واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: هجرت خورشید
روزی از روزهای سال سیزدهم بعثت ،سران قریش در دارالندوه گرد آمده بودند تا پیرامون امرى مهم به شور بنشینند. ولولهاى غریب در جمعشان افتاده بود و هر كس چیزى مىگفت. در این هنگام، ابوجهل برخاست. با اشاره ی دست،حاضران رابه سكوت دعوت كرد و چنین گفت :مسلمانان دسته دسته به یثرب مىروند . محمد هنوز در مكه است ؛ اما او نیز ممكن است همین روزها از شهر خارج میشود . باید چارهاى اندیشید . بزرگان قریش ! با او چه كنیم ؟ از هر سوى مجلس، صدایى بلند شد:- او را به غل و زنجیر كشیم و زندانى كنیم.- اگر او را بكشیم ؛ براى همیشه خیالمان آسوده مىشود.ابوجهل پس از شنیدن پیشنهادهاى آنان گفت :اگر محمد را زندانى كنیم ، سرانجام یك روز مجبور مىشویم آزادش كنیم و او به دعوتش ادامه خواهد داد. اگر تبعیدش كنیم ، در جایى دیگر آشوب به پا مىكند. من با پیشنهاد كشتن محمد(ص)موافقم ! در این هنگام، شخصى از میان جمع فریاد كشید: اما چه كسى او را بكشد؟ابوجهل گفت: اگر یك نفر محمد را بكشد، ممكن است او را شناسایى كنند. براى اینكه قاتل مشخص نباشد، از هر قبیلهاى جوانى برمىگزینیم و به او شمشیرى مىدهیم تا همگى در یك زمان بر محمد حمله برند و او را بكشند. به این ترتیب خونش در میان قبایل پخش مىشود و چون بنىهاشم نمىتوانند با همهیتیرههاى قریش بجنگند ، ناچار به گرفتن خونبها رضایت مىدهند.سران قریش، به اتفاق آرا، پیشنهاد ابوجهل را تصویب كردند و پس از تعیین زمان و چگونگى حمله پراكنده شدند.شب اول ربیعالاول سال چهاردهم بعثت ، مهاجمان شمشیر به دست خانه پیامبر (ص) را محاصره كردند. آنها قصد داشتند در آغاز شب به خانه حضرت حمله كنند، اما ابولهب، همسایه و عموى پیامبر، آنان را از این كار بازداشت و گفت: زنان و فرزندان داخل خانه هستند.ایشان تقصیرى ندارند. صبر كنید هوا روشن شود و محمد از خواب برخیزدتا در مقابل چشم بنىهاشم كشته شود و همگى ببینند كه قاتل او یك نفر نیست.در همین زمان پیامبر اكرم(ص)، كه به وسیله فرشته وحى از نقشهیقریش آگاه شده بود، در خانه با حضرت على سخن مىگفت: على جان، من باید از مكه خارج شوم . قریشیان قصد كشتن مرا دارند . تو در بستر من بخواب خود را بپوشان تا آنان به خروج من از خانه پى نبرند. من باید به یثرب بروم.آنگاه پیامبر (ص) با على خداحافظى كرد وضمن خواندن آیات آغازین سوره یس از خانه خارج شد و از میان دشمنان عبور كرد. هیچ كدام متوجه خروج او نشدند . خداوند بر چشمان آنان پردهاى افكنده بود . رسول خدا در راه به ابوبكر برخورد و او با آن حضرت همراه شد. پیامبر (ص) به جاى اینكه به سمت شمال كه راه یثرب از آن سو بود ، برود راه جنوب را در پیش گرفت و به غار ثور وارد شد. این غار در كوههاى جنوبى مكه قرار داشت و توجه كسى را به خود جلب نمى كرد.از سوى دیگر، حضرت على(ع)در بستر مبارك پیامبر (ص) خوابید . صبحگاهان دشمنان با شمشیرهاى آخته به خانه پیامبر (ص) هجوم بردند و چون روانداز را كنار زدند ، با حضرت على (ع) رو به رو شدند. یكى از آنان با عصبانیت به على(ع)گفت: محمد كجاست؟پاسخ داد :مگر او را به منسپرده بودید كه از من مىطلبید؟خوابیدن علی علیه السلام در بستر پیامبر اكرم(ص)، در ان شب پر غوغا، نمونه ی بارزی از این عشق به حقیقت است . این نوع جانبازی به قدری ارزش داشت كه خداوند آیه ای در وصفش نازل می فرماید : « وَ مِنَ الناسِ مَن یَشری نَفسَهُ ابتِغاء مَرضاتِ اللهِ وَاللهُ رَئوفٌ بِِالِعباد.»( بقره/207)« و از میان مردم كسی است كه جان خود را برای طلب خشنودی خدا می فروشد، و خدا نسبت به( این) بندگان مهربان است. و بعدها آن شب به " لیلة المبیت" معروف گشت . »سران قریش براى یافتن پیامبر(ص) دست به كار شدند. گروهى را براى تفتیش قسمتهاى شمالى مكه فرستادند، اما آنان ناكام بازگشتند . شخصى به نام ابوكرز را كه در شناسایى رد پاى افراد مهارت داشت ، به كار گرفتند و عدهاى را با او همراه ساختند . ابوكرز سمت جنوب مكه حركت كرد و رد پاى پیامبر (ص) اكرم و همراهش را تا غار ثور تعقیب كرد ؛ اما وقتى به دهانهیغار رسید ، ایستاد و با تعجب به منظرهیمقابل چشمش خیره شد. ورودى غار با تارهاى عنكبوت پوشیده شده بود و كبوترى در داخل غار لانه ساخته، مشغول استراحت بود. یكى از همراهان پرسید: چه شده ابوكرز، محمد را نیافتى؟- نمىدانم ؛رد پا تا جلوى غار ادامه دارد ، اما اینجا محو مىشود! این تار عنكبوت و كبوتر نشان مىدهد كسى وارد غار نشده است . شاید او به آسمان رفته باشد، بهتر است از اینجا برویم.وقتى مشركان مشغول صحبت بودند ، ترس وجود ابوبكر را فرا گرفت ؛ اما پیامبر (ص) وى را دلدارى داد و گفت: نترس خدا با ماست.پیامبر (ص) سه روزدر غار ثور ماند. در این مدت تنها حضرت على، هند بنابىهاله فرزند خدیجه، عبدالله پسر ابوبكر و عامر غلام ابوبكر از جایگاهایشانحضرت اطلاع داشتند.آنان شبها به غار ثور مىرفتند و اخبار شهر را به پیامبر (ص) گزارش مىدادند.در یكى از این شبها، كه على و هند نزد آن حضرت بودند ، پیامبر (ص) خطاب به على فرمود: على جان، براى ما شترانى فراهم كن قصد داریم سمت یثرب برویم . بعد از رفتن ما، در روشنایى روز، در جایى كه همگان تو را ببینند بایست و با صداى رسا اعلام كن كه، هر كس پیش محمد امانتى دارد یا از او طلبكار است براى دریافت آن نزد من بیاید. وقتى امانات و طلب مردم را پرداختى، راه یثرب را در پیش گیر و به ما بپیوند. فاطمهها را نیز همراه بیاور و اگر فردى از بنىهاشم مایل به مهاجرت بود ، مقدمات سفرش را فراهم كن. اكنون به تو مىگویم كه از این پس هیچ آسیبى نخواهى دید.حضرت علی علیه السلام درغروب شب چهارم ، شتران را، همراه مردى به نام عبدالله ، سمت غار فرستاد. عبدالله مسلمان نبود، اما مردى امین بود. پیامبر (ص) و همراهش با شنیدن صداى نعرهیشتران از غار خارج شدند. اكنون كاروان چهارنفره آماده حركتبود . عبدالله، ساربان و راهنماى گروه، پیشاپیش حركت كرد.پس از وى پیامبر، سپس ابوبكرودر پى او غلامش عامر رهسپار شدند. عبدالله آن كاروان كوچك را از طرف پایین مكه و روى خط ساحلى به سمت مدینه هدایت كرد. در سمت چپ آنها، در دور دست، دریاى سرخ دیده مىشد. آنان در راه به واحهیقدید رسیدند. در آنجا چند خیمهیكوچك و بزرگ دیده مىشد پیامبر (ص) و همراهانش از شترها پیاده شدند. پیرزنى به نام ام معبد خزائى از خیمهاى بیرون آمد و گفت:بفرمایید، خوش آمدید.پیامبر (ص) سلام كرد و وارد خیمه شد. به تیرك چوبى،گوسفند لاغرى بسته شده بود كه از شدت ناتوانى نمىتوانست همراه گله به صحرا برود. پیامبر (ص) به گوسفند اشاره كرد و فرمود:ام معبد، آیا این گوسفند شیر دارد؟نحیف تر از آن است كه شیر بدهد.پیامبر (ص) سمت گوسفند رفت، نام خدا را به زبان آورد و چنین دعا كرد: خدایا این گوسفند را بر این زن مبارك گردان.آنگاه به ام معبد اشاره كرد و فرمود: ام معبد، برایم بادیهاى بیاور.پیامبر (ص) گوسفند را دوشید. ابتدا ظرف شیر را به ام معبد داد تا از آن بیاشامد سپس به همراهان داد و سرانجام خود آشامید و با خنده گفت: در هر جمعى، باید ساقى پس از همه بنوشد.در پایان بار دیگر گوسفند را دوشید، ظرف شیر را نزد ام معبد نهاد، سپس آمادهیحركت شد . ام معبد از خیمه بیرون آمد و دور شدن آنان را نظاره كرد. شترها آرام آرام دور شدند. ام معبد گوسفند را نوازش كرد و گفت: از صورتش نور مىبارید ، دیدى چه صداى گرمى داشت ، او مرد خدا بود . روز دوشنبه دوازدهم ربیعالاول مهاجران به دروازه یثرب نزدیك شدند ، جوانى كه بر فراز یكى از درختان نخل محلهیقبا دست را سایبان ِ دیده ساخته بود و بیابان را زیر نظر داشت، از شوق فریادى كشید: چهار سوار به این سو مىآیند ... چرا هجرت پیامبراكرم(ص) مبدأ تاریخ قرار گرفت؟در تاریخ ملت اسلام ، شخصیتی بالاتر از شخصیت پیامبر اسلام (ص)و حادثه ای تكان دهنده تر و سودمند تر از حادثه ی هجرت وجود ندارد ؛ زیرا با هجرت پیامبر، صفحه ی تاریخ بشریت ورق خورد و پیامبراسلام (ص)و مسلمانان جهان از محیط پر خفقان ، بر محیط مساعد و آزادی گام نهادند.در نخستین سال هجرت ، پیروزی بزرگی نصیب اسلام و مسلمین گردید ، و حكومت مستقلی در مدینه پدید آمد و آنان در نقطه ای ، آزادانه تمركز یافتند.زمانی نگذشت كه به بركت همین هجرت ، اسلام برای خود تشكیلات سیاسی و نظامی پیدا كرد وبه صورت حكومتی نیرومند در شبه جزیره و پس از چندی در مجموع جهان نمودار شد و تمدن بزرگی را پی ریزی نمود . اگر هجرت رخ نمی داد ، اسلام در همان محیط مكه دفن می گردید و جهان بشریت از این فیض بزرگ محروم می ماند. از این رو، مسلمانان، هجرت را سرآغاز تاریخ اتخاذ كردند.منبع:فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، ج 1.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 518]