واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
فلسفه در راستاي شناخت خدا و تعميق معارف دين(3) نويسنده: احمد محمدي (*) نمونه هايي از استدلال هاي قرآن از نوع استدلال هاي فلسفي 1. اثبات وجود خدا با برهان امکان و وجوب قرآن در اثبات وجود خداي متعال تنها به بيان فطري بودن آن اکتفا نکرده، بلکه براي مجاب کردن عقل به استدلال عقلي فلسفي روي آورده است. قرآن در مقام اثبات وجود خدا، علاوه بر آيات فطرت، به برهان امکان و وجوب نيز توجه مي دهد. قرآن کريم مي فرمايد: آيا بدون خالق آفريده شدند يا آنها خود آفريدگار خويش اند: (أم خلقوا من غير شيء أم هم الخالقون.) (طور: 35) در تقرير برهان امکان بر اثبات خدا در قرآن بايد گفت: انسان موجودي ممکن و حادث است. قرآن اين سخن را مبناي استدلال قرار مي دهد و مي گويد آيا انسان بدون علت آفريده شده يا خود خويشتن را آفريده است؟! و چون هر دو مردود است، پس خدايي که هستي او از خود اوست وجود دارد. (1) به تعبير دقيق تر مقدمات اين استدلال را به ترتيب ذيل مي توان تقرير کرد: 1. انسان موجود ممکن و مسبوق به عدم است؛ 2. هر موجودي که ممکن و مسبوق به عدم است به علت هستي بخشي نياز دارد؛ 3. علت هستي بخش آن نمي تواند خود او باشد، چون لازمه اش دور در علت است و دور در علت هستي بخش امري نامعقول است؛ 4. فرض تسلسل در علل هستي بخش تا بي نهايت باطل است. قرآن مي گويد: (أم خلقوا من غير شيء) يعني آنها خود قبول دارند که نبودند و الآن هستند و موجود مسبوق به عدم بي علت پديد نمي آيد. قرآن اين مطلب را با استفهام انکاري بيان مي کند و با اين بيان به مقدمه ي اول و دوم برهان راهنمايي مي کند، بعد مي گويد: (أم هم الخالقون.) آيا آنها مي پذيرند خود خالق خود باشند؟! آيا معقول است شيء خود هستي بخش خود باشد؟! از طرف ديگر هر شيء ديگري غير از آن موجود - که در مرتبه ي وجودي با آن موجود هم مرتبه باشد، يعني آن ديگري هم از خودش وجود نداشته باشد - نمي تواند با آن موجود هستي بدهد. اين بيان مقدمه هاي سوم و چهارم را بيان مي کند. يعني هم دور در علت باطل است هم تسلسل در علل هستي بخش. به تعبير ديگر اگر دور يا تسلسل در علت هستي بخش ممکن باشد، سؤال خداي متعال به اينکه آيا آنها خود آفريننده ي خود هستند از ساحت خداي حکيم به دور است. آن گاه خداي متعال نتيجه ي استدلال را به خود انسان واگذار کرده است؛ يعني حال که جواب هر دو سؤال منفي است، راهي جز اقرار به خداي متعال نداريد. پس عقل از پذيرش خدايي که همه ي علل و معلول ها به او منتهي مي شود ناچار است و در مقام استدلال راهي جز تسليم ندارد. 2. اثبات توحيد با برهان تمانع در قرآن کريم خداوند مي فرمايد: (لو کان فيهما آلهه الا الله لفسدتا.) (انبيا: 22) توحيد ربوبي را با برهان تمانع فلسفي اثبات کرده است. در تقرير استدلال و اين برهان بايد گفت اگر بيش يک خدا براي تدبير عالم فرض شود، قهرا ذات آنها با يکديگر متباين خواهد بود و متباين بودن حقيقت آنها مستلزم متباين بودن آنها در تدبير کردن است؛ در نتيجه تدبيرها فاسد و عالم تباه مي شود. در حالي که مي بينيم نظام حاکم بر عالم نظام واحدي است که اجزاي آنها در رسيدن به غايات خويش متناسب هستند پس معلوم مي شود خداي مدبر عالم واحد است. 3. اثبات معاد و غايت مندي جهان آفرينش قرآن در اين باره چنين استدلال مي کند: (و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بينهما باطلا ذلک ظن الذين کفروا فويل للذين کفروا من النار.) (ص: 27) علامه طباطبائي در تبين اين برهان و آيه ي کريمه مي گويد: اگر آفرينش آسمان و زمين و موجدات، که پايان پذير و فاني اند، به غايتي ثابت و پايدار نينجامد، خلقت آنها باطل مي باشد و باطل يعني چيزي که غايت ندارد، و چيزي که غايت ندارد ممتنع التحقق است؛ وانگهي صدور آن از حکيم محال است. پس ضرورت معاد امري اجتناب پذير نيست. (2) پس اصل معاد با برهان فلسفي اثبات مي شود، هر چند عقل به چگونگي و خصوصيات آن دسترسي ندارد، و درباره ي آن بايد تابع شرع باشد. در آيات قرآن نمونه هاي فراواني از معارف دين مي توان يافت که با بيان استدلالي عقلي فلسفي بيان شده است. بنابراين، نمي توان تفکر عقلي و فلسفي را تفکري جدا از تفکري ديني تلقي کرد يا بدون تفکر عقلي و فلسفي به تبيين معارف دين پرداخت. نقش بينش فلسفي در تعميق شناخت خدا و معارف ديني اين نوشتار بر آن نيست که به تمام زواياي نقش بينش فلسفي در تعميق شناخت خدا و معارف ديني بپردازد و تمام مصاديق موضوع را به تفصيل در کانون بحث قرار بدهد، بلکه تنها براي توضيح موضوع مورد بحث به ذکر دو نمونه از مصاديق ارزش تفکر عقلي فلسفي در راستاي خداشناسي فلسفي و عميق بودن معارف ديني از نگاه فلسفه ي اسلامي بسنده مي شود و با تأمل در امثال آنها اين نکته روشن مي گردد که آياتي که انسان را به تأمل و تفکر دعوت مي کند، به بيش از آنچه تفکر تفکيکي به آن رسيده است فرامي خواند. 1. به باور تفکيکيان آياتي که انسان را به تفکر امر و به تعقل تشويق مي کند، بيش از تأمل در حدي که فطرت را بيدار کند نيست؛ لکن به نظر مي رسد تفکر و تعقل در پديده هاي عالم به نحوي که عقل را در مقام استدلال مجاب کند، مطلوب قرآن است. براي مثال قرآن در مقام تبيين نياز انسان به خداي متعال مي فرمايد: (يا أيها الناس أنتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد.) (فاطر: 15) خداي متعال غناي مطلق را براي خويش و فقر مطلق را براي انسان مي داند. (3) علامه طباطبائي در اينجا بيش از اين پرده از حقيقت غنا و فقر و غني و فقير برنداشته و به امکان فقري انسان و ساير موجودات و غناي وجودي خداي متعال بسنده کرده اند، لکن آگاهان به مشرب فکري علامه، امکان فقري از آن مراد مي کنند، که در آن صورت نگاه انسان به خود به عنوان فقر مطلق و به خداي متعال به عنوان غناي مطلق، معنايي از رابطه ي بندگي و تسليم بودن انسان در مقابل خداي خود ارائه مي دهد که بسي فراتر از توجه دادن به نيازمندي هاي ظاهري مادي انسان ها به خداي متعال است. اين نگاه عقلي - فلسفي است که به امکان و فقر ذاتي انسان و همه ي ممکنات مطرح مي کند و ماسوي الله را عين فقر و نياز مي داند. 2. کمال معرفت خداي متعال در نفي صفات زائد بر ذات است، حضرت علي عليه السلام درباره ي کمال معرفت الهي مي فرمايد: «اول الدين معرفته و کمال معرفته التصديق بتوحيده و کمال توحيده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفي الصفات عنه.» مراد از اين سخن نفي صفات جمال و جلال نيست؛ زيرا قرآن مشحون است از اتصاف خداي متعال به صفات جلال و جمال و شاهد بر اينکه مراد نفي صفات جمال و جلال نيست. اينکه حضرت در ادامه مي فرمايد: «لشهاده کل صفه انها غير الموصوف و شهاده کل موصوف انها غير الصفه»؛ يعني دليل نفي صفات از ذات اين است که هر صفتي بر مغايرت با ذات موصوف گواهي مي دهد و بالعکس و چون فقط صفاتي مغاير با موصوف اند که زائد بر ذات باشند و کمال معرفت خدا نفي اين گونه صفات است، در نتيجه صفات کماليه اي که عين ذات اوست و مثل ذات نامحدود و غير متناهي است نفي نمي شود؛ پس معرفت به خداي متعال آن گاه به کمال مي رسد که کمالاتي که به او اسناد داده مي شود عين ذات او دانسته شود، نظير العليم، الغدير، الحي، و شناخت عالم نيز آن گاه به کمال مي رسد که صفاتي که به آن اسناد داده مي شود احتياج و فقر از لوازم زائد بر ذات آن شمرده نشوند؛ زيرا لازم، خارج از ذات ملزوم و متأخر از آن است و در متن ملزوم راه ندارد، بلکه اين صفات در متن ذات و هويت عالم است. در اين صورت معناي «يا أيها الناس أنتم الفقراء» اسناد فقر به خارج از ذات انسان و در نتيجه اسناد استقلال به ذات آدمي نيست؛ بلکه اسناد فقر و نياز به هويت و هستي اوست. همچنين معناي «مولاي يا مولاي انت الغني و انا الفقير... انت الحي و انا الميت» اسناد فنا و مرگ به لحاظ آينده نيست، بلکه اخبار از موتي است که ذات عالم را فرا گرفته. (4) نظريه ي وجود فقري و وجود ربطي نظريه اي است که در حکمت متعاليه و تفکر صدرايي مطرح مي شود و با آن نگاه مي توان بسياري از آيات قرآن و معارفي را که از اهل بيت عليهم السلام رسيده است تبيين کرد و به تفکر مورد تأکيد قرآن و سنت عمق بخشيد، ملاصدرا درباره ي حقيقت اشيا و فقر ذاتي آنها و نياز دائم آنها به خداي متعال مي گويد: «فهي في حدود انفسها هالکات الذوات باطلات الحقائق ازلا و ابدا لا في وقت من الاوقات و مرتبه من المراتب»؛ (5) به ذات موجودات که نگاه کني چون از خود ندارند، در عين وجود هيچ و باطل الذات اند، نه اينکه قبل از موجود شدن يا بعد از معدون شدن هيچ اند، بلکه حتي در حال وجود از خود هيچ اند. به نظر مي رسد انسان هر قدر با اين نگاه عميق تر به خود و عالم بنگرد بيشتر به فقر و نياز خود پي مي برد و عظمت خداي متعال را عميق تر درک مي کند؛ پس تفکر عقلي فلسفي، هم در حوزه ي اثبات بخش اساسي دين از جمله اصول دين نقش حياتي و اساسي دارد، هم در تبيين و تعميق معارف آن مي تواند روشنگري داشته باشد و انسان را در رسيدن به سعادت و کمال انساني کمک کند. نتيجه گيري فلسفه علمي است عقلي در مقابل علوم تجربي که مسائل آن با استدلال هاي عقلي اثبات مي شود و تفکر و شناخت از آن جهت ارزشمند و مورد تأکيد قرآن کريم است که به شناخت خداي متعال و هدف خلقت و شناخت راه سعادت و تکامل انسان منتهي مي شود و از طرفي چون قدرت عقل در شناخت محدود است و از طرف ديگر علوم و معارف مورد نياز انسان وسيع تر از شناخت هاي محدود عقلي است، عقل ابتدا وجود خداي متعال و ضرورت نبوت و حجيت وحي را با استدلال هاي عقلي فلسفي اثبات مي کند، آن گاه به اثبات ساير معارف دين مي پردازد؛ در نتيجه معارف ديني به دو بخش تقسيم مي شود: 1. معارف پايه و زير بنايي که حکم اصول موضوعه را دارند، مثل اصل وجود خدا، ضرورت نبوت، ضرورت معاد و...؛ 2. معارف روبنايي که حکم فروع دين دارند و به استناد بخش اول اثبات مي شوند. بنابراين بخش اول معارف دين مستقيما با استدلال هاي عقلي فلسفي اثبات مي شوند، آن گاه به توسط معارف بخش اول معارف بخش دوم اثبات مي گردد. بدين وسيله تمام معارف دين براساس استدلال هاي عقلي فلسفي استوار مي شود. وانگهي فلسفه در تعميق معارف دين نقش انکارناپذيري را ايفا مي کند. پينوشتها: * عضو هيئت علمي مؤسه ي آموزشي و پژوهشي امام خميني قدس سره. 1. جعفر سبحاني، الالهيات، ج 1، ص 60. 2. سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج 17، ص 196. 3. همان، ج 17، ص 33. 4. عبدالله جوادي آملي، همان، ج 1، بخش سوم، ص 215. 5. ملاصدرا، الحکمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، ج 1، ص 69. منابع - ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، قم، دفتر نشر الکتاب، 1403 ق. -ــــــــ، التعليقات، تحقيق عبدالرحمن بدوي، بيروت، مکتب الاعلام الاسلامي، 1411 ق. -ـــــــ، برهان شفاء، قم، منشورات مکتبه آيت الله مرعشي نجفي، 1383. - اصفهاني، ميرزا مهدي، ابواب الهدي، تحقيق حسن جمشيدي، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1385. - جوادي آملي، عبدالله، رحيق مختوم، قم، اسراء، بي تا. - سبحاني، جعفر، الالهيات، قم، مؤسسه الامام الصادق، 1417 ق. - سهروردي، شهاب الدين (شيخ اشراق)، منطق التلويحات، تهران، دانشگاه تهران، 1334. - طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان، بيروت، مؤسسه الاعلمي، 1411 ق. - کليني، محمد بن يعقوب، اصول کافي، تحقيق محمد جواد الفقيه، بيروت، دارالاضواء، 1413 ق. - مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، دارالاحياء التراث العربي، 1037 ق. - مصباح، محمد تقي، آموزش فلسفه، تهران، شرکت چاپ و نشر بين الملل، 1379. - مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1377. - ملاصدرا (صدرالدين محمد ابراهيم شيرازي)، الحکمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي تا. - موسوي، محمد، آيين و انديشه بررسي مباني و ديدگاه هاي مذهب تفکيک، تهران، حکمت، 1382. - ميرداماد، القبسات، تحقيق مهدي محقق، دانشگاه تهران، 1367. ماهنامه علمي- ترويجي در زمينه علوم انساني معرفت شماره 155 /ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 513]