تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نماز كليد همه خوبی هاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805706720




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

کلام پادشاه «قسمت اول» The Kings Speech


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
کلام پادشاه «قسمت اول» The King
کلام پادشاه «قسمت اول» The King"s Speech     فيلمنامه نويس• ديويد سيدلر کارگردان• تام هوپر مدير فيلم برداري• دني کوهن موسيقي• الکساندر دس پلت تدوين• طارق انور تهيه کنندگان• يان کانينگ، اميل شرمن، گرث انوين، جفري راش بازيگران• کالين فرث (پادشاه جورج ششم)، جفري راش (لايونل لوگ)، هلنا بونهم کارتر (ملکه اليزابت)، گاي پيرس (ديويد)، تيموتي اسپال (وينستون چرچيل)، درک جاکوب (کاز مولنگ)، جنيفر اهل (ميرتل لوگ)، مايکل گمبن (پادشاه جورج پنجم)، محصول انگلستان، 118 دقيقه. برنده چهار جايزه اسکار شامل بهترين فيلمنامه غيراقتباسي، کارگرداني، بازيگري نقش اول مرد و بهترين فيلم دوازده نامزدي اسکار شامل نامزدي بهترين کارگردان، فيلمنامه سه بازيگر اصلي برنده چهار جايزه بفتا شامل بهترين فيلمنامه غيراقتباسي، بهترين بازيگر نقش اول مرد، بهترين بازيگر نقش مکمل مرد و زن، بهترين فيلم حروفي سفيد روي زمينه سياه ظاهر مي شود. 1925 شاه جورج پنجم هم اکنون بر يک چهارم جهان حکومت مي کند. او از پسر دومش، دوک يورک، مي خواهد که در مراسم افتتاحيه «نمايشگاه امپراطوري» در ومبلي لندن به جاي او سخنراني کند. داخلي - استوديو پخش راديو - روز   نمايي درشت از يک ميکروفن عجيب و غريب دهه 1920. يک قطعه ماشين بزرگ و ترسناک که روي چند فنر سوار شده. مجري خبر راديو با تاکسيد و گل هاي ميخکي که از هر گوشه اش آويزان است، دارد مايعي را غرغره مي کند. رو به رويش يکي از تکنسين ها ايستاده. او با دو دست ظرفي چيني را رو به روي مرد گرفته، حوله اي را روي شانه انداخته و منتظر است. مجري تاکسيدوپوش بادقت محتويات دهانش را در ظرفي خالي و دهانش را پاک مي کند و هم زمان به فرد ديگري علامت مي دهد که دستگاه افشان را بياورد. بعد دهانش را باز مي کند و سرِ ابري دستگاه را فشار مي دهد تا اسپري وارد گلويش شود. حالا آماده است. مجري خبر با تن صداي قوي، بي نقص حرف مي زند. در جهان صوت و صدا کسي بالاتر از او نيست. مجري خبر راديو: عصر بخير. اکنون برنامه ملي راديو و مؤسسه خدمات امپراتوري شما را به استاديوم ومبلي لندن مي برند تا از ماوقع مراسم اختتاميه دومين و آخرين فصل «نمايشگاه امپراتوري» آگاه شويد. داخلي - راهرو- استاديوم ومبلي - روز   نماي درشت از دستِ يک مرد که دست زني را مي فشارد. زن چيزي را در گوش مرد زمزمه مي کند. مجري خبر راديو (صداي زمينه): پنجاه و هشت مستعمره و توابع امپراتوري بريتانيا با شرکت در اين نمايشگاه بزرگ ترين گردهمايي جهان را رقم زده اند. هم زمان با تکميل استاديوم ومبلي، اين نمايشگاه در همين مکان و با هزينه اي حدود دوازده ميليون پوند برگزار شد. اين نمايشگاه بي نظير بيش از بيست و هفت ميليون بازديدکننده را از گوشه گوشه امپراتوري کبيرمان و همچنين از سراسر دنيا به خود جلب کرده است. داخلي - اتاق کنترل - استوديوي پخش راديو -روز   تکنسين هاي کت و شلوارپوش با اورکت هاي فخرفروشانه شان، هدفون هاي بزرگي را به گوش دارند و با دقت عقربه ها و سوپاپ هاي بي شمار دور و برشان را چک مي کنند. مجري خبر (صداي زمينه): امروز اين استاديوم وسيع لبريز از صد هزار تماشاگري است که به همراه گروه هايي از ارتش سلطنتي، نيروي هوايي و نيروي دريايي در انتظار به سر مي برند. داخلي - اتاق سبز- روز   نماي درشت از ميان تاريکي تونل و در پرتو نور سوسو مي زند. حالا ديگر اجزاي اين چهره را هم مي بينيم، برتي، دوک يورک، پسر دوم پادشاه که از سر و صورتش ترس مي بارد. مجري خبر (صداي زمينه): مراسم افتتاحيه اولين موقعيتي بود که در آن اعلي حضرت پادشاه سخنراني ايراد کردند. در اختتاميه همان فصل شاهد اولين نطق عالي جناب شاهزاده ولز بوديم. و امروز عالي جناب دوک يورک اولين سخنراني رسمي خود را براي ملت و همه جهان ايراد خواهند کرد. دوربين که عقب مي کشد، همسر جوان را مي بينيم که مانند گل سرخ انگليسي مي ماند. اليزابت: وقت رفتنه. برتي خيره و يخ زده به جلو نگاه مي کند. اليزابت که متوجه اضطرابش شده، به آرامي بازويش را فشار مي دهد. مجري خبر راديو (صداي زمينه): راهنماي ما در دعاهايمان، عالي جناب اسقف اعظم يورک خواهد بود. اکنون با هم به استاديوم ومبلي مي رويم، جايي که عالي جناب دوک يورک پيام پادشاه را برايمان قرائت خواهند کرد. کازمو لنگ به برتي نزديک مي شود. مي خواهد کمک کند، اما او را بيشتر مضطرب مي کند. کازمو لنگ: مطمئنم که خارق العاده خواهيد بود. فقط خونسرد باشين. از انتهاي راهرو، انعکاس فرياد جميعت به گوش مي رسد: « خداوند شاه را حفظ کند.» رابرت وود، مسئول گروه مهندسي راديو در گوش برتي نجوا مي کند. وود: بگذار اين ميکروفن کار رو انجام بده، قربان. وود به ساعتش نگاه مي کند. وود: سي ثانيه، قربان. برتي قد راست مي کند و شانه هايش را تکان مي دهد، اما ذره اي اعتماد به نفس در او نيست. چشمانش را مي بندد، سر تکان مي دهد، چشمانش را باز مي کند و با اکراه به سمت انتهاي تونل، جايي که منبع نوري کورکننده است، قدم برمي دارد. حالا او مثل بوکسوري است که وارد ميدان مي شود و جمعيت برايش فرياد سر مي دهد. خارجي - لژ سلطنتي - روز   دوربين روي دست. چشمديد برتي: دورتر، در فاصله اي که بي نهايت به نظر مي رسد، آن ميکروفون بزرگ و ترسناک خودش را نشان مي دهد، تنها مانع ميان او و صد هزار جمعيت. سکوت استاديوم را فرا مي گيرد. آسمان پر است از ابرهاي ضخيم و متحرک. برتي خودش را به ميکروفون مي رساند... مثل رژه مرگ. چشم هايش از ترس گشاد شده. لامپ قرمزي روي ميز چهار بار خاموش و روشن مي شود و سپس ثابت مي ماند. برتي روي آنتن است. داخلي - اتاق کنترل، استوديوي پخش راديو - روز   تکنسين ها به عقربه ها نگاه مي کنند و به صداي سکوت گوش مي دهند. مجري خبر و مدير پخش با اضطراب به يکديگر نگاه مي کنند. خارجي - سکوي تماشاگران، استاديوم - روز   در سکوتي پرتنش، چهره تماشاگران را مي بينيم که موجي از نگراني در صورتشان پديدار مي شود. به ويژه، توجهمان به سوي پدر و پسري جلب مي شود که با دقت به صحنه نگاه مي کنند. خارجي - لژ سلطنتي - روز   برتي پشت ميکروفون خشکش زده. گردن و عضلات فکش منقبض شده اند و مي لرزند. برتي: من پيامي را از اعلي حضرت دريافت ک... ک... ک. (از اينجا به بعد، براي سهولت خواندن چگونگي لکنت برتي در اداي کلمات ذکر نخواهد شد) لکنت و صداي ضعيفش با سيستم هاي صوتي قوي حاضر در مکان با اعوجاج بيشتري به سمت خودش بازمي گردد. نماهايي از: بلندگوهاي بزرگ فلزي، سربازاني که با دقت گوش مي دهند، وود که چشمانش را مي بندد، کازمو لنگ که نمي داند چه کند و اليزابت که کاملاً مستأصل شده. برتي مثل ماهي به گل نشسته دهانش را باز مي کند و هوا مي بلعد. برتي: ... کردم، پيامي که در پي مي آيد ... نمي تواند کلمه بعدي را ادا کند ... اولين قطره باران فرو مي افتد. خارجي- خيابان پيکادلي، شماره 145- روزي ديگر   نماي معرف از يک عمارت زيباي جورجيايي، مقابل هايد پارک. در پس زمينه، برخي با دسته هاي گل به بناي يادبود جنگ جهاني اول اداي احترام مي کنند. يک سواري «روور» - خودروي آشناي پزشک هاي آن دوره - سر مي رسد. دربان به سرعت از پله ها پايين مي آيد تا از پزشک استقبال کند. راننده در را برايش باز مي کند. داخلي- اتاق مهماني - ادامه   نماي درشت از سِر بلندترين بنتهم پزشکي مسن، پرغرور و با مدارک پزشکي عالي که قادر است هم زمان فضل فروش و چاپلوس باشد. بنتهم: ريه هاتون رو پر کنين، حنجره تون رو آروم مي کنه، مگه نه؟ برتي پريشان حال روي لبه مبلي نشسته و سيگاري را که بين لب هايش گذاشته، با انگشت هاي شست و سبابه اش فشار مي دهد، اليزابت از آن سوي اتاق به او نگاه مي کند. بنتهم: دود سيگار اعصاب رو آروم مي کنه و بهتون حس اطمينان مي دهد. اما برتي اصلاً چنين احساسي ندارد. دکتر با لبخندي خودشيفته وار، استوانه اي را از جيبش بيرون مي آورد. بنتهم: ممنون مي شم اگه عالي جناب دستشون رو باز کنن... برتي مشتش را باز مي کند. بنتهم: خيلي متشکرم. محفظه را باز مي کند و با انبرک، تيله هايي را از محلول ضدعفوني کننده بيرون مي آورد و کف دست برتي مي گذارد. بنتهم: کاملاً استريليزه ان. حالا... اگه ممکنه اين تيله ها رو داخل دهان بذارين. برتي راحت نيست، اما اطاعت مي کند. دکتر کتابي را از کيف در مي آورد و به او مي دهد. بنتهم: ممکنه از روي اين کتاب بخونين. رنگ برتي مي پرد و عضلات گردنش برجسته مي شوند. برتي: من... حتي قادر نيست « نمي توانم» را ادا کند. بنتهم: عجله نکنين. آروم. برتي نمي تواند. اليزابت با نگراني نگاه مي کند. اليزابت: ببخشين دکتر هدف اين کار چيه؟ بنتهم: روش کلاسيکي که دموستن رو مداوا کرد. اليزابت: اما اون در يونان باستان بود. از او به بعد چي؟ جواب داده؟ بنتهم کتاب ديگري را به برتي مي دهد. بنتهم: لطف کنين و از روي اين بخونين. گنجينه اي از واژه هاست. برثي تلاش مي کند. واقعاً طاقت فرساست. بنتهم: عليه اون تيله ها مبارزه کنين عالي جناب. شمرده شمرده تلفظ کنين. برتي سخت تقلا مي کند. بنتهم (ادامه): کمي بيشتر تمرکز کنين، عالي جناب. برتي تيله ها را به بيرون تف مي کند. برتي (منفجر مي شود): نزديک بود قورتشون بدم! برتي با خشم از اتاق خارج مي شود. اليزابت سعي مي کند دکتر را تسکين دهد. اليزابت: خيلي ممنونيم، دکتر. بسيار جالب بود. اليزابت به اتاق جنبي مي رود تا برتي را پيدا کند. داخلي - اتاق مطالعه برتي - ادامه   برتي تلاش مي کند سيگاري را روشن کند. اليزابت: برتي عزيزم به خودت مسلط باش. آروم، آروم. تيک تاک تيک تاک. برتي: تيله! تيله! خودش بره تيله هاي لعنتيش رو ببلعه. [نکته: هرگاه با همسرش حرف مي زند، مکث چنداني ندارد] اليزابت لبخندزنان سيگارش را روشن مي کند. اليزابت: تو نبايد اين قدر از کوره در بري، برتي. برتي: مي دونم. يه قولي بهم بده. ديگه نه. قطع به: خارجي - خيابان هارلي- روزي ديگر   مه متراکم خيس خاکستري ... از وراي آن کاپوت يک ماشين آستين بزرگ را مي بينيم. اليزابت از درون ماشين، مصمم به بيرون نگاه مي کند. ماشين در مه راهش را پيدا مي کند. جلوتر از ماشين، کارآگاه خصوصي يورک قدم زنان راه را به راننده نشان مي دهد. لحظه اي بعد، کارآگاه به راننده علامت مي دهد که بايستند. اليزابت از پنجره نگاهي به بيرون مي اندازد. چشمديد او: در غبار، چندين خانه بالکن دار نازيبا و فرسوده عهد جورج به چشم مي خورند. اليزابت نااميد و مردد به نظر مي رسد. از ماشين خارج مي شود. به کارآگاه دستور مي دهد که بيرون بايستد و بعد داخل ساختمان مي شود. داخلي- در ورودي طبقه همکف - ادامه   اليزابت حالا داخل ساختمان است، از همه جا بوي رطوبت مي آيد. گل هاي سرخ ابريشمي روي کلاهش کمي شل شده اند. کمي آن سوتر آسانسوري بسيار کوچک و لرزان وجود دارد و کنارش راه پله هاي پيچ در پيچ. اليزابت حالا مرددتر است. داخلي - آسانسور - ادامه   اليزابت داخل آسانسور ايستاده. دنبال دگمه ها مي گردد. کنار پايين ترينشان نوشته: «زيرزمين: ال. لوگ، نارسايي کلامي». در داخلي آسانسور را مي بندد و دگمه پاييني را فشار مي دهد. اتفاقي نمي افتد. او که گيج شده، در داخلي را باز مي کند، در بيروني را مي بندد و باز دگمه را فشار مي دهد. داخلي - اتاق انتظار - دفتر لوگ - ادامه   محل قرارگيري چتر، جالباسي و يک نيمکت چوبي؛ همين. اليزابت به اطراف مي نگرد. همه جا خالي از زندگي است. سرفه مي کند. جوابي نمي آيد. آمرانه صدا مي زند. اليزابت: هي، کسي اينجاست؟ از پشت يک در: صدايي گرفته (خارج از صحنه): من دست شويي هستم: شاهزاده اليزابت به اين جور وقايع عادت ندارد. صداي گوش خراش سيفون دست شويي و ورود لايونل لوگ شوک هاي بعدي هستند. لايونل لوگ، مردي است قدبلند و ميانسال با اندامي نسبتا ورزيده. رفتارش دوستانه و در عين حال حرفه اي است. لايونل: فقير و قانع، غني است، بسيار غني. اليزابت: ببخشين؟ لايونل: شکسپير. عذر مي خواهم اين دفتر منشي نداره. دوست دارم همه چي ساده برگزار بشه. حالتون چطوره خانم جانسون؟ متأسفانه کمي دير کردين. دستش را دراز مي کند. اليزابت محتاطانه دست مي دهد. اليزابت: متأسفانه بله. لايونل: آقاي جانسون کجاست؟ اليزابت: اون نمي دونه من اينجام. لايونل: اين شروع خوبي نيست. اليزابت: همسرم خيلي ها رو ديده، اما هيچ فايده اي نداشته، همه اميدش رو از دست داده. لايونل: اما من رو که هنوز نديده. اليزابت: خيلي از خودتون مطمئنين. لايونل: من به هر کسي که دلش بخواهد مداوا بشه اطمينان دارم. اليزابت: اون طبيعتاً دلش مي خواهد مداوا بشه. او هميشه مجبوره سخنراني عمومي داشته باشد. لايونل: پس شايد بهتره شغلش رو عوض کنه. اليزابت: نمي تونه. لايونل: خدمت اجباري؟ اليزابت: چيزي شبيه اين. لايونل: بسيار خوب، شوهر جونتون رو وادار کنين يه سري بهم بزنه، سه شنبه خوبه ... مي تونيم درباره سابقه بيماريش صحبت کنيم و ارزيابي دقيقي داشته باشيم. اليزابت: من «شوهر جون» ندارم و ما به کسي «سر نمي زنيم». ما هرگز درباره مسائل شخصيمون حرف نمي زنيم. شما بايد پيش ما بياين. لايونل: عذر مي خوام خانم جانسون، بازي من، زمين من، قوانين من. اليزابت: اگه همسر من «دوک يورک» باشه چي؟ لايونل: دوک يورک؟ اليزابت: بله، دوک يورک. لايونل: فکر مي کردم اين ملاقات به نام «جانسون» رزرو شده، من رو ببخشين ...؟ اليزابت: والاحضرت. لايونل: بله، والاحضرت. اليزابت: از اسم جانسون تو زمان جنگ در نيروي دريايي استفاده مي شد، چون نمي خواستن دشمن بدونه که اون همراهشونه. ما بايد تحت شرايط شديد امنيتي عمل کنيم. لايونل: البته، يعني من دشمن فرض شدم؟ اليزابت: اگه همچنان مصر به عدم همکاري باشين بله. لايونل: چه جوري من رو پيدا کردين؟ اليزابت: رئيس انجمن گفتار درماني. لايونل: ايلين مک کلود؟ آدم فوق العاده ايه. اليزابت: دکتر مک کلود قبلاً به من اخطار داده که روش هاي استراليايي شما غيرمعمول و جنجالي هستن و من هم به اون اخطار کردم که اينها کلمات مورد علاقه من نيستن. لايونل: من معمولاً موفق مي شم. اليزابت: اون هم همين رو مي گفت. لايونل: من مي تونم همسر تون رو مداوا کنم. اما براي اين که روش هاي من نتيجه بدن بايد قادر باشم در امنيت اتاق مشاوره خودم با آرامش و مساوات و اعتماد متقابل کار کنم. هيچ استثنايي هم در کار نيست. اليزابت: خب پس، در اين صورت... درنگ. اليزابت (ادامه): کي مي تونين شروع کنين؟ خارجي - خيابان کنسينگتن - غروب   ماشين موريس به رانندگي پسر بزرگ تر لايونل توقف مي کند. لايونل که در صندلي مسافر نشسته پياده مي شود. لايونل: هنوز رانندگيت جاي کار داره. لري: تو مجبورم مي کني خيلي آهسته رانندگي کنم، پدر. لايونل: رفتي دنبال مادرت؟ لري: بله، کل امروز رو تو ماشين گذروندم. با هم وارد خانه اي محقر مي شوند. داخلي - اتاق نشيمن، آپارتمان لوگ - غروب   لايونل و ميرتل همراه با سه پسرشان در حال خوردن شام هستند. لري، آنتوني و پسر وسطي هفده ساله درس خوانشان ولنتين که غرق خواندن کتاب است. لايونل خيلي دلش مي خواهد چيزي به ميرتل بگويد. لايونل: امروز يه بازديدکننده ويژه داشتم. آنتوني: ممکنه برم؟ ميرتل (به لايونل): خب... ؟ لايونل: مي خواي بموني و به مکالمه چرند پدر و مادرت گوش بدي؟ آنتوني (نيشخند مي زند): ممنون، پدر! لايونل: و مادر. آنتوني: و مادر. ميرتل: چقدر ويژه؟ لري: منم مي تونم برم؟ لايونل سر تکان مي دهد. لري و آنتوني بلند مي شوند که بروند. ميرتل: بشقاب هاتون رو ببرين. لايونل: اون قدر ويژه که ديگه نمي تونم درباره ش صحبت کنم. پسرها بشقابشان را برمي دارند و مي روند. لايونل به ولنتين نگاه مي کند، هنوز غرق مطالعه است. لايونل: دکتر؟ دکتر تو هم مي توني بري. ولنتين (سر در کتاب): نه، مشکلي ندارم. لايونل بشقاب ولنتين را تميز مي کند. ولنتين هنوز درگير مسئله علمي شخصي خود است و توجهي ندارد. ميرتل: اميدوارم چندان آدم مهمي نباشه، هست؟ لايونل: آه. آنتوني به حالت انفجاري به اتاق برمي گردد. يک هواپيماي مدل به دست دارد و همچنان که با دهان افکت هاي صوتي خلق مي کند، با آن مانورهاي هوايي مي دهد. ميرتل: پس اين طوريه. اگه نمي توني درباره ش صحبت کني، چرا حرفش رو پيش مي کشي؟ سکوت. لايونل: ميرتل، اون فقط يه زنه که مي خواهد به شوهرش کمک کنه. از صداي موتور تشخيص مي دهند که آنتوني زير ميز است. لايونل (تلاش مي کند موضوع را عوض کند): و اين که امروز باهام تماس گرفتن. ميرتل: خب؟ لايونل: مي تونه تجربه جالبي باشه. ميرتل: هميشه همين طوره. لايونل: گروه هنري معتبريه، اهل پوتني هستن. ميرتل: مطمئنم خواهي درخشيد. خارجي - خيابان پيکادلي شماره 145- خانه يورک - شب   چراغ هاي پنجره طبقه بالا روشن است. اتوبوس دو طبقه از خيابان خيس عبور مي کند. اليزابت (صداي زمينه): فردا، فصل ششم. داخلي - راهرو- ادامه   حرکت پن دوربين از پشت بيست و شش اسب اسباب بازي که با دقت کنار هم چيده شده اند. اليزابت (صداي زمينه): « پرواز» برتي (صداي زمينه): اوه، پرواز کردن به جاهاي دور. داخلي - اتاق بچه ها - ادامه   اليزابت با لباسي آراسته روي فرشي از پوست نشسته و براي ليلي بت دختري 10 ساله که مدام دست مي زند و خواهر کوچک ترش، مارگارت رز پنج ساله، کتاب مي خواند. همچنان که اليزابت کتاب «پيترپن» را مي بندد، برتي که تاکسيدو به تن دارد، رو به دخترها مي کند و چيزي مي گويد. برتي: عجب شانسي آوردن! لکنت برتي در ميان اعضاي خانواده اش ناپديد مي شود. مارگارت رز: حالا بابا بايد قصه بگه! برتي: مي شه به جاش يه پنگوئن بشم؟ روي زانوهايش مي افتد و پنگوئن وار حرکت مي کند. مارگارت نخودي مي خندد، اما همچنان مصر است. مارگارت: لطفاً يه قصه پنگوئني برام بگو. حالا که بايد جدي باشد، لکنت نامحسوسي مي گيرد، اما دخترها همچنان مسحور شده نگاهش مي کنند و نقص کوچک پدر را ناديده مي گيرند. حالا راحت تر حرف مي زند. برتي: روزي روزگاري، دو شاهزاده خانم بودن که يه جادوگر محلي پدرشون رو تبديل به پنگوئن کرده بود. پدر اونها خيلي غمگين بود، چون نمي تونست با بال هايي که شبيه شاه ماهي هستن دخترهاش رو بغل کنه. مارگارت: اما شاه ماهي که بال نداره. برتي: بال هاي اون به شکلي شاه ماهي بودن. اما از اون بدتر، جادوگر اون رو به قطب جنوب فرستاد، جايي که اگه نتوني پرواز کني، خيلي راهه که بتوني برگردي. ليلي بت: با راه رفتن که نمي شه از اونجا برگشت! اليزابت: س س! برتي: دقيقاً. وقتي که به آب رسيد و شيرجه زد، فهميد که مي تونه پرواز کنه. پروازي در اعماق. اون قدر سريع که تا ظهر رسيده بود به آب هاي سوت هامپتون. از اونجا سوار اتوبوس 2:30 وي بريج شد و وقتي به چهارراه کلاپهام رسيد، آدرس کاخ باکينگهام رو از مردم پرسيد. پريد تو رودخونه تايمز و از سوراخ چاه آشپزخونه اومد بيرون. مامان، آشپز و خانم ويتاکر از ديدن اون شوکه شدن. شاهزاده خانم ها که سر و صدا رو شنيده بودن، به آشپزخونه اومدن و بعد شروع کردن به شست و شوي پنگوئن و دست آخر اونو بوسيدن. مي تونين حدس بزنين بعد از اون بوسه، پنگوئن به چي تبديل شد؟ ليلي بت و مارگارت: يه شاهزاده خوشگل! برتي: نه، به يه مرغابي بزرگ، با بال هايي که بتونه هر دو شاهزاده رو بغل کنه.(پيش مي آيد و دخترها را در آغوش مي گيرد) اليزابت: حالا وقت خوابه. برتي: زين اسب هاتون رو بردارين و تميز کنين. به اسب ها هم غذا بدين و بخوابونينشون. داخلي - راه پله - ادامه   اليزابت و برتي نجوا مي کنند. اليزابت: يعني اون هم اونجاست؟ برتي: بردارم اصرار داره. اليزابت: جديه؟ برتي: درباره اومدن به شام؟ اليزابت: نه. درباره اون زن. برتي: يه آمريکايي متأهل؟ امکان نداره. اليزابت: مثل اين که اون خانوم جديه. راستي يه آدم جديد پيدا کردم تو خيابون هارلي. يه دکتر. برتي: امکان نداره ديگه نمي خواهم بحث کنم. تموم شد. اليزابت: مي گه اون روش متفاوتي داره... داخلي - يک صحنه نمايش - روز   سالني در يک کليسا يا مدرسه. پس از ساعات کاري. صدايي خفه (خارج از صحنه): بيام؟ از تالار صدايي ديگر مي آيد. کارگردان (خارج از صحنه): بيا. لايونل وارد صحنه مي شود. لايونل: ... اکنون زمستان ناخشنودي ماست که خورشيد يورک آن را همچون تابستان پرجلوه ساخته است. فصاحت و بلاغتش بي نقص است، اما بازي اش چنگي به دل نمي زند. لايونل (ادامه): و همه آن ابرهايي که روي خانه مان که در اعماق اقيانوس دفن شده يا سايه افکند. اکنون پيشاني هايمان از چين هاي خرسندي پر شده و دست هاي کوفته شده مان از بناها آويزان است. کارگردان: متشکرم. لايونل به تاريکي آن سوتر نگاه مي کند. چشمانش اميدوارند. کارگردان (ادامه): بيان زيبايي بود، آقاي... لايونل: لوگ. لايونل لوگ. کارگردان: لايونل، من استغاثه يه موجود کريه رو که مي خواهد پادشاه بشه شنيدم. همچنين متوجه نشدم که اين ريچارد سوم، پادشاه مستعمرات بود. لايونل: ديالوگ ها رو مي دونم. اين نقش ها رو قبلاً هم بازي کردم. کارگردان: سيدني؟ لايونل: پرث. کارگردان: شهر تئائره، مگه نه؟ لايونل: فوق العاده اس. کارگردان: آه. لايونل: نقدهاي مثبتي دريافت کردم. کارگردان: بله ... خب ... لايونل فکر مي کنم انجمن دراماتيک ما دنبال يه آدم جوون تر و يه کم شاه وارتره. منبع: ماهنامه فيلمنامه نويسي فيلم نگار 1+100  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 413]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن