تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دعايى كه با بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم شروع شود، رد نمى‏شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833552372




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زندگی نامه اشرف پهلوی(2) فساد اخلاقی و هوسرانی جوانی


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
زندگی نامه اشرف پهلوی(2) فساد اخلاقی و هوسرانی جوانی
زندگی نامه اشرف پهلوی(2) فساد اخلاقی و هوسرانی جوانی   نویسنده: منصور مهدوی   ارتباط با سربازان امريکايي   در زمان حمله متفقين، تهران در تسخير نيروهاي امريکايي،انگليسي (هندي ) و روسي بود. ارتشبد فردوست اوضاع تهران را درآن روزها اين گونه توصيف مي کند: «وضع اين سه نيرو (انگليس، شوروي و امريکا ) از نظر برخورد و رفت و آمد با مردم متفاوت بود ... در تهران نيروهاي شوروي در انظار عمومي ديده نمي شدند ... انگليسي ها نيز کمتر ديده مي شدند و غالبا در باشگاه هاي خود بوند. ولي وضع امريکايي ها به کلي متفاوت بود. آنها در خيابان امير آباد يک باشگاه داشتند که مخصوص افسران و درجه دارانشان بود. روزانه به هر کدام يک بسته به عنوان جيره غذايي مي دادند، که هر بسته براي مصرف 5-6 نفر کافي بود . در هر يک از اين بسته ها انواع و اقسام کنسروها، انواع نان ويتاميني که بايد روزانه مصرف مي کردند، دو بطري ويسکي و دوبسته سيگار خوب بود . آمريکايي ها به سرعت باشگاه امير آباد را به مرکز فحشا تبديل کردند. کاميون هاي آمريکايي به مرکز شهر مي آمدند و دخترها را جمع مي کردند و به باشگاه مي بردند . دخترهايي که به اين اوضاع تمايل داشتند، صف مي کشيدند و منتظر مي ماندند. مثل اينکه در صف اتوبوس هستند. کاميون هاي روباز ارتش آمريکايي مي آمد و دويست، سيصد دختر را سوار مي کرد و مي برد . آمريکايي ها هرچند پول نداشتند، ولي با همين بسته ها دخترها را راضي مي کردند . من با يکي از کساني که به باشگاه مي رفت آشنايي داشتم و ديدم که انبار خانه او تا زير سقف از اين بسته ها چيده است. هرروز که مي رفتند يک يا دوبسته مي گرفتند. اين بسته ها قيمت گراني داشت و خريد و فروش مي شد. يکي از کساني که با آمريکايي ها رفت و آمد داشت خاله محمد رضا بود که اکنون شاه ايران شده بود ...»(25) اشرف پهلوي هم در مار زنان و دختراني بود که بي پروا به باشگاه آمريکايي مي رفت و با سربازان آمريکايي رابطه برقرار مي کرد . خودش در اين باره مي نويسد : «در اولين سالهاي پس از رفتن پدرم به تبعيد، تغييرات مهمي در زندگي من ايجاد شد. با وجود آنکه ما در دوره اي پر از اضطراب زندگي مي کرديم، حضور اين همه خارجي در تهران سبب شده بود که اين سالها براي من به صورت دوره اي براي کشف و شناخت چيزهاي تازه در آمد. شهر تهران فعاليت و جنب و جوش بيشتري پيدا کرده و در پيرامون ما طنين موسيقي و زبان هاي گوناگون به گوش مي رسيد .افکار و عادات و رسوم خارجي کم کم شروع به خودنمايي مي کرد، با وجود آن که من آدم محتاطي هستم و در آن زمان با عده معدودي روابط خصوصي داشتم، بي اندازه کنجکاو بودم بدانم ديگران چگونه زندگي مي کنند و افکار و احساسات آنان چيست ؟ با از بين رفتن کنترل شديدي که پدرم نسبت به ما اعمال مي کرد و در شرايط حاد و پر فراز و نشيب دوران جنگ، من آزاد بودم که برنامه روزانه ام را آن طوري که خودم مي خواستم تنظيم کنم ... با در نظر گرفتن شيفتگي خاص که به فرهنگ غربي پيدا کرده بودم،هنگامي که شنيدم ... سربازان آمريکايي به پايگاه امير آباد خواهند آمد، نتوانستم جلوي خودم را بگيرم ... دلم مي خواست يک شب را بدون دردسر و دور از تشريفات رسمي در چنين مجلسي بگذرانم . از اين رو ...[ به صورت ناشناس ] به امير آباد مي رفتم ... رابطه سربازان آمريکايي نسبتا گرم و دوستانه بود ...» (26) دلباختگي به پادشاه مصر   در اواخر سال 1320 فوزيه همسر اول محمد رضا پهلوي که خواهر ملک فاروق پادشاه مصر بود، پس از اولين مشاجره لفظي با شاه،تهران را ترک کرد و با حالتي قهر آميز به مصررفت .(27) محمد رضا پهلوي براي اينکه مادر و ديگر اعضاي خانواده فوزيه نتوانند بر او تأثير منفي بگذارند، خواهر خود اشرف پهلوي را همراه وي به مصر فرستاد و او را مأمور مراقبت از همسرش کرد . اما اشرف که بي توجه به موقعيت خود، به طرف بي بند و باري گام برمي داشت، روابط بحث برانگيزي با ملک فاروق - پادشاه مصر - و ديگر اعضاي دربار مصر برقرار کرد که به سرعت نقل محافل و مجالس آن سامان شد . ماجراي رابطه اشرف پهلوي و ملک فاروق به سرعت به جرايد معروف عربي و اروپايي راه پيدا يافت و موجبات يک رسوايي براي دربار ايران و مصر را فراهم ساخت . اين رويداد موجب شد محمد رضا پهلوي، خواهرش را از مصر فراخواند . اشرف درباره روابطش با ملک فاروق چنين مي نويسد : « شخصيت ممتاز دربار، ملک فاروغ، برادر زن برادرم بود. اما فاروغي که من در اين سفر شناختم، آن پادشاه چاق و درشت اندام و ولخرجي نبود که بعدها مورد توجه کاريکاتورسازان و طنز پردازان غربي قرار گرفت . او جواني بود خوشگل و خوش اندام، باريک و بلند ... اما سياست تنها موضوعي نبود که فاروغ درباره آن با من صحبت مي کرد ... هر زمان که با هم گفتگو مي کرديم توجه خاصي به من مي نمود و تعريف و تمجيدهايي از من مي کرد که خيلي فراتر از حدود ادب - حتي ادب شرقي - بود ... بدين خاطر بر روي کشتي تفريحي خود برروي نيل و نيز در کاخ زيباي تابستاني اش در اسکندريه مهماني هاي مجللي برپا مي کرد ... به من مي گفت که دوستم دارد و مي خواهد با من ازدواج کند ...»(28) سفر ديگر اشرف پهلوي به مصر، در سال 1321 به دليل بيماري مادرش و ضرورت عمل جراحي او انجام شد . وي پس از رسيدن به قاهره بار ديگر سبکسري هاي گذشته اش را از سرگرفت و روز روز و شب هايش را در مرکز فساد، کلوپ هاي رقص و نايت کلاب هاي قاهره و اسکندريه سپري مي کرد . بازگشت با مردي عرب تبار   اشرف در جريان همين سفر ها و هرزه گردي ها، در يکي از کلوپ هاي شبانه، با جواني به نام احمد شفيق (که کارمند اداره بيمه مصر بود ) آشنا شد و پس از چند بار رفت و آمد تصميم به ازدواج با او گرفت . وي ماجرا را به اطلاع برادرش رساند و خواستار موافقت او با اين وصلت شد . به دنبال درخواست، محمد رضا پهلوي طي نامه اي از محمود جم، سفير کبير ايران در قاهره مي خواهد تا به صورت محرمانه در اطراف احمد شفيق تحقيق کند و نتيجه آن را به اطلاع وي برساند. پس از رسيدن اين نامه محمود جم به سرعت دست به کار شد و پس از انجام تحقيقات درباره احمد شفيق، طي گزارشي به شاه نوشت: « اطلاع بدي راجع به احمد ندارم. اما او کارمند شرکت بيمه است و وضع خانواده او همطراز والا حضرت اشرف نيست .»(29) احمد شفيق پسر رئيس دفتر خديو مصر بود، که پس از عزل خديو و نشستن ملک فواد بر سرير سلطنت از مصرتبعيد شده بود و در اروپا زندگي مي کرد. در اين ميان تصميم اشرف در جهت ازدواج با پسر « شفيق پاشا » سبب ناراحتي ملک فاروق شد که اين ازدواج را مغاير شئون خانواده هاي سلطنتي ايران و مصر مي دانست، زيرا ازدواج خواهرش « فوزيه» با« محمد رضا پهلوي » آنها را به هم پيوند داده بود. روايت « فردوست» از ازدواج اشرف و شفيق چنين است: «با رفتن رضا [خان]، اشرف و شمس هر دو از شوهرانشان جدا شدند. اشرف براي ديدار پدر به آفريقاي جنوبي رفت و پس از مراجعت توقفي در مصر داشت. او در آنجا عاشق يک فرد مصري به نام احمد شفيق شد و خواستار ازدواج با او گرديد. در بازگشت به ايران مسئله را با محمد رضا مطرح کرد و محمد رضا خواست که شفيق را ببيند. او به ايران دعوت شد و با محمد رضا ملاقات کرد . او را پسنديد و موافقت کرد.»(30) محمد رضا پهلوي نظر شمس پهلوي را هم در اين باره جويا مي شود و پس از دريافت نظر مساعد و موافق شمس پهلوي، طي نامه اي به اشرف از او مي خواهد تا براي جدايي از علي قوام و ازدواج با احمد شفيق، از پدرش رضا خان - که در ژوهاسبورگ به صورت تبعيدي زندگي مي کرد - کسب اجازه نمايد . اشرف موضوع را به اطلاع رضاخان رساند و پس از چند بار مکاتبه سرانجام موافقت پدرش را به جدايي از علي قوام و ازدواج با احمد شفيق جلب کرد و به اين ترتيب پس از مدت ها رابطه نامشروع با احمد شفيق، در دي ماه 1322 اشرف از علي قوام طلاق گرفت و سپس به همراه احمد شفيق به تهران آمد و در تاريخ 25 اسفند ماه 1322 رسما با او ازدواج کرد. پس از انجام تشريفات ازدواج، مجلس شوراي ملي با تصويب يک لايحه به احمد شفيق تابعيت ايراني داد و وي را ايراني الاصل شناخت . شاه نيز ابتدا وي را به عنوان مستشار هواپيمايي و سپس به عنوان معاون وزير راه و مدير عامل شرکت هواپيمايي ايران منصوب کرد . اشرف پهلوي در اين ايام سر ازپا نمي شناخت. وي در اين روزها همراه شفيق در محافل و مجامع مختلف شرکت مي کرد و در مصاحبه با جرايد مختلف از چگونگي آشنايي اش با احمد شفيق مي گفت. مصاحبه با خبر نگار آلماني نمونه اي از اين گونه مصاحبه هاست. او در اين مصاحبه از چگونگي آشنايي اش با احمد شفيق حرف زد و او را عشق بزرگ خود خواند: « ... در بحبوحه زماني که من فوق العاده در فعاليت هاي سياسي و اجتماعي بودم، با شوهر فعلي ام که عشق بزرگ مرا در زندگي ام تشکيل مي دهد، آشنا شدم . احمد شفيق شوهرم، فرزند يک مورخ و وزير مصري است . در سال 1943 من براي ملاقات پدر خود به ژوهانسبورگ رفتم و در راه پادشاه مصر، فاروق را در قاهره ملاقات کردم و در کلوب « فراوسيار» در يک [ شرط بندي مسابقه ] اسب دواني شرکت نمودم . موقعي که فاروق به کسي که نفر اول شده بود جايزه مي داد، من چندان توجهي نداشتم که او کيست و در مدت سه ماه اقامت من در قاهره نيز حادثه جالبي رخ نداد. ولي در 15 ماه مه 1944 با همان قهرمان سوار کار که کسي جز احمد شفيق نبود، ازدواج کردم . شفيق يک مرد ورزشکار و قابلي است و برادرم اداره هواپيمايي کشور را تحت نظر او قرار داد.»(31) در کتاب ملکه پهلوي درباره احمد شفيق شوهر سابق اشرف و سوابق او آمده است : « اشرف يک موقعي رفته بود به مصر و در آنجا با يک شوفر تاکسي مصري آشنا شد و او را آورد به تهران و ما هم مساعدت کرديم و به کمک مجلس شوراي ملي برايش مليت ايراني تصويب کرديم و او را پر و بال داديم و حتي ئيس هواپيمايي مملکت شد و حسابي بار خودش را بست و تا مي توانست دزديد و خودش را چاق کرد ! بعدش چه کار کرد ؟ بدون اينکه اشرف را طلاق بدهد رفت مصر و ديگر هم نيامد .»(32) گفتني اينکه «شفيق» ابتدا در اعتراض به هو سبازي هاي همسرش با پولهاي به يغما برده ازبيت المال مردم ايران به قاهره بازگشت، اما زماني که خبر روابط نامشروع اشرف با « بوشهري» پس از چاپ در مطبوعات خارجي، به رسوايي ديگري براي دربار و خاندان پهلوي در ايران تبديل شد، اشرف توسط سفير ايران در مصر، «شفيق » را با دادن امتيازات مالي قابل توجهي به ايران آورد تا او را طلاق بدهد. پس از مدتي بوشهري نيز از چشم اشرف افتاد، اما او پذيرفت که نامش به عنوان همسر از شناسنامه « اشرف پهلوي » پاک نشود، اما در مقابل به پست و مقام هاي نان و آب دار برسد که چنين نيز شد. به طور مثال کليه هزينه هاي توليد فيلم « کاروانها » توسط اداره فرهنگ و هنر ايران تأمين شد اما نام « بوشهري » به عنوان سرمايه گذار در تمام اسناد ثبت شد، در نتيجه، پس از انقلاب اسلامي سود نمايش اين فيلم در سراسر جهان به حساب بوشهري واريز شد. محمد مسعود در برابر اشرف   هنگامي که اشرف علي رغم مخالفت هاي «ملک فاروق» برادر «فوزيه » اولين همسر شاه - که اين ازدواج را يک رسوايي و فضاحت براي دو خانواده سلطنتي ايران و مصر مي دانست - با احمد شفيق ازدواج کرد و او را به ايران آورد و کوشيد تا به هر نحو ممکن شغلي براي او دست و پا کند در اين ميان « محمد مسعود » به عنوان مدير يکي از پر شمارگان ترين نشريه در کشور - مرد امروز - با قلم بي پروايش به اشرف و قانون شکني هايش حمله مي برد: «ديروز خبري انتشار يافت مبني بر اينکه احمد شفيق همسر بانو اشرف پهلوي از طرف وزارت راه به سمت مستشاري هواپيمايي منصوب گرديده است. قطع نظر از اينکه معلوم نيست ايشان مستشار کدام هواپيمايي شده اند و از کي اصولا سرويس هوانوردي در وزارت راه تشکيل يافته است، اصولا به فرض تحقق، بايد پرسيد: 1 - استخدام مستشار خارجي بدون تصويب مجلس شوراي ملي چگونه امکان پذير شده است ؟ 2 - اگر واقعا براي هواپيمايي داخلي مستشاري لازم بود چرا از ممالکي که امتحانات خود را در اين فن داده اند استخدام نشده اند؟ ! 3 - کدام مرجع علمي يا رسمي صلاحيت آقاي احمد شفيق را براي اين سمت تصديق کرده است ؟ ما انتظار داريم آقاي وزير راه ضمن جواب اين پرسش ها حقيقت مطلب را براي مردم ايران روشن نمايد .»(33) محمد مسعود همچنين در پاسخ به خواننده اي که مي پرسد: «خواهشمند است روشن کنيد که آقاي احمد شفيق شخص خارجي است و يا ايراني مي باشد ؟» (34) طي مطلبي طنز آميز مي نويسد: «ما اخيرا کشف کرده ايم که در مصر طوايفي ذوحالتين هستند که در مصر داراي مليت مصري و در ساير جاها ايراني مي باشند، لابد جناب احمد شفيق از همين فاميل مي باشند.»(35) حمله ديگر محمد مسعود مربوط به چاپ عکس سگ اشرف درحال نوشيدن مشروبات الکلي به نقل از يک نشريه فرانسوي بود که در شماره 71 نشريه « مرد امروز» چاپ کرد و نوشت: « اين سگ متعلق به شاهدخت اشرف است و شاهزاده خانم مزبور عادت دارد به سگ خود شامپاين بنوشاند.»(36) البته پس از ديدار محمد مسعود با « احمد دهقان» که روابط نزديکي با اشرف داشت، وي گراور عکس سگ اشرف و مطالب مربوط به آن را سياه کرد، اما نسخه هاي اوليه « مرد امروز» که بيرون درز کرده بود، موجبات خشم اشرف را فراهم آورد. چندي بعد نيز محمد مسعود به ولخرجي هاي اشرف در راه خريد گرانترين پالتو پوست هاي دنيا موسوم به «مينک» پرداخت در پي اقدامات محمد مسعود در نشريه «مرد امروز » دوهفته بعد در مورخه 22 /11 / 1326 در برابر چاپخانه مظاهري که «مرد امروز» درآنجا چاپ مي شد، «محمد مسعود» به دست به دست افراد ناشناس به قتل رسيد و مردم قتل او را به اشرف نسبت دادند. برخي ديگر نيز قاتل او را عوامل حزب توده معرفي کردند؛ چرا که « مسعود» عليه اتحاد جماهير شوروي و آموزه هاي مارکسيسم نيز مقالات بسيار تندي به چاپ مي رساند. مظفر بقايي (37) در کتاب خاطرات خود درباره ترور محمد مسعود مي نويسد: « به مسعود گفتم بعد از آن سرمقاله [ مربوط به ] والا حضرت اشرف تو چه داري ديگر که در آن سطح باشد، گفت که يک مطلبي دارم که مثل بُم توي تهران صدا کند. بُم اتم، روي بي سوادي اش بمب هم نگفت ... گفتم : چيست، گفت نامه اي است به خط رزم آرا که به خسرو روزبه نوشته. گفتم موضوعش چيست ؟ گفت که پس فردا توي روزنامه بخوان ... صبح جمعه، خدا بيامرز يدالله خان مير حسيني ...[را] ديدم که چشمهايش پر اشک است . گفتم چيست ؟ گفت محمد مسعود را کشتند ...»(38) بقايي در ادامه ضمن تائيد نقش اشرف در جريان قتل محمد مسعود مي نويسد: « رزم آرا و اشرف با هم همدست بودند. اشرف هم کينه داشت نسبت به مسعود...»(39) فرجام رابطه با شفيق   اما تب عشق اشرف و شفيق خيلي زود عرق کرد و به سردي گراييد و آن دو در سال 1335، از يکديگر جدا شدند . اشرف که روزگاري احمد شفيق را «عشق بزرگ» خود مي خواند، تمام اين حرف ها را فراموش کرد و او را مردي بي وفا و خيانتکارناميد و اعتراف کرد که آنها هيچ وقت عاشق واقعي يکديگر نبوده اند: «شفيق ومن هرگز عاشق دلخسته يکديگر نبوديم، ولي از اينکه ديدم بيگانه اي خبر بي وفايي او را به من مي دهد، آزرده خاطر شدم و از اين کار احساس سرشکستگي کردم و وقتي اين اتهام را با شفيق در ميان گذاشتم، او به حقيقت مطلب اعتراف کرد و بيانش آنچنان آرام و عادي بود که دريافتم اين رابطه مدتي ديگر نيز ادامه خواهد داشت ...»(40) خبر طلاق اشرف و احمد شفيق بالاخره در تاريخ 11 / 2 / 1335 به صورت رسمي اعلام شد و بيانيه دربار شاهنشاهي در اين باره به اين شرح بود: «به قراري که از دفتر والا حضرت شاهدخت اشرف پهلوي اطلاع مي دهند، چند ماه قبل با کسب اجازه از پيشگاه مبارک اعليحضرت همايون شاهنشاهي بين والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوي و جناب آقاي احمد شفيق در محضر جناب آقاي امام جمعه تهران مراسم طلاق انجام پذيرفته و در دفتر آقاي مير اسکندري به ثبت رسيده است .»(41) حاصل ازدواج اشرف پهلوي و احمد شفيق يک پسر به نام شهريار و يک دختر به نام آزاده بود که هر دوي آنان نام فاميلي پدرشان را به عنوان نام خانوادگي انتخاب کردند. شهريار شفيق پسر احمد شفيق و اشرف پهلوي پس از پايان دوره دبيرستاني به تحصيلات نظامي روي آورد و به عنوان افسر در خدمت نيروي درياي ايران قرار گرفت و به فرماندهي واحد « هاورکرافت »نيروي درياي منصوب شد . وي تا سال 1357 در اين سمت قرار داشت و پس از پيروزي انقلاب اسلامي با دزديدن يک شناور موتوري نيروي درياي ايران در خليج فارس، خود را به يکي از شيخ نشين ها رساند و از دولت انگلستان تقاضاي پناهندگي کرد. وي در اروپا به فعاليت هاي خصمانه عليه جمهوري اسلامي روي آورد و سرانجام در ششم ديماه 1358 در يک درگيري مسلحانه در فرانسه کشته شد. آزاده دختر اشرف هم زماني که اشرف قصد تغيير دکوراسيون کاخش را داشت، عاشق يک کارگر نقاش آذربايجاني فقير و بي سواد شد و با وجود مخالفت مادرش و شاه، با او ازدواج کرد و پس از چند سال در حالي که فرزندي از وي داشت، کارشان به طلاق کشيد. اشرف پس از چند سال زندگي مشترک با « احمد شفيق » - که به صورتي فضاحت باربا او ازدواج کرد - از وي خسته و بيزار شد و در حالي که هنوز همسر شرعي شفيق به حساب مي آمد، به «رزم آرا » رئيس ستاد کل ارتش شاهنشاهي روي خوش نشان داد ! زيرا دوست داشت اين چهره مقتدر در هيأت حاکمه را عاشق و دل خسته خود ببيند. آن هم در شرايطي که رزم آرا متأهل بود و از همسرش خانم «هدايت»(خواهر صادق هدايت )صاحب چند فرزند بود. بدين ترتيب يک ماجراي عشقي ديگر در کارنامه زندگي پر از فساد اشرف ثبت و نامه نگاري هاي عاشقانه ميان اين زن و مرد متأهل آغاز مي شود .(42) احمد علي مسعود انصاري از نزديکان دربار پهلوي در خاطرات خود راجع به فرزندان اشرف مي نويسد : « ...آزاده و شهريار خواهر و برادري بودند که ثمره ازدواج اشرف با احمد شفيق مصري بود و اين احمد شفيق بعد از جدايي اشرف در ايران ماند و به کار بانکداري پرداخت. پسرش شهريار هم افسر نيروي دريايي بود و فرماندهي ناوگان هورکرافت را به عهده داشت . آزاده هم نزد مادرش زندگي مي کرد ...» (43) يکي از مأموران مستقر در سفارت آمريکا در تهران، ضمن اشاره به ملاقات با داريوش همايون درباره سوء استفاده هاي «شهرام » پسر اشرف پهلوي از قول «همايون » مي نويسد : « سري مکان : رستوران مکزيکي لاروزا زمان : 19 دسامبر 1970 - 28 / 9 / 1349 ... همايون گفت علم و همسرش 200 ميليون دلار ثروت دارند ولي فقط 100 نفر در ايران از اين موضوع مطلعند . در اين هنگام، شهرام پسر بزرگ شاهدخت اشرف با سه نفر که ظاهر شلخته اي داشتند وارد شدند و در ميزي نزديک ما نشستند همايون در حالي که براي آنها دست تکان مي داد، زمزمه مي کرد: آنجا نمونه کاملي از روش پول درآوردن در ايران ديده مي شود. پسر شاهدخت اشرف در 40 کسب و کار در تهران دست دارد. همايون افزود به هيچ گونه سرمايه گذاري نيازي نيست ؛ کافي است که شهرام کمي اعمال نفوذ کرده و به طور کلي اشاره کند که براي تأمين اين بودجه چه کسي بيرون انداخته شود و گفت که تازه در شروع کار است.»(44) اشرف از جمله افراد خاندان پهلوي بود که قبل از اينکه شاه و همسرش از ايران فرار کنند، از ايران گريخت: « قبل از اينکه شاه و شهبانو ايران را ترک کنند، افراد خاندان پهلوي و مخصوصا خواهران و برادران شاه با زن و فرزندانشان کشور را ترک گفته و در اروپا و آمريکا پراکنده شدند.»(45) انصاري سرانجام وضع اشرف و فرزندانش را اين گونه شرح مي دهد: «اشرف همچنان در فرانسه است و ثروت کلانش را در کار دادوستد به کار گرفته و آزاده تنها دخترش در جوار او زندگي مي کند. شهريار ترور شد، اما شهرام که مي گويند در کار معامله و دلالي جواهر است و بيشتر به آفريقاي جنوبي رفت و آمد دارد و کارتجارتش را در اين کشور متمرکز کرده است ... از ميان خواهر ها و برادر هاي شاه اشرف و شمس که ثروت حسابي دارند، براي فرار از پرداخت ماليات در کشور معيني کارت اقامت دائم نمي گيرند.»(46) ازدواج با بوشهري   شوهر بعدي اشرف پهلوي مهدي بوشهري نام داشت. او فرزند رضا بوشهري (47) و نوه معين التجار بوشهري بود. پدر بزرگ مهدي بوشهري نيز از افراد نام آشنا بود. وي پس از اينکه باغ لاله زار تهران را از ناصرالدين شاه قاجار خريداري کرد، آوازه شهرتش در سرتاسر ايران مطرح شد . وي صاحب املاک فراوان در نقاط مختلف ايران بود و بخش زيادي از سهام اوليه بانک ملي ايران به وي تعلق داشت. البته بعد ها مهدي بوشهري با بهره گيري از رانت دربار قسمت هايي از اراضي باغ لاله زار را - که قيمت فوق العاده گزافي داشت - در گرو بانک ملي گذاشت و مبالغ هنگفتي وام دريافت کرد. از آنجا که اين وام دريافتي چندين برابر ارزش واقعي اراضي لاله زار بود، مهدي بوشهري هيچ گاه در انديشه پس دادن آن و تسويه حساب با بانک ملي ايران برنيامد و بانک ملي نيز به اجبار براي وي اجراييه صادر کرد و بخشي از اين اراضي را به افراد مختلف، از جمله بانک عمران، متعلق به محمد رضا پهلوي، فروخت و خريداران، اين اراضي را مبدل به پاساژ و مغازه هاي تجاري و سينما و پارکينگ کردند و بخشي ديگر از اين اراضي را بانک ملي تصرف کرد که اين قسمت ها پس از گذشت ده ها سال همچنان به صورت متروکه و مخروبه در حاشيه شرقي خيابان لاله زار حاشيه غربي خيابان سعدي تهران به چشم مي خورد . اشرف پهلوي و مهدي بوشهري در سال 1331 در يکي از رستوران هاي پاريس آشنا شدند و تا سال 1335 که اشرف رسما از احمد شفيق طلاق گرفت و با او ازدواج کرد، آنها با يکديگر ارتباط داشتند . در تمام اين سالها مهدي بوشهري در متن زندگي اشرف حضور داشت. خبر ازدواج اشرف پهلوي با مهدي بوشهري توسط دربار در تاريخ 24 / 2 / 1335، يعني 18 روز ! پس از طلاق گرفتن از احمد شفيق، رسما اعلام شد. اشرف به هنگام ازدواج با مهدي بوشهري 42 ساله بود . مهدي بوشهري که در حال حاضر نيز شوهر اشرف پهلوي است، از اولين روز ازدواج، کاري به کار اشرف نداشت و او را در رفتار و کرداري که پيشه کرده مي کرد، آزاد مي گذاشت و همين راز تداوم و طولاني شدن دوران زناشويي آنان بود. روايت « فردوست »از راز طولاني بودن اين ازدواج چنين است: «بدبختي شوهران اشرف اين بود که پس از ازدواج اشرف از قيافه شان بيزار مي شد و تحمل ديدنشان را نداشت. او مدتي زن احمد شفيق بود و سپس از او جدا شد و در همان زمان در مسافرتي به پاريس عاشق فردي به نام مهدي بوشهري گرديد. مهدي بوشهري از خانواده بزرگ و ثروتمند بوشهري است. اشرف عاشق اين پسر شد و با اصرار به محمد رضا گفت که حتما بايد با او ازدواج کنم. محمد رضا موافقت کرد. ولي پس از يک سال از بوشهري بيزار شد و به او گفت که ديگر تحمل ريختت را ندارم و اينجا ها نباش! بوشهري زرنگ بود و هر چند اسما شوهر اشرف بود ولي کاري به کار او نداشت و رهايش کرد و اشرف اين وضع را پسنديد. مهدي بوشهري به پاريس رفت و در آنجا در «ايران اير» شغل مهمي گرفت و چلوکبابي و عکاسي به راه انداخت و سر خود را گرم کرد. او به بهانه هاي مختلف پول زيادي هزينه مي کرد و از محمد رضا مي گرفت. او در ماه دو، سه روز به تهران مي آمد و مستقيما به طبقه بالاي کاخ اشرف مي رفت که مبادا خانم او را ببيند و حالش به هم بخورد ! بوشهري با اين تمهيد تا انقلاب شوهر اشرف ماند و تصور مي کنم هنوز نيز شوهر اسمي اش باشد. اشرف از بوشهري فرزندي ندارد .»(48) مهدي بوشهري تنها به منافع کلاني که از رهگذر اين ازدواج نصيبش مي شد، مي انديشيد و هيچ کاري به کار اشرف نداشت، او هر چند ماه يک بار براي دنبال کردن کارهاي دلالي و پروژه هاي تجاري اش به ايران مي آمد و يک سره به اتاق خود در طبقه فوقاني کاخ اشرف مي رفت. شغل رسمي مهدي بوشهري سفير سيار شاه و رئيس هيئت مديره فستيوال هاي هنري ايران بود. وي از طريق دلالي براي کمپاني هاي بزرگ فرامليتي که خواستار فروش کلان محصولات خود به ايران بودند و نيز از رهگذر گرفتن حق دلالي و واگذاري عمليات ساختماني طرح هاي عمراني ايران به مقاطعه کاران بزرگ، پول هاي کلاني به دست مي آورد. او همچنين نمايندگي چندين شرکت هواپيمايي را در ايران به عهده داشت. زماني که رژيم پهلوي در جهت فعال شدن سينماي مطلوب غرب در ايران، تشکيلاتي به نام «شرکت گسترش صنايع سينمايي ايران» تأسيس کرد، مهدي بوشهري به رياست آن برگزيده شد. او در اين شرکت بودجه بي حساب و کتاب در اختيار گرفت. بوشهري اين پول ها را با گشاده دستي هزينه مي کرد. وي از طريق اين تشکيلات در چند فيلم با شرکت هنرپيشگان معروف جهاني سرمايه گذاري کرد، که فيلم کاروان ها با شرکت آنتوني کوئين نمونه اي از اين گونه فيلم ها بود، اما شرح فسادهاي اشرف پهلوي حکايتي است پايان ناپذير. پرويز قريب افشار، شومن تلويزيوني در دهه آخر حيات رژيم پهلوي، در يکي از برنامه هايي که از طريق شبکه تلويزيون ماهواره اي «تپش» پخش شد، اعتراف کرد که براي ايفاي نقش کوچکي در فيلم کاروان ها که جمعا حدود 8 دقيقه بود، مبلغ 25 هزار دلار از شرکت گسترش صنايع سينمايي ايران در آن سالها پول گرفته است. او در همين برنامه گفت که اين فيلم ظاهرا با مشارکت يکي از سرمايه داران آمريکايي تهيه مي شد و قرار بود که او 50 درصد از ميزان سرمايه گذاري در اين فيلم را پرداخت کند اما هزينه اين فيلم همه از سوي ايران پرداخت شد و تهيه کننده آمريکايي مدام پرداخت خود را به تأخير مي انداخت و با اينکه اين فيلم در سرتاسر جهان به نمايش در آمد و سرمايه گذار آمريکايي سودش را از فروش اين فيلم گرفت، اما هرگز سهم خود در سرمايه گذاري فيلم کاروان ها را پرداخت نکرد و موضوع هم با پيروزي انقلاب به دست فراموشي سپرده شد. اشرف و همسران شاه   «اشرف پهلوي» خود را بانوي اول کشور مي دانست و درست به همين دليل بود که هر دو همسر سابق شاه يعني «فوزيه» مصري الاصل و «ثريا اسفندياري»، «مادر شاه» و بويژه « اشرف» را مسبب تمام بدبختي هاي خود معرفي کرده اند . در اين ميان «فوزيه»، خواهر فاروق پادشاه سابق مصر چنان عرصه را بر خود تنگ ديد که از بيم جان، ايران را ظاهرا به قصد ديدار با خانواده اش ترک کرد، اما هرگز به کشور بازنگشت و کوشش هاي شخصي «محمدرضا » براي بازگشت او به کشور، دو سال به طول انجاميد تا اينکه در سال 1326 «دکتر قاسم غني» مأموريت يافت تا شخصا حل و فصل اين مسأله را بر عهده بگيرد. سرانجام نيز «فوزيه » به صراحت ابراز داشت که در صورت بازگشت به ايران مرا مي کشند! زيرا او نيک مي دانست علي رغم روابط حسنه اش با « شمس» (49) خواهر ارشد شاه و ساير درباريان از زهر کژدمي به نام «اشرف» جان سالم به در نخواهد برد. دکتر «قاسم غني» در يادداشت هاي مورخه 26 / 7 / 1326 در اين باره مي نويسد: «ذوالفقار پاشا ساعت10/30 تلفن کرد و آمد سفارت. ذوالفقار پاشا پدر ملکه فريده است که اولين سفير کبير مصر در ايران بود و در موقع عروسي، يعني در مارس 1939 به سفارت معين شد و در ملازمت اعليحضرت پهلوي و عليا حضرت فوزيه و ملکه نازلي ( مادر ملک فاروق و فوزيه) با خانمش و پسرش به ايران آمد. بسيار ايران دوست است. شاه را خيلي دوست دارد و با من هم سابقه رفاقت ممتد دارد. خيلي راجع به موضوع عليا حضرت فوزيه صحبت کردم. اين مرد تا به حال خيلي تلاش کرده ولي موفق نشده است. يک دفعه حضور ملک فاروق مي رود، يعني تقريبا دوسال قبل ( کمي بعد از آمدن فوزيه به مصر ) و خيلي ادله مي آورد که خوب است ملکه فوزيه به ايران برگردد. ملک فاروغ پس از استماع همه ادله مي گويد: من چه بکنم، خواهرم نمي خواهد برود و فوري تلفن مي کند و فوزيه مي آيد، مي گويد: خواهر راجع به ايران و مراجعت چه مي گيي ؟! ... ذوالفقار پاشا ادله خود را تکرار ميکند، فوزيه مي گويد: خير غير ممکن است، بروم. هر چه بايد مدت چند سال تحمل کردم، رنج بردم، ديگر طاقت ندارم، هر توهين و تحقيري را تحمل کردم، ديگر قوه ندارم و محال است، برگردم ... ذوالفقار پاشا مي گويد: آخر والا حضرت شهناز (50) دخترتان را چه مي کنيد ؟ مي گويد: بلي، اين تنها مصيبت است براي من. بايد کاري کرد هر شش ماه يک دفعه چند روزي او را به مصر بفرستند ... خلاصه قبول نمي کند ... ذوالفقار پاشا در طي نقل اين صحبت اول از من قول خواست که محرمانه بماند و احدي نداند و سپس گفت: سـرّي که بايد به شما بگويم اين است که در آن موقع چون من باز اصرار کردم، فوزيه گفت: بسيار خوب اگر بروم ديگر اميد اين را نداشته باشيد که مرا زنده ببينيد، متعجب شدم که يعني چه ؟! گفت: بلي يقين دارم که مرا مسموم خواهند کرد و مرا از ميان خواهند برد و اسم ناخوشي به آن خواهند چسباند.» (51) در واقع گرفتاري هاي فوزيه از زماني آغاز شد که در برابر هرزگي هاي «محمد رضا» و خواهرانش که در ميهماني هاي درباري، هر شب دختري را به برادرشان معرفي مي کردند، باز مي گردد: «شبي در يک مجلس ميهماني که در کاخ اختصاصي شمس خواهر بزرگتر شاه ترتيب داده شده بود، فوزيه براي اولين بار دختران و زنان جوان و زيبايي را که عضو خانواده سلطنتي نبودند، ملاقات کرد. شمس و اشرف در معرفي اين دختران و زنان جوان به وليعهد با هم رقابت مي کردند و محمد رضا در مقابل چشمان فوزيه با آنان مغازله مي کرد، فوزيه عصباني و تحقير شده به بهانه سردرد مجلس ميهماني را ترک گفت و محمد رضا را که براي ممانعت از رفتن او به دنبالش آمده بود، با دست پس زد. آن شب محمد رضا تا نزديک صبح روز بعد در مجلس ميهماني خواهرش ماند و به رقص و پايکوبي پرداخت و هنگامي که به کاخ اختصاصي خود بازگشت ديد که فوزيه در اتاق خواب نيست، شهناز هم در گهواره اش نبود و محمد رضا که با ديدن اين منظره مستي از سرش پريده بود، ضمن تجسس در اتاق يادداشت کوچکي به زبان فرانسه در روي ميز ديد که فوزيه در آن نوشته بود: براي اينکه آرامش خاطري پيدا کنم به آپارتمان اختصاصي خودم رفتم.» (52) پس از انکه «فوزيه» زندگي اش را از شاه جدا کرد، آشکارا به او مي گويد: پس از اين توهين ها، توقع مهر و عشق از من نداشته باشيد، بدين ترتيب رابطه محمد رضا با همسرش به سردي مي گرايد، تا اينکه شاه به «اشرف» مأموريت مي دهد تا به هر نحو ممکن زمينه هاي آشتي را فراهم آورد، اما از آنجا که «فوزيه » خانواده شاه را افرادي تازه به دوران رسيده مي دانست، به اصرارهاي اشرف هم بي توجهي کرد و در برابر تهديدات اشرف زبان به پاسخ گشود و گفت: اگر خيلي به من فشار بياوريد، به کشورم برمي گردم و افتضاحي به پا مي کنم که از کرده هاي خود پشيمان شويد .(53) در اين ايام «فوزيه» به عزلت وي آورد و خود را در آپارتمان خود محبوس کرد و هم صحبتي به جز نديمه مصري اش نداشت. اما اشرف به مانند پلنگي زخم خورده در صدد انتقام از فوزيه بود.سرانجام هم توانست با همياري «ارنست پرون » که به «راسپوتين» دربار ايران معروف شده بود، راننده «فوزيه» را وادار سازد تا در برابر شاه بگويد: فوزيه با مردي به نام «امامي » رابطه دارد و هر شب با او در تپه هاي «درروس» مي رود. شاه که از شنيدن اين اعترافات خشمگين شده بود، ورود «امامي» به کاخ را قدغن کرد و پخش اين خبر در ميان دربار باعث شد تا « فوزيه» به حالت قهر ايران را ترک کند. نکته قابل تأمل در روابط شاه و «فوزيه» اينکه پس از قهر طولاني «فوزيه» در شرايطي که او کم کم دلش براي بازگشت به ايران و ادامه زندگي با «محمدرضا» نرم مي شد، نامه اي مشکوک به دستش مي رسد که گفته مي شود نامه تهديد آميز اشرف بوده است. وي پس از مطالعه اين نامه انصراف خود را دوباره اعلام کرده و خواستار طلاق از شاه مي شود. در يادداشت هاي دکتر «قاسم غني» به صراحت به اين نکته اشاره شده است. به نقل از محسن قره گزلو که در تهران هم با « فوزيه» رفت و آمد داشت، در يادداشت هاي مورخه 6 / 8 / 1326 دکتر قاسم غني آمده است: «من چند ماه قبل که در تهران بودم والاحضرت اشرف اصرار مي کرد به قاهره مي آيم، حضور عليا حضرت فوزيه شرفياب شوم، بلکه نصايح من براي مراجعت ايشان سودمند واقع شود ... شاه هم فرمودند: شما به فوزيه بگوييد اگر بخواهد من اشرف و مادرم را از ايران خارج کنم، اين دو کار را خواهم کرد و من پيغام را به فوزيه رساندم . گفته بود : حالا ديگر اين کار دير شده است ... ديگر مي گفت: شاه فرمودند که به هر حال من فوزيه را طلاق نخواهم داد.»(54) دکتر غني در بخش ديگري از خاطرات خود مي نويسد: «فوزيه ابتدا موقتي آمد، ولي کاغذي به او آمد که چون خواند گريست و در به روي خود بست و کسي را نپذيرفت وغذا نخورد.سه بعد از نصف شب برادرش آمد و او را با خود برد و ديگر تا حالا همين طور است. » (55) جالب اينکه اين نامه بر روي سربرگ هاي وزارت امور خارجه ايران نوشته شده بود و دفتر اين وزارتخانه نيز اذعان داشت اين نامه از طرف اشرف بوده است،اما اشرف نگارش اين نامه را به کساني چون « حسين علا » - که آرزو داشت دخترش (ايران) ملکه ايران شود - نسبت مي داد. در حالي که بر اساس اسناد متقن تاريخي اين نامه که حاوي تهديد به مرگ « فوزيه» بوده است، حاصل توطئه مشترک « اشرف» و«حسين علا» بوده است. کسي که آلت دست «اشرف» شد، اما آرزوي ملکه شدن دخترش را به گور برد. بدين ترتيب اشرف براي يکه تازي در دربار، ملکه عرب تبار شاه را با تهديد و ارعاب وادار به طلاق مي کند در حالي که برادر بي عرضه اش دريافته بود که همسرش بي گناه است و خطايي مرتکب نشده است. جالب اينکه، همسر دوم شاه يعني «ثريا اسفندياري» نيز در کتاب خاطرات خود از قول «شمس» خواهر شاه مي نويسد: «بالاخره اشرف باعث جدايي فوزيه از برادرم شد، من بايد اين موضوع را به تو مي گفتم: از خواهرم برحذر باش، او شخص جاه طلب و توطئه گري است.» (56) در اين ميان «ثريا اسفندياري» نيز پس از ورود به دربار ايران سرنوشتي بهتر از فوزيه نيافت. وي در کتاب دوم خود که در سال 1991 ميلادي انتشار يافت، مي نويسد: «شمس مرا غالبا به خانه اش دعوت مي کند و آنگاه باز هم توصيه ها و سفارش ها و اعلام خطرهايش شروع مي شود، شوهرش هم ياري و تشويق مي کند: به ثريا گفته اي که خانه اين زن [ اشرف ] نرود؟! به ثريا گفته اي که از لبخندهاي اين زن برحذر باش ؟!»(57) بدين ترتيب نازايي «ثريا» باعث مي شود تا « اشرف» و «تاج الملوک» مادر شاه، اين زن را هم از دربار فراري دهند. تا نوبت به «فرح ديبا » برسد. ورود فرح به دربار در هاله اي از ابهام قرار گرفته است، به گونه اي که حتي مصاحبه هاي او نيز روشنگر اين ابهام بزرگ نيست. اينکه دانشجويي که براي دريافت مقرري از تهران به ويلاي خصوصي اردشير زاهدي - که ويژه هرزه گي هاي وي در نظر گرفته شده بود - مي رود، چگونه علي رغم نداشتن هيچ امتياز بارزي به شاه معرفي مي شود و بر تخت ملکه مي نشيند! زيرا نه در چهره فرح ديبا وجاهتي ديده مي شد و نه در خانواده او اصالتي! پدرش استوار ديبا پس از انتقال به تبريز و تولد فرح در همان شهر مرد و فريده همسر وي مدتي به ازدواج موقت يک تاجر در آمد، پس از مدتي نيز به خانه برادرش قطبي رفت و حضانت فرح بر عهده دايي اش قرار گرفت، و فرح با هزينه محمد علي قطبي دايي اش براي ادامه تحصيل به پاريس رفت، اما در آنجا به جاي تحصيل به گروه هاي مارکسيستي پيوست. حتي با يکي از سر گروه هاي خود اعلام نامزدي کرد. بدين ترتيب در روز دوشنبه 29 / 9 / 1338 فرح طي کراسم با شکوهي در کاخ گلستان با شاه ازدواج کرد و در مورخه 9 / 8 / 1339 با به دنيا آوردن پسري به نام «رضا» حضور خود را در دربار بيمه کرد. اگر چه «فرح» و «اشرف» ظاهرا در کتاب خاطرات خود با احترام از يکديگر ياد کرده اند، اما نمي توان اين واقعيت را انکار کرد که «اشرف» به آساني حاضر نبود، جايگاه برتر خود را به يک زن تازه از گرد راه رسيده، بسپارد و شايد به همين دليل بود که «فرح » به گونه اي کج دار و مريز