واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مردي که نمي خنديد نويسنده:بهاره شير محمدي نمي خندد توي هيچ کدام از عکس هايش. توي بيشترشان چه دستش را زير چانه زده باشد چه نه، يک نگاه غمگيني دارد اين مرد. شکل پاپانوئل هاي غمگين است اصلاً: شکل پاپانوئل هاي مهرباني که مي دانند دنيا مثل قصه ها مهربان و رويايي نيست؛ مخصوصا براي کوزت ها يا گوژپشت ها. توي عکس هايش همان شکلي است که بايد باشد؛ شبيه مردي که يک عمر مبارزه کرده، تبعيد شده، شعر سروده و رمان نوشته و بعد خسته از اين همه زندگي زل زده به دوربين. مي گويند در محافل ادبي هنوز سر اينکه ويکتور هوگو شاعر بوده يا نويسنده دعواست؛ خود فرانسوي ها معتقدند او بزرگ ترين شاعر فرانسه است اما براي ما (خارجي ها) به لطف «بينوايان»، «مردي که نمي خنديد»، «گوژپشت نوتردام» و «کارگران دريا» بيشتر نويسنده است. فرقي هم نمي کند شاعر است يا نويسنده، به هر حال هوگو براي بسياري از مردم دنيا معروف ترين چهره ادبي فرانسه است؛ آن قدر که خود فرانسوي ها هم او را به عنوان نماد مراکز فرهنگي فرانسه در دنيا انتخاب کرده اند. حالا اين را بگذاريد کنار اين واقعيت که فرانسه160 مرکز فرهنگي در کشورهاي مختلف دنيا دارد و باز هم همه اينها را بگذاريد کنار واقعيت بزرگ تري مثل اينکه فرانسه مي تواند به تنهايي بار ادبيات کلاسيک اروپا را به دوش بکشد و ببينيد که آقاي ويکتور هوگو در عرصه ادبيات چه غول مهرباني است. شايد اصلا لازم نباشد اين همه دليل و برهان بياوريم براي اثبات بزرگ بودن و ويکتور هوگو؛ کافي است بينوايان يادتان مانده باشد؛ حتي نه همه اش، اينکه يک کوزت بود و مادر مريضش و خانواده آقاي تنارديه بدجنس و ژان والژان را که يادتان مي آيد؟ حالا به اين فکر کنيد که شما در شناختن اين آدم ها با ميليون ها ميليون آدم ديگر شريک هستيد. اينکه آدم هايي هستند يک گوشه دنيا که شما اسمشان را نمي دانيد، زبانشان را نمي فهميد، حتي نمي دانيد کشورشان کجاي اين دنياست اما آنها هم مثل شما وقتي مجبورند خانه شان را تميز کنند، احساس کوزت بودن مي کنند. يا به اين فکر کنيد که کليساي نوتردام اولين بناي تاريخي مهمي است که بچه هاي چهار- پنج ساله هم آن را مي شناسند چون توي کارتون گوژپشت نوتردام ديده اند. يا اينکه سه سال پيش سازمان جهانگردي فرانسه اعلام کرد که سومين جاذبه نوتردام براي توريست ها ديدن جايي است که کازيمودو، کلود فرولو را به پايين پرت کرد. چگونه ويکتور هوگو بشويم اگر اين اصل کلي که «مردان بزرگ حاصل اتفاقات بزرگند» را قبول داشته باشيم. هوگو احتمالا خوش شانس بوده که در سال 1802 در فرانسه (دقيق ترش مي شود بزانسون، در شرق فرانسه) به دنيا آمده است؛ يعني فرانسه زمان هوگو پر بوده از اتفاقات بزرگ سياسي، اجتماعي و حتي ادبي. دهه قبل از به دنيا آمدن ويکتور ماري هوگو، همان دهه معروف انقلاب فرانسه است و ويکتور سه سال بعد از پيروزي انقلاب فرانسه و سقوط امپراطوري بربون ها به دنيا آمد. انقلاب از توي خيابان ها به خانه ها راه پيدا کرده بود و جو زندگي خانوادگي هوگوها هم ملتهب بود. مادر ويکتور سلطنت طلب کاتوليک بود، پدرش جمهوري خواه و بالاخره آن قدر آتش اختلافات خانوادگي تند شد که پدر و مادر ويکتو روقتي که او تازه يکساله شده بود تصميم گرفتند از هم جدا زندگي کنند. ويکتور و دو برادرش همراه با مادرشان توي پاريس ماندند و پدر ارتشي ويکتور به ايتاليا و اسپانيا رفت. ويکتور دو ساله بود که ناپلئون رسما امپراطور جديد فرانسه شد؛ هرچند قبل از تولد 18 سالگي ويکتور، ناپلئون سقوط کرد و امپراطوري بربون قدرت را دوباره به دست گرفت. ژوزف لئوپولد- پدر ويکتور در زمان امپراطوري ناپلئون به مقام ژنرالي ارتقا پيدا کرد و ويکتور هوگو نه ساله بود که همراه مادر و برادرانش به مادريد سفر کرد تا با پدر تازه ژنرال شده اش ديداري تازه کند. ويکتور دوباره سال بعد به پاريس برگشت و تمام سخنراني هاي طولاني پدرش در مورد قهرماني هاي ژنرالي به نام ناپلئون را تحت تعليمات سختگيرانه مادرش و کليسا فراموش کرد. براي همين هم تمام شعرهاي دوران جواني هوگو پر از مفاهيم وفاداري به پادشاه و سلطنت و اداي احترام به کليساست. اين جواني اي که مي گوييم، يعني 15 سالگي؛ وقتي هوگو و شعرهايش کم کم به جوامع ادبي وقت فرانسه راه پيدا کردند و اشعار هوگوي جوان به ادبيات پير فرانسه جان تازه اي بخشيد. خيلي بعدتر، در زمان انقلاب 1848 هوگو کم کم به تمام اين مفاهيم شک کرد، ياغي شد و بر ضد تربيت کليساي کاتوليک کتاب نوشت، شعر گفت و سخنراني کرد. امضا: ويکتور ماري هوگو اولين ديوان شعر هوگو در سال 1822 وقتي 20 ساله بود منتشر شد اما «آخرين روز يک محکوم» که اولين داستان مستقل اوست، هفت سال بعد به چاپ رسيد. اين کتاب داستان کوتاه مستندي است از آخرين روز زندگي يک قاتل که فردا اعدام خواهد شد. بعدها آلبر کامو، چارلز ديکنز و حتي فئودور داستايفسکي تحت تاثير اولين داستان هوگو درباره آخرين روزهاي زندگي آدم هاي محکوم به مرگ کتاب نوشتند. در سال 1827 هوگو درام «کرمول» را منتشر کرد؛ کتابي که مقدمه اش از خودش مهم تر شد و بعدها مقدمه مفصل کتاب به مرامنامه مکتب رمانتيسم ادبي جهان تبديل شد. از همين جا رمانتيسم به عنوان يک مکتب مستقل به دنيا آمد و آقاي هوگو پدر بر حق مکتبي شد که تا سال ها در ادبيات اروپا و جهان يکه تازي کرده است. گوژپشت نوتردام اولين رمان پرفروش و محصول قلم 29 سالگي آقاي هوگوست، کتاب در همان ماه هاي اول چاپش رکورد پرفروش ترين کتاب تا آن زمان را شکست و در همان سال اول به بيشتر زبان هاي اروپايي ترجمه شد. از سراسر اروپا مردم براي ديدن کليساي نوتردام هجوم مي آوردند و شهرداري وقت فرانسه با دستپاچگي و شرمندگي کليساي قديمي متروک را مرمت مي کردند تا قابل بازديد باشد. بعد از گوژپشت نوتردام بود که هوگو به فکر افتاد کتابي بنويسد درباره فقر و انسانيت يا به قول خودش « کتابي براي همه آزادگان جهان» اما نوشتن و انتشار اين کتاب سال هاي سال طول مي کشيد تا بالاخره در سال 1862 بينوايان به دنيا آمد؛ کتابي که هنوز يکي از پر فروش ترين کتاب هاي دنياست. هوگو در رمان بعدي اش- کارگران دريا- کمي از ديد تلخ و تيره سياسي- اجتماعي اش دور شد و کتاب را به جزيره جرنسي تقديم کرد؛ جزيره اي در غرب سواحل نرماندي فرانسه و جنوب انگليس که هوگو 15 سال تبعيدش را در آنجا گذراند. در سال 1869 او با رمان مردي که مي خندد دوباره به دنياي ادبيات انتقادي- سياسي برگشت؛ هوگو در اين رمان حسابي به فرهنگ فئوداليسم، آريستوکراسي و سرمايه داري انتقاد کرده بود، انتقادي که فلوبرت و حتي اميل زولا به خودشان گرفتند و اين شروع يک سلسله جنگ لفظي- ادبي بين فلوبرت و هوگو بود که چندين سال طول کشيد. آخرين رمان او «نود و سه» باز هم درباره دوره ترور يا همان يک سال و دو ماه معروف خونين و خشن شد که شهرت و محبوبيت هوگو به دلايل سياسي رو به افول بود و کسي آن چنان از آخرين کتاب آقاي نويسنده استقبال نکرد. اما بعدها بسياري از منتقدان گفتند و نوشتند که نود و سه مي تواند بهترين رمان هوگو باشد. مردي در تبعيد مرد سر به زير و وفادار به سلطنت در سال 1841 وارد سياست شد. در اين سال هوگو بعد از سه بار تلاش ناموفق بالاخره به عضويت آکادمي فرانسه درآمد و در همين سال از طرف شاه لوئيز فليپ ارتقاي مقام پيدا کرد؛ در همين سال بود که بر ضد مجازات اعدام و براي آزادي مطبوعات سخنراني کرد و کم کم يک جمهوري خواه دو آتشه شد و در انقلاب سال 1848 نقش فعالي داشت. در سال 1851 ناپلئون سوم طي يک کودتاي خونين دوباره به تاج و تخت رسيد و يک کميته ضد پارلماني تاسيس کرد. هوگو صريحا اين عمل را خيانت به فرانسه ناميد و به بروکسل نقل مکان کرد. بعد هم به جرسي رفت و آخر، سر از جزير جرنسي درآورد و تا سال 1870 در تبعيد زندگي کرد. او در سال هاي تبعيدش کتاب «ناپلئون صغير» را در انتقاد به ناپلئون سوم نوشت و علاوه بر نوشته هاي سياسي هجو آميز بر ضد شاه، بينوايان، کارگران دريا، مردي که مي خندد و سه تا از بهترين مجموعه هاي شعر هوگو محصول تبعيد نوشت هاي او هستند.در سال 1859 ناپلئون سوم همه تبعيدي هاي سياسي را عفو کرد اما هوگو همچنان به نشانه اعتراضدر تبعيد باقي ماند و فقط بعد از سال 1870؛ سال سقوط ناپلئون سوم و ظهور جمهوري سوم فرانسه به پاريس برگشت، در انتخابات شرکت کرد و عضو مجلس سنا شد. بعدها کم کم از سياست کناره گيري کرد و بيشتر وقتش را در انجمن« حمايت از آثار هنري» گذراند، انجمني که بعدها اساسنامه قانون کپي رايت امروزي را نوشت و منتشر کرد. به افتخار مردي بزرگ نوشتن و سياست تنها هنرهاي آقاي نويسنده نبوده اند. هوگو عاشق موسيقي کلاسيک بود. نوازندگي پيانو را از فرانز ليزت، دوست صميمي اش ياد گرفت. بعدها نوازندگي را جدي تر گرفت، آهنگ نوشت و تنظيم کرد، اپرانوشت و با آهنگ هايش سبک رمانتيسم را وارد موسيقي کلاسيک کرد. علاوه بر اينها ويکتور هوگو جور ديگري هم دست به قلم بوده. بيش از 4 هزار نقاشي از ويکتور هوگو به جا مانده که بيشترشان در زمان تبعيد کشيده شده اند، قبل از اينکه آقاي هوگو به پاريس و زندگي پر هياهوي سياسي برگردد و وقتي براي نوشتن و نقاشي کردن نداشته باشد. او فقط روي کاغذهاي کوچک نقاشي مي کرد و بيشتر آثارش سفيد و سياه يا قهوه اي اند و معمولاً با مرکب کشيده شده اند. ون گوک يکي از نقاشان معروفي است که هوگو از طرفداران نقاشي هاي او بوده و خيلي ها هنوز اعتقاد دارند مه اگر هوگو نقاشي را جدي تر از ادبيات دنبال کرده بود، حالا بزرگترين نقاش جهان بود. اما خود آقاي نويسنده ترجيح مي داد نويسنده باقي بماند. فقط به دوستان نزديکش اجازه مي داد نقاشي هايش را ببينند و در ال هاي تبعيد فقط گاهي که خودش خلق بود روي کارت ويزيتش براي ديدارهاي سياسي را نقاشي مي کرد. در سال 1881 هوگو 79 سالگي خودش را جشن گرفت و به افتخار ورود آقاي نويسنده به دهه 80 زندگي اش يکي از باشکوه ترين جشن تولدهاي تاريخ ادبيات جهان برگزار شد. جشن از روز بيست و پنجم فوريه (يک روز قبل از روز تولد هوگو) آغاز شد و در روز بيست و هفتم با يکي از بزرگ ترين رژه هاي تاريخ ارتش فرانسه پايان گرفت. رژه در سرتاسر شانزه ليزه و خيابان هاي مرکزي پاريس اجرا شد و شش ساعت طول کشيد تا کل رژه روندگان از پاي پنجره اي که هوگوپشت آن نشسته بود رد بشوند. چهار سال بعد هوگو در 83 سالگي چشم از جهان فروبست و 2 ميليون نفر در مراسم خاکسپاري اش در پانتئون شرکت کردند و آقاي نويسنده بالاخره در کنار نويسندگاني مثل دوما و زولا، منتقد قديمي اش آرام گرفت. منبع:همشهري جوان شماره251
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 308]