واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بهترين فيلمنامه هاي سال 2010 مترجم: مريم باقري از نگاه مجله فيلمنامه نويسي خلاق تعدادي از نويسندگان مجله فيلمنامه نويسي خلاق بهترين هاي فيلمنامه را از جنبه هاي مختلف، بهترين شخصيت پردازي، بهترين ديالوگ نويسي، بهترين نقطه بحراني و اوج، بهترين پايان بندي و... بررسي و انتخاب کرده اند که خواندنشان خالي از لطف نيست. بهترين صحنه آغازين 2010 پيتر دِبراگ: شروع شبکه اجتماعي با آن همه هرج و مرج خيلي جذاب است، به علاوه اين که من صحنه آغازين فيلم سوراخ خرگوش را نيز تحسين مي کنم که در نشان دادن شخصيت نيکول کيدمن تنها از روي حرکات او و بدون هيچ گفتاري بسيار تحسين برانگيز است. او پسرش را از دست داده است و براي کنار آمدن با اين فاجعه به باغباني و آشپزي پناه برده است. در ابتدا شاهد هستيم که او دانه ها را در حياط مي کارد که نشانه اي از رويش و تولدي جديد است و سپس همسايه او که براي دعوت از او و همسرش داخل حياط مي شود، به طور تصادفي پايش را روي ساقه گياهي که کيدمن تازه آن را کاشته بود مي گذارد و آن را مي شکند و از روي واکنش کيدمن نسبت به اين حادثه متوجه ميزان آسيب پذيري او مي شويم. جف گولد اسميت، دني مونسو و نو پيرس: بهترين صحنه نوشته شده امسال شبکه اجتماعي نوشته آرون سورکين است. بيليونر آينده، مارک زاکربرگ توسط دوست دخترش مسخره مي شود و گفت و گوي بين آنها در تنها يک خط که عالي نوشته شده است، به پايان مي رسد: «تو همين طوري به زندگي ات ادامه مي دي و به اين فکر مي کني دخترها از تو خوششون نمياد به خاطر اين که متخصص در تکنولوژي و کامپيوتر هستي و من مي خواهم که اين بدوني که اصلاً اين طور که فکر مي کني نيست. اونها از تو خوششون نمياد به خاطر اين که تو يک عوضي هستي.» ژِنِل ريلي: شهر، آخرين جن گير بهترين شخصيت هاي 2010 پيتر دبراگ: شخصيت گرينبرگ يک خلق هوشمندان است. از آنهايي که به ندرت در هاليوود ديده مي شوند. شخصيتي که يک حرامزاده واقعي است و تا آخرين فيلم هم بهمين شکل باقي مي ماند و مانند هزاران شخصيت ديگر در هاليوود تبديل به يک آدم بهتر نمي شود. جف گولد اسميت: جنيفر لورنس در نقش «ري» در فيلم استخوان زمستان که به طور هم زمان آسيب پذيري و البته انعطاف پذيري خود را در دست يافتن که همانا راز مرگ پدرش است نشان مي دهد. همچنين دو شخصيت دِبراگ و لِني در فيلم بابا لنگ دراز. نوپيرس: مارک زاکربرگ (شبکه اجتماعي)، عمر (چهار شير)، ايمِز (تلقين) ژِنِل ريلي: استنلي توشي و پاتريشا کلارکسون به عنوان والدين اليو در فيلم ايزي اي. جنيفر لورنس در نقش ري در فيلم استخوان زمستان بهترين فيلمنامه هايي که به صورت گروهي نوشته اند دني مونوس و جف گولد اسميت: اسکات پيلجريم در مقابل دنيا نوشته ادگار رايت و مايکل بکال و البته فيلم به يادماندني شبکه اجتماعي نوشته آرون سورکين و گروهش بهترين ديالوگ هاي سال 2010 پيتر دبراگ: ديالوگ هايي که آرون سورکين و پدي چايفسکي نوشته اند به علاوه ديالوگ هاي فيلم شبکه اجتماعي از جمله بهترين ديالوگ ها هستند. جف گولد اسميت: شبکه اجتماعي يک کتاب درسي از ديالوگ هاي درست و عالي است. اما ديالوگ مورد علاقه من مربوط به فيلم استخوان زمستان است؛ آنجايي که تيردراپ تفنگش را به سمت کلانتر فاسد مي گيرد و مي گويد: تيردراپ: الان نوبت ماست؟ دَني مونسو: از فيلم تلقين: کاب: بزرگ ترين انگل چيه؟ يک ايده. که خيلي هم واگير داره. وقتي يک ايده تمام مغز رو اشغال کنه ديگه نمي شه ريشه کنش کرد. نوپيرس: از فيلم شبکه اجتماعي: مارک زاکربرگ: اگر شماها مخترعين شبکه اجتماعي هستين، پس شما شبکه اجتماعي رو اختراع کردين. عضو هيئت مديره هاروارد: من نمي فهمم. مارک زاکربرگ: کدوم قسمت رو؟ اريکا آلبرايت: اينترنت با مداد نوشته نشده، با جوهر نوشته شد. ژنل ريلي: دو ديالوگ هست که من خيلي دوست دارم که هر دو از زبان استنلي توشي (ديل) در فيلم ايزي اي است. «بعد از اين که فيلم ليست پيش از مرگ را ديديم، يادت باشه ليست پيش از مرگ را ببينيد را از ليست پيش از مرگمون حذف کنيم. » و پس از اين که پسر سياه پوستش به او گفت که مي داند که به فرزندي قبولش کرده اند: «چي؟ اُه خداي من! کي به تو اين رو گفت؟ قرار بود در وقت مناسبش اين رو به تو بگيم!» بهترين مکان هاي طراحي شده سال 2010 پيتر دبراگ: جزيره بِرک در چطور اژدهاي خود را تربيت کنيد. جايي که آدم ها در ترس دائمي از حمله اژدهاها به سر مي برند، يک پسر شجاعت به خرج مي دهد تا طور ديگر فکر کند و ثابت کند که انسان ها و اژدهاها مي توانند در کنار هم کار و زندگي کنند. جف گولد اسميت، ژنل ريلي و دني مونسو: استفاده فوق العاده کريس اسپارلينگ از تنها يک لوکيشن براي به وجود آوردن بيشترين اثر دراماتيک. نوپيرس: ذهن دام کاب در فيلم تلقين. بهترين صحنه اکشن سال 2010 پيتر دبراگ: اولين پرواز هيکاپ در فيلم چطور اژدهاي خود را تربيت کنيد. جف گولد اسميت: اوج روياها در فيلم تلقين که در پي آن سکانس هاي گوناگون اکشن مي آيد که ديدن آنها روي پرده خيلي هيجان انگيز است. البته بايد اضافه کنم که خواندن داستان آن نيز روي کاغذ به همان اندازه هيجان انگيز است. دني مونسو: مطمئن نيستم که از نظر تکنيکي اين صحنه ها اکشن باشند اما هيجان انگيزترين صحنه اي که ديدم، در فيلم قوي سياه بود که خطوط واقعيت به صورت خطرناکي در حال محو شدن بود. نوپيرس: رقص پاياني در قوي سياه ژنل ريلي: دزدي از بانک در فيلم شهر بهترين صحنه احساسي تلخ 2010 پيتر دبراگ: راجر اِبرت يک بار گفت: «اشک ها به خاطر اين در نمي آيند که يک چيز وحشتناک اتفاق افتاده است، بلکه به خاطر اين است که يک اتفاق خوب افتاده است. اين مسئله نشان دهنده تمايل انسان ها براي شجاع بودن و مهربان بودن است. » امسال، 127 ساعت بهترين مثال اين مورد است. از آن دست فيلم هايي که به قلبت چنگ مي اندازند. داستان کسي که تا لبه مرگ برده مي شود و مجبور است که تصميمي غيرممکن بگيرد (بازوانش را قطع کند يا همان جا در زير سنگ جان دهد)، اما لحظه اي که براي من خيلي هيجان انگيز بود، جايي است که پس از اين که او از دره بلوجان بيرون مي آيد، به اولين انسان که بر مي خورد، شروع به گريه مي کند. بدون ترديد، آنها براي کمک او مي روند و به او پيشنهاد آب و کمک مي کنند. آنجا لحظه اي بود که من گريه کردم. جف گولداسميت: در فيلم استخوان زمستان حجم وسيعي از صحنه هاي احساسي وجود دارد. وقتي ري تصميم مي گيرد با وجود تمامي فشارها به تلاش خود براي رسيدن به هدفش ادامه دهد و زماني که توانسته به هدفش برسد، موجي از احساسات به او هجوم مي آورد، از جمله لحظه هاي احساسي قوي است. البته از ديگر صحنه هاي فيلم که بسيار تأثيرگذار است، جايي است که ري مجبور مي شود براي اثبات مرگ پدر و نجات خانه و خانواده دست پدر مرده اش را قطع کند. اين از آن صحنه هاي احساسي است که هرگز فراموش نمي شود. دني مونسو: در فيلم چهار شير زماني که عمر (ريز احمد) براي جهاد کردن از طرف همسر و فرزندانش تشويق مي شود. ژنل ريلي: فيليپ موريس (اوان مک گروگر) به سرعت به سمت حياط زندان مي دود تا از شر نگاه هاي استيون راسل (جيم کري) خلاص شود. بهترين نقطه بحراني يا نقطه اوج 2010 پيتر دبراگ: من مي گويم داستان اسباب بازي 3 که مي دانم اکثر منتقدان در آمريکا اصلاً آن را نديده اند، اما من در هيبت نقطه اوج آن مانده ام. آنجايي که وودي، باز و گروه عروسک ها در شرف مرگ و ذوب شدن هستند. جف گولد اسميت: راستش من اصلاً نمي توانم بگويم که نقطه اوج را در کدام فيلم مي پسندم. تمامي فيلم ها به خودي خود داراي نقطه اوج هيجان انگيز و تکان دهنده اي بودند. نقطه اوج استخوان زمستان من را تکان داد، اما کلام پادشاه در فيلم کلام پادشاه نيز براي من به همان اندازه تکان دهنده بود. نقطه اوج خلاقانه تلقين، نقطه اوج شوکه کننده 127 ساعت، نقطه اوج احساسي داستان اسباب بازي، نقطه اوج خنده دار اما تراژيک چهار شير و البته تبديل قوي سفيد به قوي سياه در فيلم قوي سياه همه و همه از بهترين نقطه اوج ها بودند. اگر دفعه ديگر از جانب ديوانه اي شنيديد که سال 2010 سال خوبي براي فيلم ها نبوده، لطفاً از طرف من بزنيدش. دني مونسو: نزديک به اواخر فيلم داستان اسباب بازي جايي که اسباب بازي ها دست هاي همديگر را مي گيرند و براي مردن و پذيرش سرنوششان آماده هستند، يکي از سکانس هايي است که قلب آدم را جريحه دار مي کند. به خصوص براي کساني که به مدت يک دهه اين شخصيت ها را دوست داشتند. نوپيرس: تدي دانيال در درياچه در فيلم جزيره شاتر و عذاب وجدان عمر در ماراتون در فيلم چهار شير. ژنل ريلي: رقصيدن قوي سياه در فيلم قوي سياه بهترين پايان بندي 2010 پيتر دبراگ: هرگز نگذار من بروم از آن فيلم هاي است که ساخته شده اند تا قلب تو را بشکنند، اما به غير از آن در ذهن تو سؤال هاي بزرگي هم به وجود مي آورد. به نظر من اين فيلم بهترين فيلم امسال در باب معناي زندگي است و از معدود فيلم هايي که براي تو پرسش ايجاد مي کند (شايد تنها مورد ديگري که الان به ذهنم مي رسد، داستان اسباب باري 3 باشد که اسباب بازي ها سعي مي کنند با آدم ها همراه شوند و ارتباط برقرار کنند). پايان اين فيلم به چند دليل خيره کننده است. اولاً که پايان روشني دارد و همه چيز در آن مشخص مي شود. ثانياً اين اجازه را به ما مي دهد تا در جريان تمامي روند اهدا قرار بگيريم که به سرنوشت قهرمان هاي فيلم گره خورده است و ترس و وحشتي را که در اين روند قرار دارد، کاملاً حس کنيم. جف گولد اسميت: قوي سياه، 127 ساعت، استخوان هاي زمستان هر کدام از اينها پايان درخشاني دارند و واقعاً نمي توانم بگويم کدام يک را بيشتر دوست دارم. و چه کسي مي تواند پايان مدفون را فراموش کند؟ من عاشق پايان تلقين، هرگز نگذار بروم و داستان اسباب بازي 3 هستم. پس نمي توانم بگويم که دقيقاً کدام فيلم را ترجيح مي دهم. دني مونسو: تلقين. نيوپيرس: هرگز نگذار بروم. ژنل ريلي: داستان اسباب بازي 3 پنج فيلمنامه اقتباسي برگزيده سال 2010 پيتر دبراگ: شبکه اجتماعي، چطور اژدهاي خود را تربيت کنيد. سوراخ خرگوش، هرگز نگذار من بروم. جف گولد اسميت: استخوان زمستاني، شبکه اجتماعي، 127 ساعت، داستان اسباب بازي 3 دني مونسو: داستان اسباب بازي 3، شبکه اجتماعي، شهر، اسکات پيلجريم در مقابل دنيا، استخوان هاي زمستاني نوپيرس: شبکه اجتماعي، هرگز نگذار من بروم، جزيره شاتر، پسر هيچ کجايي، اسکات پيلجريم در مقابل دنيا ژنل ريلي: استخوان هاي زمستاني، شهر، راه بازگشت، اسکات پيلجريم در مقابل دنيا. پنج فيلمنامه غيراقتباسي برگزيده 2010 پيتر دبراگ: آفتاب مخفي، بچه ها همه خوب اند، اسباب کوچک خانه، گرين برگ، ولنتاين غمگين. جف گولد اسميت: تلقين، قوي سياه، کلام پادشاه، چهار شير، مدفون دني مونسو: تلقين، کلام پادشاه. قوي سياه بچه ها همه خوب اند، ايزي آي نوپيرس: چهار شير، تلقين، قوي سياه، ايالات آفريقا، اسکلت ژنل ريلي: ايزي آي، کلام پادشاه، قوي سياه، آخرين جن گير، مدفون فيلم هايي که به شدت نيازمند يک فيلمنامه هستند پيتر دبراگ: من هنوز اينجا هستم. شايد ژاکين فونيکس پرريسک ترين اجراي امسالش را در اين مستند که درباره تصميم او مبني بر رها کردن بازيگري و رو آوردن به هيپ هاپ است انجام داده باشد، اما فيلم ذاتاً بسيار بدون ساختار و پراکنده است. ژاکين و کارگردان اين مستند، کيسي افلک، بايد از تيمي که در پشت فيلم بورات بود، مي آموختند که ابتدا ساشا بارون کوهن را قبل از اين که وارد موقعيت بشود آماده مي کردند و سپس او در موقعيت قرار مي گرفت و صحنه هاي خنده دار به وجود مي آمد. اما به نظر مي رسد که در اين فيلم آنها ابتدا شرايط را به طور ساختگي به وجود مي آورند و سپس تجربيات خود را ضبط مي کنند. براي همين ديدن تجربيات آنها مشقت بار است. منبع: Creative screenwrting منبع: ماهنامه فيلمنامه نويسي فيلم نگار 1+100
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 263]