ها و تانك ها، سوراخ هايي به عمق چند متر روي زمين و كوه زباله ها قرار دارد. گاه سنگرهاي نامطمئن و يگان هاي بي انگيزه اتحاديه آفريقا را هم مي بينيم كه وظيفه شان حفاظت از فرودگاه بين المللي موگاديشو، بنادر و مناطق حومه كاخ رياست جمهوري است.سربازان اتيوپيايي هم در سايه ورودي خانه ها و مغازه هاي ويران شده در حالي كه انگشت بر ماشه ها گذاشته اند در كمين نشسته اند. آنها با نگاهي پرسوءظن معدود رهگذراني را كه جرات كرده و پا به خيابان گذاشته اند تفتيش بدني مي كنند. تعداد يگان هاي اتيوپي در سومالي مشخص نيست اما بنا به گفته ها نزديك به 55 هزار سرباز اتيوپيايي در اينجا هستند. شيوه عمل آنها بسيار وحشيانه بوده و به هر كسي كه بخواهند تيراندازي مي كنند و از جمله علايق آنها مورد هدف قراردادن مناطق مسكوني با تانك و آتش توپخانه است. دشمنان آنها هم از ائتلافي شكننده ميان جنگ سالاران و اسلامگرايان تشكيل شده اند، دشمني متزلزل كه هيچ يونيفورمي ندارد و به هيچ سيستمي پايبند نيست و به هيچ قبيله يي تعلق ندارد و تنها وظيفه و هدفش در بيرون راندن اشغالگران اتيوپيايي و همدستان دولت فعلي خلاصه مي شود.در كنار يكي از مراكز تغذيه نيازمندان كه در كنار يك ويرانه قرار دارد هستيم. اينجا هر روز و تا زماني كه موجودي انبارها كفايت كند، آش ارزن به نيازمندان داده مي شود. بچه ها ازدحام كرده اند و بزرگترها با ملاقه هايشان روي ديگ هاي آهني مي كوبند و ناگهان يك تير هوايي شليك مي شود. «برگرديد، برگرديد،» نگهبان يونيفورم پوش فرياد مي كشد و با يك چوب به استقبال اين مردم گرسنه مي رود و آنها را در حالي كه اعتراض مي كنند، متفرق مي كند. به راهپيمايي خود در آن ويرانه ها ادامه مي دهيم. محمد اولاد هم با ما است. خرابه هاي ويلاهاي ايتاليايي را مي بينيم و سري هم به دژي مي زنيم كه زماني به دستور سلطان عمان ساخته شده بود. اين دژ كه زماني تنها نماد موگاديشو به حساب مي آمد امروز تبديل به توالت عمومي شده است. از كنار بندر ماهيگيران مي گذريم و هتل ويران شده «آروبا» را كه زماني محل برگزاري جشن هاي ثروتمندان بود مي بينيم. ساختمان تئاتر ملي هم گويي به خواب ابدي رفته و البته آن طاق پيروزي كه زماني به «اومبرتوي اول» پادشاه سابق ايتاليا تقديم شده بود هنوز وجود دارد. چيزي نمي گذرد كه مجبور به بازگشت به پاسگاه پليس مي شويم زيرا پس از نيم ساعت راهپيمايي محمد اولاد صلاح را در اين مي بيند؛«بيشتر از اين نمي توانيم در شهر باشيم زيرا خيلي خطرناك است.»تاكتيك شبه نظاميان در اينجا همان «ضربه و فرار» است. اكثر اوقات يك گروه از اين جوانان ناگهان با مسلسل هاي خود از ميان خرابه ها بيرون مي آيند و چندين نارنجك پرتاب مي كنند و پس از آن تنها ناله و فريادهاي مجروحان به گوش مي رسد. گاه به گاه يك حمله كننده انتحاري هم به هوا مي رود و برخي اوقات اين بمب هاي كنترل از راه دور هستند كه منفجر مي شوند. در بازگشت و در آن پاسگاه پليس يك جنازه مي بينيم و پس از آن قاتل 16 ساله وي و مردي كه به هنگام كارگذاشتن يك مين دستگير شده است. فرمانده اولاد مي گويد؛«ژنرال نمي تواند براي دستگيري اين دو زنداني جديد خوشحال باشد.» زيرا به گفته اولاد ژنرال «عبداللهي معلم علي» يك مشكل بزرگ دارد؛ او قادر به رسيدگي و سير كردن شكم اين 850 زنداني نيست.ژنرال با انگشت هايش بر روي ميز چوبي ضرب گرفته است. چشم هايش يكريز به اين سو و آن سو مي چرخد. با صدايي آرام از نگراني هايش مي گويد؛ عدم امكانات دارويي و پزشكي در زندان، كمبود شديد آب آشاميدني، كمبود جا و غذاي نامناسب كه البته اگر اصلاً غذايي وجود داشته باشد. افراد از چند ماه پيش هيچ حقوقي دريافت نكرده اند. سلول هاي جديد هم همان باقيمانده ساختمان هاي ويران هستند. در يك سلول بيست متر مربعي بيست نفر جاي گرفته اند. حياط زندان هم يك جهنم است. از او مي پرسيم آيا دادگاهي برگزار مي شود و ژنرال در پاسخ فقط مي خندد. آيا مي توان با زنداني ها صحبت كرد؟ مسلماً خير. ژنرال مي گويد؛«اينجا يك گوانتاناموي كوچك است.» لبانش مي خندد اما در چشمانش اثري از خنده نيست.امينه حسن علي ديگر علاقه يي به آنچه در شهر مي گذرد ندارد. آنچه براي او مهم است اينكه بتواند بچه هايش را در اين اردوگاه بزرگ كرده و به آنها رسيدگي كند. او فقط اين را مي داند كه بحران غذا در تابستان در راه است و ديگر هيچ.مريم به بيماري پوستي گال مبتلا است و علي از مالاريا رنج مي برد و يكريز سرش را تكان مي دهد. زندگي در اين اردوگاه گويي زندگي در خلئي است كه زمان در آن جايي ندارد. زندگي در اينجا تا حد يك انتظار تقليل پيدا مي كند، انتظاري براي پايان اين دوران و انتظار براي كمك هايي كه هرگز نمي رسند. فردا، پس فردا و شايد هفته ديگر كسي با كمي ارزن، روغن خوراكي و غلات بر روي يك كاميون به اينجا بيايد.كمك رسانان بين المللي ديگر جرات آمدن به سومالي را ندارند. به دليل انفجارهايي كه در مقابل مقر اصلي سازمان ملل در موگاديشو به وقوع پيوست، همكاران خارجي اين سازمان ديگر هيچ شبي را در سومالي نمي گذرانند. دسامبر گذشته يك روزنامه نگار فرانسوي ربوده شد و در ماه آوريل دو معلم بريتانيايي و دو معلم كانادايي به دست تندروها كشته شدند. شهروندان خارجي تنها با اسكورت مسلح حق رفت و آمد دارند و اكثر قسمت هاي موگاديشو منطقه ممنوعه به شمار مي آيد و آن به اصطلاح دزدان دريايي هر روز به كشتي هاي لنگرگرفته در سواحل سومالي دستبرد مي زنند. سازمان هاي كمك رساني چون پزشكان بدون مرز و صليب سرخ در اين كشور تنها با كمك افراد بومي اداره مي شوند. در همان حال كه اين روزها دنيا تنها به چين و برمه مشغول است، اين سازمان ها نيازمند كمك براي كاهش دادن رنج اين مردم فقير و گرسنه هستند. امينه پرسشي را مطرح مي كند كه اين روزها معمولاً در سومالي مطرح مي شود؛«چرا كسي به ما كمك نمي كند؟»
چهارشنبه 22 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 326]
-
گوناگون
پربازدیدترینها