با او رفتار مي نمود. «اسد الله علم» مشکلات ميان فرح و اشرف را چنين روايت کرده است: « ... شهبانو وارد مشهد شد ... در پروازمان به تهران شهبانو خواست مرا تنها ببيند و مدت يک ساعت با هم حرف زديم، از رفتار خواهرهاي شاه و فعاليت هاي خانواده او ... گله داشت، منتهي شخصا جرأت نمي کند اين مسأله را با شاه مطرح کند . شنبه 14 / 2 / 1349»(58 ) زماني که شاه، همسرش را با تغيير قانون اساسي با عنوان نايب السلطنه معرفي کرد، موقعيت فرح در دربار مستحکم تر شد؛ چرا که او از يک سو چهار فرزند براي شاه به دنيا آورده بود و از سوي ديگر توانسته بود با هر ترفندي با قلب مادرشوهرش «تاج الملوک» راه يابد. مسأله اي که هيچ يک از همسران پيشين « محمدرضا» در اين راه توفيقي به دست نياورده بودند. در اين زمان بود که «اشرف» دريافت که بايد با فرح سياست همزيستي غير مسالمت آميز را دنبال کند. بدين ترتيب که از يک سو فرح اعضاي باند خود را در مديريت کلان کشور حاکم سازد و از سوي ديگر «اشرف» نيز در قلمرو خود به فعاليت بپردازد. بدين ترتيب دو سلطان به اجبار در اقليمي گنجيدند. پي‌نوشت‌ها:   25- فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد اول، صص 124-123 . 26- پهلوي، اشرف، من و برادرم، صص 111-108 . 27- فوزيه پس از بازگشت به ايران، پس از سه سال از بيم جان، تهران را براي هميشه (در سال 1324 ) ترک کرد . 28- پهلوي، اشرف، من و برادرم،صص 120-119 . 29- معتضد، خسرو، اشرف در آيينه بدون زنگار، جلد دوم، ص 70 . 30- فردوست، حسين، خاطرات، جلد اول، انتشارات اطلاعات، چاپ نهم، فروردين 1378، صص 231-230 . 31- شيفته، نصرالله، زندگي نامه و مبارزات سياسي دکتر مصدق، تهران، نشر کوشش، صص 196- 197 . 32- کتاب ملکه پهلوي، نشر به آفرين، 1380، ص 456. 33-نشريه مرد امروز، شماره 58، مورخه 11 / 3 / 1325 . 34- همان . 35- همان، شماره 60، مورخه 25 / 3 / 1325 . 36- معتضد، خسرو، اشرف در آيينه بدون زنگار، نشر البرز . 37- مظفر بقايي در جريان ملي شدن صنعت نفت، با تأسيس حزب زحمتکشان رو در روي آيت الله کاشاني و دکتر مصدق ايستاد و پس از آن در شمار مشاوران محمدرضا پهلوي قرار گرفت. اسناد بر جا مانده از کودتاي نوژه اثبات کننده اين ادعاست که وي در سال 1359 نيز با هدف سرنگوني نظام با کودتاچيان همکاري نزديک داشته است. 38- بقايي، مظفر، خاطرات،ص 110 . 39- همان، ص 111 . 40- شيفته، نصرالله، زندگينامه و مبارزات سياسي دکتر مصدق، ص 227. 41- روزنامه کيهان، مورخه 11 / 2 / 1335، شايان ذکر اينکه اشرف چند سال پيش از طلاق رسمي عملاً از شفيق جدا شده بود و با مهدي بوشهري و ديگر مردان خوش برورو، نرد عشق مي باخت. 42- معتضد، خسرو، اشرف در آيينه بدون زنگار، نشر البرز، صص 185،186 . 43- انصاري، مسعود، احمد علي، خاطرات، (پس از سقوط )، صص 61-62 . 44- اسناد لانه جاسوسي، کتاب هشتم، ناشر، موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، بهار 1386، ص 791 . 45- انصاري، مسعود، احمدعلي، خاطرات، ( پس از سقوط )، صص 172- 173 . 46- انصاري، مسعود، احمد علي، خاطرات، ( پس از سقوط ) صص 174- 176 . 47- رضا بوشهري فرزند ثروتمند معروف دوره قاجار، معين التجار بوشهري بود. او در کشور آلمان به کار تجارت اشتغال داشت و با يک زن آلماني ازدواج کرده بود. يک بار در دوه هشتم نماينده مجلس شد. زماني که پسرش با اشرف پهلوي ازدواج کرد، فعاليت هاي تجاري وي رونق فراوان گرفت و از رهگذر اين وصلت به نمايندگي مجلس سنا رسيد و چند دوره به عنوان سناتور انتصابي به اين مجلس رفت. در سال 1350 در حالي که افزون برهشتاد سال از عمرش مي گذشت، مرد . با اينکه ثروت زيادي داشت، بخيل و خسيس بود و خيرش به هيچکس نمي رسيد و نسبت به مشکلات افراد زير دستش بي تفاوت بود . 48- فردوست،حسين، خاطرات، جلد اول، انتشارات اطلاعات، ص 231 . 49- روابط حسنه «فوزيه» با شمس پهلوي، حتي در زمان جدايي او از شاه هم ادامه يافت، چنانکه او حتي در سالهاي پاياني حکومت شاه، به دعوت «شمس» به ايران مي آمد و در کاخ «مهر شهر» سکنا مي گزيد. شمس و همسرش نيز در خارج از کشور بارها در خانه فوزيه اقامت مي گزيدند. 50- شهناز تنها دختر شاه از فوزيه ابتدا با اردشير زاهدي ازدواج کرد که حاصل آن تولد دختري به نام مهناز بود. وي بعد از مدتي از اردشير زاهدي طلاق گرفت و با خسرو جهانباني اولين توزيع کننده مواد روان گردان (ال اس دي ) نرد عشق باخت و علي رغم مخالفت پدرش با اين جوان ازدواج کرد. 51- دکتر غني، قاسم، خاطرات، صص 14-15 . 52- طلوعي، محمود، از طاووس تا فرح، انتشارات علمي، چاپ دوم، سال 1378، صص 241-240 . 53- همان ،ص 241. 54- دکتر غني، قاسم، خاطرات . 55- دکتر غني، قاسم، خاطرات. 56- Soraya(an autobigraphy - London 1960-pp44-45. 57- The Aotobiography of H.I.H priccess Soraya 58- علم، اسد الله، شاه و من، خاطرات .   منبع:مهدوی،منصور،نيمه پنهان 34اشرف پهلوی،انتشارات کیهان،1388 ادامه دارد... /ج  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 5061]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن