تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834989771
جلوه هائي از سلوك اخلاقي يادگار امام (7)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
جلوه هائي از سلوك اخلاقي يادگار امام (7) گفتگو با سيد مهدي طالقاني درآمد نقش يادگار امام در ايجاد هماهنگي ميان رهبري و چهره هاي شاخص انقلاب در ماههاي آغازين پيروزي انقلاب، از سر فصلهاي مهم حيات سياسي اوست. در گفت وشنود حاضر، هر چند فرزند آيت الله طالقاني از تعاملات پدرش با فرزند امام سخن گفته است، ليكن موضوع اصلي، ناخودآگاه تحت الشعاع بيان خاطرات وي از سلوك اخلاقي مرحوم حاج احمد آقا قرار گرفته است. از نخستين آشناييهاي خود با مرحوم حاج احمد آقا چه خاطراتي را به ياد داريد؟ وقتي كه آقا (مرحوم آيت الله طالقاني) از زندان آزاد شدند و منزل ما تقريبا ستاد هدايت جريانات انقلاب در داخل كشور شده بود، اولين كاري كه كرديم، گرفتن چند خط تلفن براي منزل بود و بسياري از جريانات مرتبط به انقلاب از قبيل تظاهرات، اعتصابها در دفتر، برنامه ريزي و از طريق همين تلفن ها ابلاغ مي شدند. يكي از اين تلفن ها را به طور اختصاصي براي ارتباط با امام (ره) در پاريس گذاشته بوديم و غير از مذاكرات تلفني، اعلاميه هاي امام (ره) در پاريس هم از توسط يكي از اعضاي دفتر ايشان، پشت تلفن خوانده مي شد و ما ضبط و پياده مي كرديم. اگر قرار نبود كه آن اعلاميه خيلي سريع و فوري منتشر شود، در ساعت خاصي كه معمولا ساعات اوليه شب بود، احمد آقا زنگ مي زد و آن را مي خواند نوبت قبل بوده، رفع شود. ما از اين طريق، با هم آشنا شديم و يكي دو باري با هم صحبت كرديم، منتهي ما براي دريافت اعلاميه ها، فرد خاصي را داشتيم كه خودش پيگير مسائل بود. البته از طريق اين تلفن بعضي از مذاكرات مرتبط با انقلاب صورت مي گرفتند و بسياري از پيغامهايي كه از طرف امام (ره) براي مرحوم آقا داده مي شد، واسطه اش احمد آقا بود. بعد از آنكه امام (ره) به ايران تشريف آوردند، مذاكرات به شكل حضوري صورت مي گرفتند و اگر احمد آقا از طرف امام (ره) پيغامي براي آقا داشت، غالبا به ديدن ايشان مي آمد. اين رفت و آمدها هم اكثرا در منزل آقاي چهپور صورت مي گرفتند كه آقا اغلب در آنجا اقامت داشتند. احمد آقا معمولا به دفتر ما نمي آمد. آيا شما در اين ملاقاتها حضور داشتيد ؟ گاهي اوقات بودم، بعضي وقتها هم نبودم. گاهي اوقات پيامها بسيار محرمانه و خصوصي بودند و تلفني گفته نمي شدند و ما هم معمولا در جلساتي كه اين پيامها ابلاغ مي شدند، حضور نداشتيم. در جريان اين ارتباطات و رفت و آمدها، ما با حاج احمد آقا بيشتر رفيق شديم. خاطره اولين برخورد نزديك و صميمي خود با احمد آقا را نقل كنيد. در روزهاي اوليه پيروزي انقلاب و حتي قبل از آن، توسط مردم يا سازمان دهندگان جريان انقلابي در محله ها و مناطق شهر و حتي شهرهاي ديگر، اموال برخي از ارگانهاي وابسته به رژيم سابق و دارائي هاي برخي از صاحب منصبان، مصادره مي شدند و اغلب هم در اختيار دفتر ما قرار مي گرفتند. از جمله، اموال نظاميهاي رژيم سابق هم نزد ما آورده مي شدند. بخشي از اين اموال عبارت بودند از انواع ماشين هاي مدل بالا و يا ماشين هاي مستشاري كه به ارتش تعلق داشتند. در ماههاي اوليه بعد از پيروزي انقلاب، ما نگهداري از اين ماشينها را به عهده داشتيم. به هر حال مجموعه اي از امكانات در اختيار ما بود. حاج احمد آقا يك بار به منزل ما آمد و به من گفت، «يكي از اين ماشين ها را بده كه امام را ببرم قم.» پرسيدم، «مگر ماشين نداريد؟» گفت، «امام (ره) معمولا دوست ندارند سوار ماشين كسي بشوند. اگر هم بخواهند جايي بروند، اعضاي دفتر به وزارت كشور زنگ مي زنند كه ماشيني را بفرستند. از طرفي ماشين مدل بالا هم سوار نمي شوند و از اين كار خوششان نمي آيد.» به هر حال براي جابه جايي امام (ره) ، ماشيني را به احمد آقا امانت دادم و تا جايي كه يادم هست، ماشين مدل پاييني هم بود. در آغاز انقلاب،هم امام (ره) و هم پدرم بسيار اصرار داشتند كه ماشين هاي ساده اي مثل پيكان را سوار بشوند و اين در حالي بود كه در همان موقع كساني كه در كميته ها كار مي كردند، يك وقت مي ديدي كه يك بنز آخرين سيستم را زير پايشان انداخته اند. به هر حال اين يكي از رموز علاقه مردم به رهبران و چهره هاي شاخص انقلاب بود كه ساده زيست بودند. خود من يادم هست كه يكي از دوستان، ماشين كاديلاكي خريده بود و با كمال علاقه و رغبت، در خانه ما آورده بود كه آقا بعضي از جلسات را با اين ماشين بروند و شركت كنند. يادم هست وقتي آقا از خانه آمدند بيرون و ما به ايشان تعارف كرديم كه سوار اين ماشين بشوند و تأكيد هم كرديم كه شما نگاه به ظاهر اين ماشين نكنيد، قيمتش هم زياد نيست، گفتند، «مردم كه اين را نمي دانند، مي گويند اينها هنوز كامل به قدرت نرسيده اند، اين جور ماشين هايي سوار مي شوند و اين طور دنيا زده شده اند، واي به حال وقتي كه كاملا بر اوضاع، مسلط شوند.» امام (ره) تاكيد و اصرار داشتند كه ماشين كاملا معمولي سوار شوند و اين وضعيت تا زماني كه بيماري قلبي پيدا كردند و ايشان را به تهران آوردند، همچنان ادامه داشت. به هر حال بعضي رفت و آمدها بين ما و احمد آقا بود تا وقتي كه رفتن آقا به شمال پيش آمد و در آنجا فرصتي به وجود آمد كه بيشتر با هم مأنوس بشويم. سئوال بعدي ما هم مربوط به همين مسئله است. ظاهرا فرصتي كه در آن مسافرت پيش آمد، موجب شد كه دوستي بيشتري با فرزند امام (ره) پيدا كنيد و از قرار معلوم، مرحوم حاج احمد آقا، نقش مؤثري در بازگرداندن مرحوم طالقاني به تهران داشت. خاطره آن رويداد را بيان كنيد. بعد از آنكه جريان دستگيري برادرانم پيش آمد، آقا بنا داشتند به كسي گفته نشود كه كجا مي روند و من ايشان را به باغ يكي از دوستانم در شمال بردم. آقا مي گفتند، «ما يك كاري را تا به حال كرده ايم و انقلاب را تا اينجا پيش برديم، باقيش را بسپاريم به دست مردم.» در واقع، آن رويداد را بهانه اي كرده بودند براي اينكه در تهران نباشند. مدتها بود كه دوست داشتند مسافرتي بروند و از كانون مسائل سياسي دور باشند تا مردم، خودشان بيايند و سر رشته امور را به دست بگيرند. به هر حال ما به كسي نگفتيم كجا مي رويم، ولي مرتبا با تهران تماس داشتيم كه چه كسي آمده و چه اتفاقي افتاده. البته باز هم از آن محلي كه بوديم زنگ نمي زديم و هر چند كه مثل امروز شماره تلفن ها نمي افتادند، مي رفتيم از بعضي از شهرهاي اطراف زنگ مي زديم. يك روز كه به دفتر زنگ زدم، برادرم محمد رضا كه در تهران بود و ما به او زنگ مي زديم و اخبار را مي گرفتيم، گفت كه احمد آقا چند بار به اينجا آمده واصرار دارد كه حتما آقا را ببيند. محمد رضا يكي دو روزي به احمد آقا گفته بودكه خبر ندارد ما كجا هستيم و واقعا هم خبر نداشت، چون ما به او هم نگفته بوديم كه كجا هستيم. در روزهاي بعد، او دائما اطلاع مي داد كه حاج احمد آقا مي گويد كه به دستور امام (ره) آمده ام و بايد حتما آقا را ببينم. وقتي به آقا اطلاع داديم، ايشان گفتند، «مانعي نيست و نشاني را به محمد رضا بده كه با احمد آقا بيايد.» حاج احمد آقا آمد كه سريع با آقا صحبت كند و ايشان را بردارد و ببرد. بر اساس آشنايي و دوستي قبلي، به ايشان گفتيم، «حالا كه آمدي، شما هم چند روزي دور از آن سرو صداها و غوغاها بمان و نفسي بكش و خستگي در كن.» و قضيه را به شوخي برگزار كرديم و به همين ترتيب، او را دو سه روزي نگه داشتيم. با هم لب دريا مي رفتيم و من اصرار داشتم كه لباس معمولي بپوشد كه كسي او را نشناسد، چون به هر حال هميشه تلويزيون، تصويرش را در كنار امام (ره) نشان مي داد و مردم، زياد او را ديده بودند و عكسهايش هم در روزنامه ها زياد چاپ مي شدند. به او گفتم، «لباس معمولي بپوش كه شما را كمتر بشناسند.» و سر اين مسئله هم خيلي با هم شوخي كرديم. بعد از سه روز تلفن زد به قم و گفت، «امام (ره) در قم نگران هستند و ما اينجا نشسته ايم و داريم تفريح مي كنيم.» و مذاكراتش را با آقا شروع كرد. نقل مي كنند كه آيت الله طالقاني بسيار به احمد آقا علاقه داشتند. بله، بسيار زياد. من جلوه هايي از اين علاقه را ديده بودم. آقا صداقت و آزادگي او را مي پسنديدند. حتما يادتان هست كه وقتي آقا برگشتند، در پيام راديويي كه دادند از حاج احمد آقا به عنوان «فرزند آزاده امام» نام بردند. احمد آقا هم واقعا آقا را خيلي دوست داشت و باهم مأنوس بودند. از برخوردهايشان متوجه اين نكته مي شدم. در همان مذاكرات شمال هم، به رغم اين كه مرحوم آقا را خيلي سخت مي شد برگرداند، وقتي حاج احمد آقا صحبت كرد و صادقانه وقايع مركز و كشور را منتقل كرد و گفت كه ممكن است غيبت آقا به دست بعضي از گروهها بهانه بدهد كه بلوا و جنجال درست كنند، آقا سريع تصميم اوليه خود را تغيير دادند و به طرف قم حركت كرديم. از محتواي مذاكرات چيزي يادتان هست؟ تا جايي كه يادم هست آقا نكاتي را تذكر مي دادند و مثلا مي گفتند كه از اين جنبه ها اذيت شده اند. احمد آقا هم آن موارد را كاملا قبول داشت و مي گفت كه خود امام (ره) هم اين كاستي ها را قبول دارند و مي دانند كه اين خودسريها و ندانم كاريها هست و خود ايشان هم بعضي جاها به اين قضايا معترض هستند و در مواردي هم تذكر مي دهند. احمد آقا مي گفت بعضي جاها خودسريهايي انجام مي شوند كه خود امام (ره) هم مطلع نمي شوند. به هر حال امام (ره) فرموده بودند كه آقاي طالقاني بيايند و بنشينيم با هم صحبت كنيم و به يك نتيجه اي برسيم و بعد هم به مردم اعلام كنيم. نظر امام (ره) اين بود كه با اين همفكري، نتيجه قاطعي گرفته وجلوي اين خودسريها گرفته شود. به هر حال قرار شد كه ما به تهران نرويم و يكسره به قم برويم. احمد آقا از آنجا با امام (ره) تماس گرفت و امام (ره) فرمودند كه همگي مستقيم به قم برويم. احمد آقا با ماشين من آمد و آقا با ماشين ديگري رفتند. ماشين آقا شيشه هاي مات داشت و كسي از بيرون، ايشان را نمي ديد، اما شيشه هاي ماشين من مات نبودند. به احمد آقا گفتم شما لباس معمولي بپوش، چون مردم شما را با اين لباس مي شناسند. حاج احمد آقا عبا و عمامه را برداشت و كنار دستش گذاشت. در طول راه گهگاهي مي ايستاديم كه استراحتي بكنيم و آقا و سايرين چايي چيزي بخورند. باز مي ديديم احمد آقا يادش مي رود و عبا را مي پوشد و عمامه را روي سرش مي گذارد. ماشين هاي عبوري مي ايستادند وسئوال و جواب كه، «حاج احمد آقا شما هستيد؟» و كلي از اين جهت گرفتاري داشتيم. من به شوخي گفتم، «ببين حاج احمد آقا ! ديگر داري ما را اذيت مي كني. كاري نكن كه عمامه ات را قايم كنم.» گفت، «باشد!.» رسيديم به كرج كه باغچه يكي از دوستان بود و توقف كرديم. احمد آقا مي خواست تلفن بزند و در جايي تلفن نبود. تصميم گرفتيم برويم به تشكيلات اداري سد كرج و تلفن بزنيم. در آنجا باز صداي اعتراض ما بلند شد كه،«احمد آقا! باز دوباره يادت رفت و عمامه را گذاشتي و لباس پوشيدي.» گفت، «اين دفعه اگر اين لباس را نپوشم راهمان نمي دهند، چون ما را نمي شناسند و نمي گذارند وارد اين تشكيلات بشويم و تلفن بزنيم! » ديدم راست مي گويد. لباسش را برداشتيم و داخل آن اداره رفتيم و به قم تلفن زديم كه داريم مي آييم. از بس كه سر عمامه و عبا با او بحث و مشاجره كردم، از آنجا به بعد را رفت و در ماشين آقا نشست. در تمام طول راه كش و قوس عمامه گذاشتن و نگذاشتن و شوخي با احمد آقا را داشتيم. يك بار همين طور كه داشتيم در جاده مي رفتيم، خانمي با بچه اش با يكي از ماشين هاي مدل بالا از كنار ما رد شد و نگاهي به ما انداخت و انگار شك كرد كه احمد آقا را شناخته يا نه.كمي جلوتر رفت. ما يك لحظه توقف كرديم تا آمديم چشم بگردانيم. احمد آقا دوباره ناخودآگاه عمامه را سرش گذاشت. آن خانم كه حالا از آيينه عقب ماشين، ما را ديده و مطمئن شده بود كه احمدآقاست، دنده عقب آمدو پياده شد و گفت، «شما پسر امام (ره) هستيد؟» احمد آقا هم خيلي بي آلايش گفت،«بله، من احمدم.» آن خانم با اشتياق گفت، «من خيلي دوست دارم امام (ره) را ببينم و تا حالا هم نتوانسته ام.»آن روزها مخابرات شماره خصوصي را به امام (ره) و مسئولين طراز اول كشور داده بود كه حتي موقعي كه در شهرستان هم بودند، ضرورتي نداشت كه آن شهرستان را بگيرند. قرار بود كه كسي جز همان معدودي كه اين شماره ها را داشتند، آن را ندانند تا در موقع بسيار ضروري و فوري با آن تماس بگيرند و مثلا اگر امام (ره) با نخست وزير كار دارند يا بالعكس، به راحتي بتوانند صحبت كنند. اين شماره كاملا محرمانه بود. يكمرتبه ديدم احمد آقا اين شماره را نوشت و داد دست آن خانم و گفت، «به اين شماره زنگ بزنيد، برايتان وقت ملاقات تنظيم مي كنم، بياييد» من همين طور مات و مبهوت مانده بودم كه دارد چه كار مي كند. جالب اينجاست كه آن خانم پرسيد، «آقاي طالقاني كجا هستند؟» احمد آقا به من اشاره كرد و گفت، «اين هم پسر آقاي طالقاني!» وقتي آن خانم رفت، من كه عصباني شده بودم، گفتم، «احمد آقا، هيچ معلوم هست داري چه كار مي كني؟ مي گويم عمامه نگذار كه تورا نشناسند، مي گذاري، مي گويم لونده من كه هستم، من و آقا را با هم لو مي دهي، حالا هم شماره سري امام (ره) را دادي دست مردم ؟» يكمرتبه گفت، «اي داد بيداد! يادم رفت. ولي مهم نيست. همه اين تشكيلات براي خدمت به مردم است، چه اهميتي دارد ؟ بگذار اين خانم هم به مرداد دلش برسد و آقا را ببيند.» بسيار متواضع و بي شيله پيله بود و گفت، «جوش نزن ! عيبي ندارد!» از ادامه سفر مي گفتيد. بله، به محض ورود به قم، همراه احمد آقا به خانه اش رفتيم كه مقام منزلي بود كه امام (ره) ملاقاتهاي عادي خودشان را در آنجا انجام مي دادند. آن روزها اغلب ملاقاتهاي امام (ره) با بسياري از علما و مراجع و شخصيتهاي طراز اول ديني و سياسي در منزل حاج احمد آقا انجام مي شدند. منزل حاج احمد آقا دري به كوچه و دري هم به منزل امام (ره) داشت. خاطره زيبايي كه هر وقت ياد آن مي افتم، احساس خوبي پيدا مي كنم، اين است كه نزديك غروب بود وآقا وضو گرفته بودند و داشتند روي پله اي كه منتهي به دري بود كه به خانه امام (ره) راه داشت، جورابهايشان را مي پوشيدند، من ديدم از پشت سر آقا، در باز شد و امام (ره) تشريف مي آوردند و با يك حالت عجيب و غريبي آقا را بغل كردند و گفتند، «آقاي طالقاني ! كجا رفته بوديد؟» آن موقع واقعا يك دوربين لازم بود. بعد هم انگار نه انگار كه من و احمد آقا حضور داريم. دوتايي دست يكديگر را گرفتند و رفتند به اتاق احمد آقا و چون طولاني شد، لابد همانجا نمازشان را خواندند. به ما هم گفتند، «كسي نيايد.» دو ساعتي با هم مذاكره كردند. احمد آقا گاهي دراين فاصله رفت و آمد مي كرد.
ظاهرا احمد آقا در برگزاري سخنراني مشهور آيت الله طالقاني در مدرسه فيضيه نقش زيادي داشتند. قبل از ذكر اين مطلب بگويم كه درآن چند روز، احمد آقا پذيرايي خيلي خوبي هم از ما كرد. ظاهرا امام (ره) به آقاي رسولي محلاتي گفته بودند كه آقاي طالقاني دارند مي آيند و بايد از ايشان پذيرايي درست و حسابي بكنيد. شايد بدانيد كه امام (ره) رسم داشتند هميشه براي غذا آبگوشت مي دادند، اما به ما در آن چند روز چلوكبابهاي خوشمزه اي دادند. يادم هست يك روز مشغول غذاخوردن بوديم كه آقاي خلخالي وارد شد و نگاهش به اين غذاها افتاد و گفت، «به به ! هر روز در منزل امام (ره) به ما آبگوشت مي دادند، چه شده كه امروز چلوكباب مي دهند؟» كه خلاصه احمد آقا يك جوري ايشان را روانه كردكه برود. از اين دو سه روزي كه قم بوديم، يك روز هم ما را به باغ آقاي اشراقي دعوت كردند. با اين كه از راديو و تلويزيون اعلام شده بود كه آقاي طالقاني برگشته اند و در قم هستند، احمد آقا پيشنهاد كرد كه آقا سخنراني كنند. قرار شد كه آقا در سخنراني فيضيه، در عين حال كه مردم را از برگشتن خود مطلع مي كنند، نقطه نظرات خود را درباره مسائل كشور، از جمله شوراها بيان كنند و از نتايج مذاكرات طولاني خود با امام (ره) هم مردم را مطلع كنند. ظاهرا امام (ره) به ايشان گفته بودند كه شما از طرف من وكيل هستيد كه مسئله شوراها را خيلي جدي مطرح كنيد و از قول من هم بگوييد. كه همين اتفاق هم افتاد. اگر آن سخنراني را گوش كنيد، اين مسائل در آن مطرح شده اند. به هر حال مرحوم احمد آقا در برنامه ريزي و انجام اين سخنراني خيلي فعاليت كرد، يعني موقعي كه در باغ مرحوم اشراقي بوديم، ايشان دائما رفت وآمد مي كرد و همه چيز را كنترل مي كرد و پيغامهايي را از طرف امام (ره) براي آقا مي آورد و گزارشاتي را از وضعيت مدرسه فيضيه و تداركاتي كه براي انجام آن سخنراني در نظر گرفته شده بودند و حتي اينكه قرار است به شكل مستقيم از تلويزيون پخش شود، براي آقا مي آورد. فكر سخنراني در مدرسه فيضيه فكر احمد آقا بود يا مرحوم طالقاني؟ درست يادم نيست. البته احمد آقا در تدارك قضيه خيلي نقش داشت، ولي خود آقا هم علاقه داشتند، چون خود آقا هم در قضيه درس خوانده و به آنجا تعلق خاطر داشتند و برايشان خاطره انگيز بود. به هر حال مرحوم احمد آقا خيلي فعاليت كرد، دائما رفت و آمد مي كرد و تلفن مي زد. رأس ساعت مقرر هم يكسره از باغ آقاي اشراقي به مدرسه فيضيه رفتيم. همه چيز مرتب و منظم بود. جمعيت بسيار زيادي هم آمده بودند و از تلويزيون هم كه به طور مستقيم پخش شد. بعد از سخنراني هم گمانم دوباره به منزل احمد آقا رفتيم و بعد از استراحت به تهران برگشتيم. پيشنهاد برگزاري نماز جمعه را هم احمد آقا از طرف امام (ره) مطرح كرده بودند. از آن ماجرا چه خاطراتي داريد؟ مرحوم ابوي در مورد نماز جمعه خيلي اصرار داشتند، چون خودشان حتي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي و در زندان نماز جمعه را برگزار مي كردند. يكي دوباري هم از طريق آقاي منتظري براي امام (ره) پيغام داده بودند، «حالا كه ما بسط يد پيدا كرده ايم و حكومت داريم، بهتر است اين اتهام عدم برگزاري نماز جمعه در برابر ساير فرق اسلامي را از روي خودمان برداريم.» البته امام (ره)، خودشان به اين قضيه متمايل بودند. ظاهرا آن شبي كه احمد آقا براي برگزاري نماز جمعه به آقا زنگ زدند، آقاي مهندس احمد جلالي منزل ما بودند و طرف غروب و ميانه دو نماز هم بوده است. احمد آقا به پدرمان گفته بود كه امام (ره) مي فرمايند، «به آقا سيد محمود بگوييد كه نماز جمعه را بخوانند.» از اين طرف، پدر ما هم چون از نظر جسمي بيمار بودند، مي گفتند كه توانايي اين كار را ندارم، ضمن اين كه اين كار به مقدماتي نياز داشت و هنوز جايي در نظر نگرفته بودند، با اين همه امام (ره) مي فرمايند،در اولين جمعه اي که پيش هست، خودتان امام جمعه باشيد و مقدمات كار را هم در اين مدت، فراهم كنيد. به هر حال احمد آقا از طرف امام (ره)، آقا را قانع مي كنند كه همان هفته نماز جمعه را بخوانند. آقا واقعا آمادگي اين قضيه را نداشتند، يعني با آن سرعت و شتاب نمي شد نماز جمعه را برقرار كرد. به هر حال آقا مانده بودند كه در ظرف دو سه روز چطور اين كار را بكنند. ايشان در مورد جا، دانشگاه را پيشنهاد كردند كه مورد قبول امام هم واقع شد. آقاي جلالي همان جا مي گويد كه ما از امكانات تلويزيون استفاده مي كنيم، هم مردم را مطلع مي كنيم و هم دستگاهها را بسيج مي كنيم. انصافا، آقاي جلالي خيلي فعاليت كرد.رفت تلويزيون و صحبت وموضوع را اعلام كرد. مردم هم بسيار مستعد بودند و استقبال خوبي هم كردند. من يادم هست كه نهايت تلاشمان را كرديم كه در تهران اطلاع رساني كنيم و از امكانات صوتي و تصويري هم نهايت استفاده بشود. يك كانتينر تهيه كرديم و يك نردبام كوچك هم پشت آن گذاشتيم و آقا مي آمدند روي آن مي ايستادند و خطبه را مي خواندند. واقعا هم با حداقل امكانات، نماز جمعه را برگزار كرديم. آقا را با ده دوازده نفر نيرو به دانشگاه مي برديم و به آن شكل، مراسم رابرگزار مي كرديم. به هر حال وقتي همان شب، مراسم از تلويزيون پخش شد و همه مردم، شكوه و عظمت جمعيتي را كه آنجا جمع شده بودند، ديدند، احمد آقا زنگ زد و گفت، «امام (ره) آن چنان از استقبال مردم و ديدن اين نماز جمعه خوشحال شده بودند كه با حالت شادي راه مي رفتند و مي گفتند، «عجب نمازي شد!» طور مشخص شما در رابطه مرحوم پدرتان ومرحوم حاج احمد آقا چه ويژگي جالبي را مشاهده كرديد كه برايتان خاطره انگيز است؟ نكته اي كه براي من جالب بود اين بود كه افرادي كه خودشان مهره هاي مهمي نبودند. از طرف افراد ديگري تحريك مي شدند و به قم مي رفتند و در ملاقاتهايشان با امام (ره) از مرحوم آقا سعايت مي كردند. به هر حال افرادي بودند كه انتقادات آقا را تحمل نمي كردند و سعي داشتند آب را گل آلود كنند. نكته جالب اين بود كه اولا خود حضرت امام (ره) ابدا به اين حرفها وقعي نمي نهادند و حتي با بعضي از اين افراد برخورد صريح هم مي كردند. ما اين را از طريق مرحوم احمد آقا مي فهميديم. مرحوم احمد آقا هر دو هفته يك بار يا هفته اي يك بار كه به تهران و به ديدن آقا مي آمد، كاملا جريان اين سعايتها را براي آقا نقل مي كرد و به طنز و شوخي هم مي گفت و با هم مي خنديدند. يعني ما از جزئيات و حرفهايي كه مي رفتند و به امام (ره) مي گفتند، از طريق احمد آقا مطلع مي شديم. البته خود آقا هم به اين حرفها اهميت نمي دادند، چون مي دانستند امام (ره) هم ارزشي براي اين نوع غيبتها و حرفها قائل نيستند و اين حرفها تنها اثري كه داشتند اين بود كه سوژه طنز محافل ما شده بودند. در جريان مجلس خبرگان هم چون آقا كمتر در اين جلسات شركت مي كردند، مرحوم حاج احمد آقا در يكي از آخرين ملاقاتهايي كه به ديدن آقا آمد، از ايشان خواست كه بيشتر در جلسات خبرگان شركت كنند و حتي گفته بود، «آن مجلس خبرگاني كه شما در آن نباشيد، بايد درش را بست.» به همين خاطر، آقا در چند روز آخر حياتشان تصميم گرفتند كه بيشتر در مجلس خبرگان شركت كنند و چند ساعتي قبل از رحلتشان در 19 شهريور 58 در يكي از جلسات اين مجلس، شركت كردند. از حضور و وضعيت روحي مرحوم احمد آقا در مراسم فوت و بزرگداشت مرحوم طالقاني چه خاطره اي داريد؟ مرحوم احمد آقا در مراسم عزاداري پدرم، شديدا و از ته دل گريه مي كرد. وقتي نگاهش مي كردي مثل كسي بود كه يكي از بستگان نزديكش را از دست داده است، چون رابطه عاطفي احمدآقا و پدرم خيلي نزديك و عميق بود. يادم هست در مراسم هفت آقا در بهشت زهرا، احمد آقا چند بار از شدت تأثر، بيهوش شد و بچه هاي امداد ما ايشان را مداوا كردند. حاج احمد آقا در تمام مراسمهايي كه براي آقا برگزار شدند، شركت كرد. در چهلم، در سالگرد. آيا بعد از فوت مرحوم طالقاني، باز هم با ايشان رابطه اي داشتيد؟ سالها بعد در جريان مراسم رحلت امام (ره) كه عده اي از برادران و خواهران من براي تسليت گويي نزد احمد آقا رفته بودند، ايشان بلافاصله سراغ مرا گرفته و گفته بود، «مهدي كجاست؟» من آن روز نتوانستم بروم و در آن جلسه حضور نداشتم، اما روي اصل عاطفه و محبتي كه داشت سراغ مرا گرفته بود. البته در اين فاصله من هميشه از دوستان مشتركمان جوياي احوال او بودم. مي دانستم بيمار است و پا درد و ديسك كمر دارد، به هر حال جنبه عاطفي و احساسي شخصيتش هميشه براي من جالب بود و يادم هست. خدا رحمتش كند. منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17 /ج
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 387]
-
گوناگون
پربازدیدترینها