تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):پيامبر خدا هنگام نشستن، بيشتر رو به قبله مى نشست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804509381




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ولي ما برديم


واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: ولي ما برديم


ايران- فريدالدين‌حداد عادل- كامران بارنجي:
شهردار تهران يكي از اولين كساني بوده كه بعد از آزادسازي خرمشهر وارد اين شهر شده.

ساعت 5:30 صبح، در دفتري كه اكثر كتاب‌هايش مربوط به حوزه جنگ، جغرافياي سياسي و مسائل خاورميانه است، دكتر محمدباقر قاليباف از ما استقبال مي‌كند. در ميانه راه به او پيوسته بودم.

هنگام ورود چند نفر در قسمت‌هاي مختلف دفتر مشغول به‌كار بودند. او سرحال‌تر از تصور اوليه‌مان به نظر مي‌رسد. شهردار كنوني تهران، در سن 19سالگي فرمانده لشكر 5 نصر خراسان شده است و از اولين كساني است كه پس از آزادسازي خرمشهر وارد اين شهر شد. با قاليباف درباره حماسه آزادسازي خرمشهر حرف زديم. او هم در تمام مدت مصاحبه تاكيد مي‌كرد كه دلش براي آن صحنه‌هاي پرمخاطره و هيجان‌انگيز جنگ تنگ شده است.

***

*
فرماندهي يك عده جوان در جنگي كه با سرنوشت يك ملت گره خورده بود چه حالي داشت؟

آن روزها در حقيقت بهترين روزهاي زندگي من بود. در آن زمان بيش از 80 درصد فرماندهان جنگ، خودشان بين 19 تا 24 سال داشتند و جواناني كه هم‌سن و سال خودمان بودند در كنار ما تلاش مي‌كردند تا آرزوي پيروزي در جنگ به واقعيت تبديل شود. آن روزها زيباترين لحظه‌هاي زندگي هر فردي بود كه به يك‌سري چيزها اعتقاد داشت.

*
در بعضي از فيلم‌هايي كه ساخته مي‌شود قضيه را خيلي فلسفي مي‌كنند. واقعا جوان‌هاي آن دوران آن‌قدر خشك بودند؟

من خيلي دوست دارم يك چيزي را واضح بگويم و آن ساخت فيلم‌هايي است كه همه آن چيزي را كه در جنگ بود، نشان نمي‌دهد. من واقعا غصه مي‌خورم وقتي فيلمي از مسائل به دور از واقعيت را مي‌بينم. هم سختي جنگ متفاوت بود و هم معنويت و شوخ‌طبعي‌هاي آن.

*
پس واقعيت چي بود؟

ببينيد، من اصلا نمي‌خواهم تاكيد كنم كه همه ما چون آن موقع جوان بوديم، همه‌اش دنبال تفريح و شوخي و اين چيزها مي‌گشتيم. نه! ما اصلا وقت اين كارها را نداشتيم؛ ولي روحيه جواني آن‌قدر در جنگ حاكم بود كه صحنه‌هاي جالب و پرمخاطره و هيجان‌انگيز غيرقابل توصيفي رقم مي‌خورد. درحقيقت هيچ‌كدام از ما براي تفريح احساس نياز نمي‌كرديم ولي در عين ‌حال سراسر شور و هيجان بوديم؛ حتي حساب روزها و ماه‌ها را هم نمي‌كرديم چون هيچ‌كس دنبال حقوق و كار اداري نبود. اين حرف‌ها اصلا معني نداشت.

*
شوخي‌هاي جنگي هم خيلي مي‌چسبيد، نه؟

واقعا شوخي‌هايي كه شب‌ها بچه‌ها در سنگرها باهم مي‌كردند، آن‌قدر شوخي‌هاي خوب و پاكي بود و فضا هم آن‌قدر زنده و زيبا بود كه حتي از خير استراحت‌مان هم مي‌گذشتيم و با هم صحبت مي‌كرديم. در تمامي اين صحنه‌ها روح و حركت جواني موج مي‌زد. جواني همراه با اعتقاد و جديت.

*
و همين روحيه باعث خيلي از آن اتفاقات تاريخي شد، مثل فتح خرمشهر؟

دقيقا. واقعا نمي‌شود براي آن لحظه‌هاي خاص حس رقت‌انگيزي نداشته باشي. موضوع فتح خرمشهر براي ما از نظر روحي و انگيزشي خيلي اهميت داشت.

*
ورود به خرمشهر در اولين لحظات بعد از 2 سال چه حسي داشت؟

خب، عمليات بيت‌المقدس به روايتي سومين عمليات و به روايتي چهارمين عملياتي بود كه بعد از عزل بني‌صدر اتفاق مي‌افتاد. در اين عمليات هيچ‌كدام از سازمان‌ها به شكل لشكر تشكيل نشده بودند و اكثرا به‌صورت تيپ فعاليت مي‌كردند و هر تيپ هم چندين گردان داشت و هنوز آن‌طور كه بايد توپخانه و زرهي‌ها شكل نگرفته بودند. ولي در اين عمليات (بيت‌المقدس) لشكرها به شكل واقعي سازمان‌دهي و استان‌ها به هم متصل شدند.

مجموعه بچه‌ها تجربه‌هاي جنگشان اضافه شده بود؛ به‌طوري كه اين عمليات پايه لشكرهايي را تشكيل داد كه تا پايان جنگ آمدند. من آن‌موقع 21 سالم بود و در اطلاعات عمليات كار مي‌كردم. ما درحقيقت هيچ موقع فكر نمي‌كرديم كه به زودي خرمشهر را فتح مي‌كنيم ولي خدا كمك كرد و بهترين لحظه خاطرات من شكل گرفت؛ براي اينكه جزو اولين نفراتي بودم كه وارد خرمشهر شدم.

*
دليل اينكه احساس مي‌كرديد آزادسازي خرمشهر طول مي‌كشد چي بود؟

ببينيد، از اول جنگ بخش غربي خرمشهر سقوط كرد و ما در آن طرف كارون – در بخش شرقي – مستقر بوديم. ما در آنجا يك سنگر ديده‌باني داشتيم كه دقيقا در تيررس عراقي‌ها بود و در اين مسير خيلي از بچه‌ها شهيد يا زخمي شدند. از موقعي كه به آنجا رفتم، هميشه حسرت اين سؤال با من بود كه مي‌شود خرمشهر را دوباره گرفت يا نه؟ در واقع خرمشهر جايي بود كه آرزو داشتيم به‌ آن برسيم و هيچ‌ موقع فكر نمي‌كرديم كه اين اتفاق زود بيفتد چون صدام بارها گفته بود اگر ايراني‌ها قادر باشند خرمشهر را بگيرند، در جنگ برنده خواهند شد و اين تاكتيك‌هاي رواني هم گاهي روي ما تاثير مي‌گذاشت.

*
ولي شما جنگ را برديد!

بله. عمليات بيت‌المقدس در 2مرحله انجام شد؛ ما در محورهاي اهواز به بالا يعني حميديه و هويزه كه لشكرهاي 5 و 6 نيروهاي عراقي آنجا مستقر بودند، موفق نبوديم ولي مهم‌ترين كاري كه آن محور براي ما انجام داد اين بود كه بچه‌ها چندين لشكر عراقي را مشغول خودشان كردند.

آنجا جنگ سختي شروع شده بود اما در محور دوم كه از اهواز به پايين عمل مي‌كرد، بچه‌ها توانستند از كارون عبور كنند و در شب اول تا كنار جاده اهواز- خرمشهر و تا كيلومتر 70 وارد جاده آسفالت شوند، بعد هم كه يگان‌هاي ديگر وارد اين مسير شدند، در واقع از اين مسير كمر عراقي‌ها شكست. بعد از اين بود كه ما تا دل دژ مرزي عراقي‌ها رفتيم.

*
چه چيزهايي را در اولين لحظه‌هاي فتح خرمشهر ديديد؟

خرمشهر تقريبا 40روز پس از اولين عمليات ما براي فتح آن آزاد شد. ما 40روز پشت ديوارهاي شهر درگيري داشتيم و وقتي وارد شديم، انبوهي لباس و كفش عراقي ديديم كه صاحبانشان آنها را درآورده بودند و خودشان را انداخته بودند داخل اروندرود! بعضي‌هايشان هم بدون لباس نظامي و با زيرپيراهن‌هاي سفيد تسليم شدند. نكته جالب اين بود كه گاهي خود ما از تعداد عراقي‌ها مي‌ترسيديم چون اگر آنها با همان تعداد به ما حمله مي‌كردند، مي‌توانستند ما را بگيرند ولي به‌خاطر وحشتي كه از نيروهاي ايراني و عملياتي كه انجام داده بوديم داشتند، خيلي سريع تسليم شدند.

*
در آن روزهاي اول كار خاصي هم كرديد؟

يك مسئله‌اي ممكن است باعث تعجب شما شود. گفتم كه ما بين مرحله اول عمليات فتح خرمشهر تا مرحله دوم 40روز فاصله داشتيم و در تمام اين 40 روز درگيري وجود داشت و موهاي سر ما سفت و خشك شده بود. حتي نمي‌توانستيم حمام برويم و تمام سروصورت‌مان پر از گرد و خاك شده بود. بنابراين در همان يكي دو روز اولي كه خرمشهر آزاد شد، در محل اسكله خرمشهر با لباس وارد اروند شديم. ابتدا با صابون لباس‌ها را شستيم و بعد آمديم بيرون، لباس‌ها را درآورديم تا خشك شود و دوباره رفتيم داخل آب و خودمان را شستيم.

*
از آن اتفاق‌هاي عجيب و غريب هم برايتان در اين روزها افتاد؟

بله ، خاطرم هست زماني ما از سمت خرمشهر به اهواز مي‌رفتيم، 10 نفر بوديم با 5 دستگاه موتور هونداي 250. ديديم كه يك ستون عظيم دارد به سمت ما مي‌آيد و ما چون نمي‌دانستيم كه اينها ايراني هستند يا عراقي، نيروهايمان را 2 قسمت كرديم و تعدادي از ما از راه آسفالت و تعدادي هم از راه خاكي به آنها نزديك شديم. بعد متوجه شديم اينها ستوني از نيروهاي عراقي هستند كه دارند عقب‌نشيني مي‌كنند و چون راه را گم كرده‌اند نمي‌دانند به چه سمتي بروند. ما هم كه 9يا 10 نفر بيشتر نبوديم ولي توانستيم كل اين ستون را كه نزديك به 40 تانك و نفربر داشت، اسير كنيم.

*
ورود به خرمشهر سخت بود؟

يادم مي‌آيد زماني كه دژ مستحكم عراقي‌ها را مي‌ديديم، احساس مي‌كرديم كه فتح خرمشهر بايد خيلي سخت باشد. آنها حتي وقتي احساس كردند كه ما مي‌خواهيم حمله كنيم، به تصور اينكه ما از نيروهاي هلي‌بورد (هوايي) هم استفاده مي‌كنيم، تمام زمين‌هاي نزديك خرمشهر را كه صاف بود و درخت و خانه‌اي نداشت، ميله‌هاي 5 متري كاشته بودند و با اين كارشان، جنگلي از ميله و آهن و نبشي عمودي درست كرده بودند كه مانع فرود هلي‌كوپترها شوند و در ضمن لابه‌لاي اينها را هم پر از مين كرده بودند. اين اقدامات واقعا براي ما حيرت‌انگيز بود.

*
دكتر، پيش آمده كه شما در جنگ با يك عراقي گلاويز شويد.

(مي‌خندد) گلاويز كه نه؛ ولي رو در رو و از فاصله 5متري يا حداكثر 10 متري با هم جنگيده‌ايم. همه‌چيز به لحظه بند بود، هركس كه زودتر دشمن را مي‌ديد او برده بود. اين جنگ‌ها بعضاً با نارنجك بود.

*
آيا در طول جنگ هيچ‌وقت مرگ را از نزديك ديديد؟

در عمليات بيت‌المقدس نه ولي در شلمچه چرا. قرار شد من و سردار موسوي يك تيم 10نفره از بچه‌هاي جهاد را ببريم جلو و توجيه كنيم. عراق بمباران را شروع كرد و يك بمب خورد مقابل ماشينمان. در آن لحظه احساس كردم همه‌چيز تمام شده. فرمان از دستم خارج شد و ماشين چند متر جلو رفت تا در گودالي متوقف شد.

شدت انفجار همه را گيج كرده بود. از اينكه سالم بودم تعجب كردم. دو نفر كناري من هم سالم بودند، هم حيرت كرده بودم و هم تعجب. بلند گفتم خب بچه‌ها پياده شين ماشين را عقب بكشيم. صدايي نيامد. برگشتم و پشت‌سرم را نگاه كردم، عقب ماشين له شده بود وكسي عقب وانت نبود.

با سردار موسوي و آن برادر جهادي فكر كرديم بچه‌ها از ماشين پريده‌اند بيرون ولي وقتي پياده شديم ديديم هر 9نفر در عقب وانت شهيد شده‌اند. بدن‌ها تكه و پاره بود. معلوم شد ما چون در كنار قارچ انفجاري بمب قـرار گرفـته بوديم سالم مانده‌ايم و بقيه ازبين رفته بودند. در آن لحظه خيلي متاثر و منقلب شدم. مرگ را از خيلي خيلي نزديك احساس كردم.

تاريخ درج: 1 خرداد 1387 ساعت 12:19 تاريخ تاييد: 9 خرداد 1387 ساعت 15:56 تاريخ به روز رساني: 9 خرداد 1387 ساعت 15:54
 پنجشنبه 9 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 405]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن