واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سهمی از روشنفکری داود ملکی مواضع اخیر دکتر سروش که با مصاحبهای با عنوان "کلام محمد" شروع شد، از چند زاویه قابل تأمل و بررسی است. از یک منظر پیگیریهای او در ادامه مباحثی است که طی این 20 سال مطرح کرده و خواسته یا ناخواسته به سوی تقدسزدایی کامل از دین و کلام وحی پیش میرود اگر چه او به دلیل علقهای که با متون و مفاهیم عرفانی دارد همواره سعی کرده است تا به این حسگرایی، وجههای عارفانه ببخشد ولی در پس کلامش تفکری در جوشش است که برای اسلام، سرنوشت ادیان پیشین را در جهان مدرن پیشبینی میکند. ویژگی دوم کلام دکتر سروش، تأثیرپذیری زیاد او از ناملایماتی است که به زعم وی، چون از سوی منابع دینی، سازماندهی میشود پس ریشه در دینداری مردم دارد و باید اصلاح گردد و لازمه این اصلاح، تحول در بینش دینداران است. این طرح مسئله در کلام دکتر سروش وجهه معقولی از خود نشان داده است و علت اصلی معقولیتش این است که بحث تحول در بینش دینی امت اسلام یک احساس نیازی است که در قرن اخیر جهان اسلام را به جوشش درآورده است. استاد شهید مطهری این جوشش را تلاش برای بازگشت به تمدن اصیل و توحیدی صدر اسلام میداند چراکه از قرن دوم هجری با امپراطوری خلافت عربی آن امت واحده دچار تفرقه و انحراف شد و در دام استعمار و استبداد گرفتار آمد. شهید مطهری مردانی چون سید جمال الدین اسدآبادی، محمد عبده، و اقبال را از پیشروان این بینش جدید از توحید و اسلام معرفی میکند،[1] که برای رهایی فرهنگی و اخلاقی سنتهای اسلامی از بهرهکشی غرب به پا خاستند. نقطه افتراق آن چه دکتر سروش به عنوان تحول در معرفت دینی مطرح میکند با آن چه که احیاگرانی چون شهید مطهری مطرح کردهاند از اینجا به بعد آغاز میشود، سروش گر چه در ابتدا خود را تداوم بخش حرکت آنها میداند[2] ولی گذشت زمان نشان داد که وی صرفاً در طرح مسأله با آن بزرگان وحدت نظر داشته است. وی بیداری امت اسلام را نه در رجعت به آن مکتب اصیل، بلکه در تولد اسلامی مدرن میداند و لذا برای تداوم حرکت روشنفکرانه خود دست به دامان تجربه مسیحی و دستاوردهای هرمنوتیکی و در مجموع عقل تجربی و مدرن شد و لازمه این نسخه آن شد که آن آرمان توحیدی صدر اسلام را به گونهای دیگر باید به فراموشی سپرد. این نوع روشنفکری از منظر استاد مطهری پنهان نبود ولذا در وصف آن میگوید: « در اجتماعات استعمارزده و عقب مانده، عادتاً روشنفکران هستند که میخواهند یا میکوشند که این شعور و وجدان جمعی را در مردم وطن بیدار کنند. از آنجا که زبان و سنن و فرهنگ ملی در ذهن این روشنفکران مرادف است با واقعیت فعلی ملت که آمیختهای است از گرفتاریها و بدبختیها و عقب ماندگیها و محرومیتها، روشنفکر از تبلیغ روی این سنت سرباز میزند و به سوی الگوهای دنیای پیشرفته و حاکم رو میآورد و میکوشد آن الگوها را برای ملت خود سرمشق تشکیل و تکوین شعور ملی قرار دهد... اعتماد به معلومات و محفوظات و غروری که عادتاً به سبب جهل و عقبماندگی نوعی تودۀ مردم، روشنفکران اینگونه سرزمینها دارند، مانع نقادی دقیق و تحلیل حوادث و واقعیات است. سالها و قرنها حوادث دردناک لازم است تا این گونه روشنفکران از خواب خرگوشی بیدار شوند. و حقیقت و ارزش عقاید آنها بر مردم فریفته شده روشن گردد. از این گذشته، اینچنین روشنفکران تنها در مراحل اولیۀ حرکت فکری و عملی خود است که بیدار کردن وجدان ملی را وجهۀ همت خود قرار میدهند؛ در اندک زمانی به دلیل ماهیت روحیات و افکاری که دارند، الگوهایی از ظواهر تمدن و طرز زندگی غربی برای خود میسازند که به زودی آنان را به سوی زندگانی راحت و مرفه اروپایی میکشاند و این کشش هم در ذات خود مستلزم سکوت و احیاناً سازش با عوامل ظلم و فساد زمانه شده، حل شدن در دستگاه استعماری و خدمتگزاری آن را ایجاب میکند.» شهید مطهری در ادامه نقش سازنده روشنفکری را در رهایی روشنفکران از خیالپردازی برشمرده و بیان میدارد:« روشنفکر، به شرط صداقت و عدم تقلید و دنباله روی از استادان غربیاش، نقش سازنده خود را در ساختن و پرداختن و برانگیختن شعور و وجدان ملی باز مییابد و هر چه در این راه صمیمیت و گذشت بیشتری نشان دهد، محصول و تاثیر اندیشه وعمل او وسیعتر و سریعتر میشود.» [3] حال که از این استاد شهید سخن به میان آمد، شایسته است که به این تأکید آن بزرگوار نیز توجه داشته باشیم که : « در مسئله انطباق با مقتضیات زمان دو جریان مخالف که هر دو غلط بوده است در تاریخ اسلام همیشه وجود داشته است. یک جریان افراطی یعنی دخل و تصرفهای بیجا در دستورهای دینی به واسطۀ یک خیالات و یک ملاحظات کوچک که ما اسم آنها را جهالت گذاشتیم. جریان دیگری توقف و جمود بیجایی است که برخلاف منظور و روح اسلام است. این جمودها از ناحیۀ دوستان محتاط بوده است ولی احتیاطهایی که صددرصد بر ضرر اسلام تمام شده است.»[4] آری تحجر و جمودی که پایههای حکومتهای جبار را در طول تاریخ اسلام نگه داشت، قابل اغماض نیست و این وصله ناروا که عالمان دنیاطلب به دامان اسلام نهادند از یکسو و هجمههای شیفتگان تجدد ازسوی دیگر لبههای تیغ جفا بر اندام دین بودهاند. و اما ویژگی سومی که در آخرین موضع آقای سروش با وضوح بیشتری خود را نسبت به گذشته نشان داده، تحقیر و تملقهایی است که شائبه تعلق به جریانات مقطعی و بازیگر در عرصه سیاست را به دنبال دارد و این رویه غیر علمی گرچه موجب جذب مخاطبانی خاص شده ولی از سویی کماقبالی و عدم توجه جامعه علمی و اندیشمندان متعهد را که هیچگاه در بند جریانات بازیگر نبودهاند، به دنبال داشته است. لذا به نظر میرسد که این مباحث در صورتی برای شکوفایی اندیشه و سرمایههای فکری جامعه مؤثر است که بدون غرضورزی و خیرخواهانه مطرح شود. 1. ر.ک: مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 41- 35.2. ر.ک: سروش، عبدالکریم، تفرج صنع، ص 366 – 395 ؛ و دیباچه کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت.3. مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 29 – 27.4. مطهری، مرتضی، اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 86.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 213]