تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):بهترین عبادت بعد از شناختن خداوند،‌ انتظار فرج و گشایش است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805278343




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مفت خواني ممنوع


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مفت خواني ممنوع
مفت خواني ممنوع   نويسنده:اسدالله امرايي   سال هاي عمر، به سرعت برق و باد مي گذرد وتا به خودت بيايي بايد فكر كني كه سعدي گفته«اي كه پنجاه رفت و در خوابي ، مگر اين چند روزه دريابي!» اين روزها گاهي ياد سال هاي رفته مي افتم . سال هايي كه به مدرسه مي رفتيم و كتاب و مجله جزو لوازم لوكس به حساب مي آمد. سركوچه مان «علي آقا» نامي بود كه دكه مطبوعاتي داشت. كنارش هم دكه يخ فروشي بود و يك منبع آب حصير پيچ كه روي آن هم با خط كج و خرچنگ قورباغه نوشته بود: «باني يخ ، هم بشويد». جماعت تشنه گاهي كه عطش شان با ليوان «روحي» و آب يخ فرو مي نشست ، خيرِ اموات باني يخ صلواتي نثار مي كردند . علي آقا مطبوعاتي بر خلاف شغل اصلي اش به «علي بليتي» معروف بود، چون بليت بخت آزمايي هم مي فروخت بلكه هماي خوشبختي در چهارشنبه اي كه چهارشنبه خوشبختي بود ، بر سر يكي بنشيند و او را به جايي برساند .بعضي ها پول يك بليت را هم نداشتند و دو نفري شريك مي شدند . دو تومان بود. همان بليتي كه بعدها ارمغان بهزيستي شد و بعدتر كاسه و كوزه اش راجمع كردند و تمام. غرض از ذكر اين خاطره ، دكه مطبوعاتي سر كوچه مان بود. دكه اي چوبي كه بيشتر مطبوعات روزگار ما را داشت كه البته زياد نبودند؛ كيهان بودو اطلاعات و نشريات ادواري وابسته به آنها ، كيهان بچه ها و اطلاعات دختران و پسران ، مجلاتي مثل جوانان و اطلاعات هفتگي هم بود. آنهايي كه به درد ما مي خورد ، همان دو تاي اولي بود . علي آقا مي گفت اين يكي ها به درد شما نمي خورد . روش مطالعه هم به دو شكل بود. دوستي به اسم يوسف معماريان داشتم كه الان نمي دانم كجاست و چه مي كند .دوتايي با هم سر راه خانه ، در برگشت از مدرسه مي ايستاديم دم دكه علي بليتي و مجله ورق مي زديم و مي خوانديم .مجله خواندن ما كه زياد شد ، توقف ، مانع كسب شد و بعد ، بچه جان ورق نزن و برو كنار. آخرش هم يك تابلو زد: «مفت خواني ممنوع» . بعد ها كه علي آقا با باباي يوسف دوست شد.مجله هاي برگشتي را به ما كرايه مي داد. هفته اي يك ريال به شرط اينكه تميز برش گردانيم. من و يوسف مجله ها را نوبتي مي برديم بخوانيم . عزا مي گرفتيم كه مبادا برادر و خواهرها كه به عكس هاي مجله جلب مي شدند خطي روي آن بكشند يا پاره اش كنند كه زهرمارمان شود. من البته در آن سال ها برادر و خواهر نداشتم اما تا دلتان بخواهد الي ماشاءالله خانه پر بود از عموزاده ها و بچه مستاجرها. آن روزها باورم نمي شد كه يك وقتي در اين مجله ها قلم خواهم زد . اولين بار مطلبم را در روزنامه اطلاعات چاپ شد . داستان «امتحان رانندگي » از «آنجليكا گيبز» نويسنده ي آفريقاي جنوبي بود، داستان امتحان گرفتن افسر سفيد پوست از راننده اي سياه و برخوردهاي تحقير آميز او. از اينجا شروع شد و همين طور ادامه پيدا كرد. فهرست نشرياتي كه در آنها كار كردم مثل سياهه تاريخ مطبوعات سيد فريد قاسمي است . خيلي از آنهارا خودم به زحمت به ياد مي آورم . ولي هنوز هم وقتي از جلو دكه روزنامه فروشي مي گذرم پا سست مي كنم ، مي ايستم همان جا و مجله اي را ورق مي زنم . بعد هم مي خرم و به خانه مي آورم. من پنجاه سال پيش در قلمستان شهرري به دنيا آمده ام ، در محله خط آهن ، صفاييه. پدرم كارگر چيت سازي ممتاز بود كه در نزديكي خانه مان قرار داشت . البته كلي كارخانه ديگر هم دور و برمان بود. كارخانه هاي سيمان و سه چهار كارخانه ريسندگي و بافندگي كه حالا جزو تاريخ هستند به مدد پارچه هاي چيني و كره اي . بعدها به خزانه فرخ آباد آمديم كه حالا خزانه بخارايي است . رو به روي خانه مان در كوچه دفتر كه محل تامين آب لوله كشي بود ودفتر غلامرضا پهلوي ، يك زمين خالي بزرگ بود كه هيچ خانه اي در آن نساخته بودند و يك باغ بزرگ كه كارخانه روغن نباتي قو با آن قوطي بزرگش در برج بلند خودنمايي مي كرد. سال 50 به نازي آباد رفتيم . نازي آباد و خزانه را خط آهن تهران مشهد از هم جدا مي كرد و يك خطه بود. حالا دو خطه شده و خط دو مترو را هم به آن اضافه كرده اند و ديوار بتني بزرگي ، حدفاصل ، شده است . از خاطرات مدرسه اينها يادم مي آيد ؛ آردنخودچي را به ياد مي آورم كه توي كيسه هاي نايلوني مي فروختند و آب آلبالو و آب انجير .يك استكان مي گذاشتند توي تنگ آب يا سطل روغن نباتي . يك ريال يا ده شاهي كه «دَي شي» مي گفتند وپول توجيبي بود كه با ذكر «يا شانس» ، «يا اقبال» قل مي دادند توي ظرف آب . اگر سكه توي استكان مي افتاد ، دو ليوان آب آلبالو گيرت مي آمد و گرنه يكي . از دوران دبيرستان خاطرات بيشتري دارم . جزو اولين گروه نظام جديد آموزشي بوديم ؛ پيش از آن دوره ابتدايي شش سال ، و متوسطه دودوره سه ساله بود. دبيرستان عدل در بازار اول نازي آباد. اكثر بچه ها هم بچه هاي فهيمي بودند .در دبيرستان كتابخانه اي راه انداخته بودند كه يكي از معلم هاي دبيرستان باني آن بود؛ آقاي قاسم بياتي . از ناشران مختلف، كتاب مي گرفتند وتوي كتابخانه مي گذاشتند. يك از اين ناشران انتشارات مرواريد بود كه از طريق پزشكي كه در نزديكي دبيرستان مطب داشت و با برخي نويسندگان دوست بود ، به آن معرفي شديم . دكتر مجيد كوچكي . كتاب هايي هم از كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان مي گرفتيم . يك انجمن ادبي هم داشتيم كه روزنامه ديواري منتشر مي كرد و جلسات شعر خواني و داستان خواني هم به راه بود. يك ياز خاطرات فراموش نشدني ام ديدار با اخوان بود كه در كتابفروشي انتشارات مرواريد پيش آمد. اخوان گفته بود اينها هر كدام از كتاب هاي مرا خواستند به اسم مدرسه بيجك بنويسيد پولش را هم نگيريد و بگذاريد پاي حساب من . كتاب هاي ديگران را گفت بيشتر تخفيف بدهند. يك وقتي ليستي محرمانه به دبيرستان فرستاده بودند كه به كتابخانه ارائه دادند. ليست كتابهاي ضاله كه بايد جمع آوري و صورت جلسه مي شدند به نماينده ناحيه تحويل مي دادند. توي اين ليست ، كتاب هاي چون غرب زدگي و خسي در ميقات ، مدير مدرسه جلال آل احمد و چمدان و ميرزا بزرگ علوي ، كوير شريعتي ، رساله امام خميني و قصه هاي آذربايجان و ماهي سياه كوچولو صمد بهرنگي به همراه چند كتاب ديگر آمده بود. از جمله كتاب «كاپيتان»ماركس. اسم ماركس را هم غلط اعراب گذاري كرده بودند.بماند كه اسم خود كتاب را غلط هم نوشته بودند . البته ما بعدها فهميديم . سال 55 بود نمي دانم يا 56 .پنج يا شش تا از اين كتاب ها را در كتابخانه مدرسه داشتيم مدير مدرسه و غرب زدگي را به اطمينان مي گويم كه داشتيم . چمدان بزرگ علوي را هم . كتاب هاي ديگر را هم چندتايي داشتيم كه جمع آوري كرديم اما صورت جلسه اي در كار نبود. ناظم دبيرستان هم آقاي طالبي نامي بود كه اسمش را به آريا زاد تغيير داده بود. نامه اي به اداره دادند كه خوشبختانه در ظل توجهات ملوكانه ، ما از اين كتاب ها نداريم. بنده خدا چند سال بعد ازانقلاب در تصادف اتومبيل در جاده يزد كشته شد. بعد از تصفيه كتابخانه برخي از همين كتاب ها كه سال تا سال خوانده نمي شد و در قفسه مي ماند ، دست به دست بين بچه ها مي گشت . بچه ها كتاب هايي را كه در آن ليست بود ونداشتند تهيه مي كردند و مي خواندند . دبيرستان عدل يكي از نخستين شهدا را در منطقه تقديم انقلاب كرد و نام آن به دبيرستان شهيد سيد مهدي فاطمي تغيير يافت . اسم گذاري مدرسه هم داستاني داشت كه هر روز تكرار مي شد . شب ، اسم شهيد سيد مهدي فاطمي كه پدرش پيش نماز مسجد بود بر تابلو مدرسه حك مي شد و صبح با رنگ ، روي آن را مي پوشاندند. دست آخر هم به دستور آقاي منوچهري مدير جديد دبيرستان اصلا تابلو را برداشتند. اما نتوانستند مانع ديوارهاي مدرسه شوند. نوشتن را از سال 55 شروع كردم .مشوق هم داشتم . همسايه اي كه هم معلمم بود و هم همشهري . تشويق هاي ايشان باعث شد كه پا به دنياي نوشتن و ادبيات بگذارم . استاد عباس مهيار . هنوز هم او را مي بينم . اولين مطلبي كه نوشتم داستاني با نام «سيگار خاموش» بود درباره يك آدم معتاد و سيگاري كه در كنار جوي آب نشسته بود و خماري مي كشيد و با سر مي رفت توي جوي آب اما نيفتاده سرش را بالا مي آورد. در «پيك نوجوانان» چاپ شد. جايزه هم برد. سفر به اردوي يك هفته اي رامسر . اولين سفر دور و دراز و دوري از خانواده ؛ البته اين تصوير مهوع در داستان باعث شد كه هرگز به سيگار و مواد مخدري كه مثل نقل و نبات در محله دست به دست مي چرخيد گرايشي نشان ندهم. در نازي آباد ،با اكبر عبدي همسايه بوديم و عصرها كه دور هم جمع مي شديم اكبر ، صداي همسايه ها را تقليد مي كرد. نمكش هم اداهايي بود كه در مي آورد ، لطيفه هايي تعريف مي كرد كه از خنده روده بر مي شديم . بخت ، يارم بود كه بيشتر دوستانم اهل مطالعه بودند، اكثرشان هم اهل مطالعه باقي ماندند. بعضي از دوستانم شاعر شدند، چند تايي نمايشنامه نويش و كارگردان و داستان نويس. چند تايي مرد سياست شدند. هنوز به رسم دوستي هاي قديم علقه هاي دوستي ام محكم است . بيشتر دوستانم هم ،عمري اند گويا . مثل برخي دوستي ها و پيوندهاي اين روزگار نيست كه با «پيش به گربه و كيش به مرغ» از هم بپاشد. يكي از كتاب هايي كه باعشق و علاقه ترجمه كرده ام كتاب «خانه خيابان مانگو» نام دارد كه با همين حس نوستالژيك به بچه هاي با صفاي نازي آباد تقديم كرده ام . به آنهايي كه مانده اند و به آنهايي كه رفته اند و گاهي مي آيند و به آنهايي كه رفته اند وديگر نمي آيند . هنوز به نازي آباد مي روم . خانواده پدري ام هنوز آنجا هستند .دو برادرم و خواهر ومادر . پدرم هاشم نام داشت كه چند سالي ست از دنيا رفته . بخش زيادي از اقوامش هنوز در آن محله هستند. هنوز به همان آرايشگاهي مي روم كه در كودكي و نوجواني مي رفتم . آرايشگر اهل گيلان است اما آن مرد در محله آذري مانده ، تركي را به خوبي و بدون لهجه صحبت مي كند . در همه مراسم ترك ها هم شركت مي كند. از عروسي تا عزا . آرايشگر خوبي هم هست . آرايشگاه حبيب فلاحي . آدم ،موي سرش را دست هر كسي كه نمي سپارد. منبع: خردنامه همشهري داستان شماره 66  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 530]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن