واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شهيد والا مقام گفتگو با علي محمد مقدسي، درباره شهید دکتر پاک نژاد درآمد تمام گفت و گوها و تأکيدهاي علي محمد مقدسي در يک ساعت بحث و سؤال و جواب ، با صحه گذاشتن برخوبي ها و مهرباني هاي پزشک شهيد يزد گذشت.شهيدي که بنابر گفته هاي مقدسي ، درزمان حياتش ، نقش پدر مهربان اهالي شهر يزد را داشته است. پزشکي که اگر چه شهيد شده است، اما هرگز فراموش يا به عبارت مصاحبه شونده ، تمام نمي شود. چگونه با دكتر پاك نژاد آشنا شديد؟ دكتر در مدارس سخنراني مي كردند، از همان جلسات بود كه به ايشان ارادت پيدا كردم و بعد از آن در انجمن هاي ديني كه بعدازظهرهاي جمعه تشكيل مي شد هم شركت مي كردم و اين آشنايي ادامه پيدا كرد. اما كسي كه باعث آشنايي اوليه ما شد آقاي رضازاده معلم كلاس پنجم ام بود كه مرا به دكتر معرفي كرد. در زمان آشنايتان پيش آمد كه براي مسأله اي خصوصي از شهيد پاك نژاد كمك بگيريد؟ بله، ماجرا از اين قرار بود كه من پدرم را قبل از انقلاب از دست داده بودم و مي خواستم ترك تحصيل كنم. پس رفتم به درمانگاه شماره يك و به دكتر گفتم پولي براي ادامه تحصيل ندارم ايشان يك برگ نسخه برداشتند و گفتند: هزينه مدرسه تو ماهي چقدر است؟ گفتم ماهي سيصد تومان.نسخه اي را كه نوشته بودند، به بازار خان بردم و به حجره آقاي نادرزاده، مسئول صندوق قرض الحسنه حضرت ولي عصر بردم. آقاي نادرزاده ماهيانه مبلغ سيصد تومان به من پرداخت مي كرد وهزينه درسم تأمين مي شد. دوسال باقي مانده تحصيلم را به دكتر مديونم. بارديگري كه شهيد پاك نژاد كمكم كردند، زماني بود كه بايد سربازي مي رفتم. ايشان سفارش مرا به سروان مطيعيان ،رئيس حوزه نظام وظيفه يزد كردند. دكتر پاك نژاد آنقدر براي همه عزيز بودند كه وقتي به دفتر سروان مطيعيان رفتم، طوري با من رفتار مي كردند كه انگار درجه دار يا مسئولي وارد حوزه ايشان شده است. به هرحال چون دكتر شرايط زندگي مرا براي سروان توضيح داده بود از سربازي معاف شدم. شهادت دكتر را به خاطر داريد؟ روز شهادت دكتر به تهران رفتم. فكر مي كنم به غير از خانواده دكتر پاك نژاد تنها كسي كه در هر دو شهر و در يك روز شهيد پاك نژاد را تشييع كرد من بودم. هيچگاه براي كار درماني و پزشكي هم به دكتر مراجعه مي كرديد؟ بله. يكبار زماني كه پدرم به رحمت خدا رفتند، به نزد دكتر مراجعه كردم. يادم نمي رود ساعت يازده و نيم، دوازده شب بود كه به در خانه دكتر رفتم و از ايشان خواستم تا گواهي فوت پدرم را صادر كند، دكتر گفت مشكلي دارد كه نمي تواند بيايد، ولي شما با دكتر سينك- يك دكتر هندي بود و از پرسنل بيمارستان اميرالمومنين (هراتي سابق)- تماس مي گيرم، ايشان اينكار را براي شما انجام مي دهند. من كه رفتم ايشان در خانه آماده، ايستاده بود، همراه من آمدو جواز دفن پدرم را صادر كرد. وقتي خواستم حق الزحمه شان را حساب كنم، دكتر سينك گفت كه مي خواهي مرا از يزد و از ايران بيرون كنند؟ گفتم براي چه؟ دكتر سينك گفت: من از مريضي كه دكتر پاك نژاد معرفي كرده است پول نمي گيرم. به نظر شما چرا پول نگرفت؟ همه اش به خاطر دكتر پاك نژاد بود. دكتر با وقار وديگر خصوصيات مثبتش، به اطرافيانش هم درس مي داد. اگر يك شب به مطب دكتر مي رفتيد، مي ديديد كه دكتر حتي پنج تومان هم ندارد، آن هم پزشكي كه از عصر تا آخر شب دست كم صدتا مريض را معاينه كرده بود. البته دكتر بخاطر پول كار نمي كرد، چون اگر براي پول بود، ديگر هزينه داروي بيماران را قبول نمي كرد. زير نسخه مي نوشت اين دارو هيچ جا پيدا نمي شود بعد مي رفتيم به داروخانه رازي، دارو را مي گرفتيم، اما وقتي مي خواستيم پول آن را حساب كنيم مرحوم رمضان خاني مي گفت آقاي دكترپاك نژاد پول آنرا حساب مي كند. حالا ديگر چه كسي مي تواند همانند دكتر پاك نژاد پيدا كند؟!ايشان آنقدر تأثير گذار بودند كه هنوز هم بعد از گذشت چندين سال از شهادت دكتر پاك نژاد افرادي را مي شناسيم كه به آن شهيد اعتقاد دارند، مي روند سرخاكش و مي گويند: دكترما سرما خورده ايم، كليه مان درد مي کند، سينه مان درد مي کند. ايشان هم شب به خوابشان مي آيد و مي گويد چه بخور وچه كار بكن يا چه دارويي استفاده كن. به نظر شما آقاي دكتر چگونه بر ذهنيت آن دكتر هندي تأثير گذاشته بود؟ رفتار، اخلاق و خصوصيات دكتر براي همه درس بود مي گويند چون سخن از دل برآيد، لاجرم بردل نشيند. دكتر چون خودش به حرفهايي كه مي زد عمل مي كرد، پزشكان ديگر هم از او ياد مي گرفتند. كدام پزشكي را الان سراغ داريد كه از چهار بعدازظهر تا ساعت 11شب به مطب برود و درآمد مطبش پنج تومان باشد؟ چون دكتر ازنيازمندان هزينه اي نمي گرفت پزشكاني هم كه با او كار مي كردند پول نمي گرفتند يا كمتر مي گرفتند. اتفاقاً درباره همين رفتار و منش دكتر، يكي از دوستانم تعريف مي كرد كه يك نفر براي مداوا خدمت شهيد پاك نژاد مي رود دكتر بعداز معاينه به او مي گويد كه برو به داروخانه دكتر رمضان خاني و از آنجا دارويت را تهيه كن، چون هيچ داروخانه ديگري داروي شما را ندارد. او فكر مي كند كه قراري بين آقاي دكتر و داروخانه آقاي رمضان خاني هست از دم در مطب تا داروخانه رازي بد و بيراه به دكتر مي گفته است.وقتي آنجا مي رسد و مي بيند كه پول دارو را از او نگرفتند، برمي گردد پيش آقاي دكتر و گريه مي كند و مي گويد آقاي دكتر مرا ببخش. گناهت را پاك كردم. غيبتت را كردم چون از در مطبت كه بيرون رفتم تادم داروخانه همه اش بد وبيراه مي گفتم كه نكند قرار و مداري با داروخانه رازي داريد، در صورتي كه شما پول نسخه مرا از قبل پرداخت كرده بوديد. حمايت دكتر ازخانواده ها يا كودكان بي بضاعت چگونه بود؟ دكتر پاك نژاد هميشه و در تمام مواقع سال به فكر مستمندان و بي بضاعت ها بود. كميته امداد حضرت امام كه الان تشكيل شده، پنجاه سال پيش توسط دكتر پاك نژاد براي مردم يزد درست شده بود. شهيد بدون اينكه كسي بفهمد براي خانوداده هاي بي سرپرست و دانش آموزان بي بضاعت وسايل مورد نيازشان را آماده مي كرد و به در خانه هايشان مي برد. راضي نبود كسي بفهمد كه اين كمك ها از ناحيه چه كسي صورت مي گيرد. در خيلي جاها هم به اين هدف رسيد، مثل ترك آباد اردكان. ايشان همه وسايل را آماده مي كرد و به ترك آباد كه منطقه محرومي بود، مي برد وتوزيع مي كرد. در آن منطقه كسي دكتر را نمي شناخت. بعد از شهادت دكتر، وقتي اين كمك ها قطع مي شود و مردم كنجكاو مي شوند بدانند كه چه كسي اين كارها را كرده- وبعد ازمدتي- ماشين دكتر را شناسايي مي كنند- ماشين دكتر يك هيلمن معمولي بود- بالاخره به وسيله ماشين ايشان مي فهمند كه آن خير شهيد پاك نژاد بوده است. در دوره اي كه در مجلس بودند هم همين طور رفتار مي كردند؟ متأسفانه عمر كوتاه دكتر اجازه نداد كه ايشان بيشتر به مردم خدمت كنند، اما در همان مدت كوتاه همه با ذات پاك دكتر آشنا شدند. مثلاً ايشان با اتوبوس به تهران مي رفتند ومي آمدند وحتي كرايه صندلي خالي بغليشان را هم مي دادند. وقتي از دكتر سؤال مي شود كه چرا اين كار را مي كني؟ مي گويند شايد كسي با من كار داشته باشد، درست نيست من نشسته باشم و او روي پا بايستد.بگذاريد صندلي كنار من خالي باشد تا اگر در طول راه كسي با من كاري داشت، روي صندلي بنشيند و حرفش را بزند و جلوي من نايستد. به همين دليل است كه من عقيده دارم كه همه موارد زندگي دكتر پاك نژاد توأم با حسن و خلوص است، چنين آدمي هيچ گاه تمام نمي شود. شما دركارهاي تبليغاتي دكتر پاك نژاد در دوره انتخابات هم شركت مي كرديد؟ بله، اتفاقاً يك موضوع خيلي جالب درآن زمان اتفاق افتاد. در اوايل انقلاب، دوستي داشتم كه بعد از پيروزي نهضت انقلاب به من گفت انقلاب دراينجا تمام شد، حالا بايد به فلسطين برويم. يك نفر هم آمد و از ما عكس گرفت تا كارمان را درست كندو ما را به فلسطين ببرد. ما عكس و مدارك را تحويل داديم، بعد از دو جلسه شركت در آن جلسات فهميديم كه اين كارها زير نظر سازمان مجاهدين خلق صورت مي گيرد، بنابراين مامنصرف شديم، اما آنها عكس و مداركمان را پس ندادند. اينها گذشت تا اين كه يك روز آقايي در ستاد انتخاباتي شهيد پاك نژاد به من گفت كه او و برخي از دوستانش از آقاي صدوقي خواسته هايي دارند كه اگر ايشان تا صبح آنها را عملي نكند، قرار است با مجاهدين خلق هم دست شوند و به خيابان بريزند. ما خدمت آقاي صدوقي رفتيم و ماجرا را تعريف كرديم. آقاي صدوقي هم گفتند همه چيز را بنويس. ما نوشتيم و آقاي صالح دستوري در نامه ما زيرنويس كردند تا به دادگستري برويم. ما به دادگستري ميدان بعثت رفتيم، ولي مأمور آنجا نامه ما را به مجاهدين رسانده بود. مجاهدين هم كه به دنبال فرصت بودند، اين نامه را در روزنامه«مجاهد» چاپ كردند. من وقتي ماجرا را فهميدم كه داشتم از مسجد ملا اسماعيل بيرون مي آمدم. دكتر پاك نژاد مرا ديد، دستي به شانه ام زد وگفت: پورمقدس، معروف شدي! گفتم: براي چه آقاي دكتر؟! چطور شده؟ دكتر گفت: نامه و عكست را در روزنامه چاپ كرده اند. گفتم: دكتربه خدا، به پير، به پيغمبر، من آنها را به ايشان نداده ام. ايشان گفت: برو سراغ آقاي صدوقي و ماجرا را برايش تعريف كن. آقاي صدوقي گفتند كه دكتر را پيدا كن. چون ايشان هميشه و همه جا و در تمام مسائل يار و ياور شهيد صدوقي بود. به هرحال بعد از چند تا تماس دكتر را در منزل مرحوم رمضان خاني پيدا كرديم وپيغام آقاي صدوقي را به او داديم. فردا صبح همه يكجا جمع شديم، آقاي صدوقي به شهيد پاك نژاد گفتند زنگ بزن تا مسئول دادگستري بيايد و توضيح بدهد كه به چه حسابي عكس ونامه را در روزنامه چاپ كرده اند؟ آقاي دكتر اول فكر كردند كه افراد دادگستري مخصوصاً نامه ما را چاپ كرده اند. در صورتي كه بي توجهي مأمور دادگستري باعث شده بود كه آن نامه در روزنامه منتشر شود. بارزترين خاطره اي كه از شهيد پاك نژاد در ذهنتان مانده، چيست؟ اين شايد خاطره نباشد، چون بعد از شهادت ايشان اتفاق افتاد. ماجرا از اين قرار بودكه10-12سال بعد از شهادت دكتر برادرشان حسن آقاي پاك نژاد به من گفت كه قبر دكتر به خاطر ريگزار بودن آنجا دارد نشست مي کند، چون رسم است كه مردم وقتي براي زيارت مي آيند آب مي ريزند وحاجت مي كنند. ايشان به من گفتند كه اگر مي تواني برو وكاري بكن. من گفتم: اينجا درست مي شود به شرط اينكه از روي لحد بتون بريزيم و بعد سنگ را سرجايش بگذاريم. حسن آقا قبول كردند، فقط دو شرط براي ما گذاشتند اول اينكه بنا به وصيت دكتر پاك نژاد، سنگ بيشتر يك ميلي متر از زمين بلندتر نباشد و دوم اينكه سنگ از جنسي باشد كه نشكند. گفتم: حسن آقا همه جا سنگ را بلندتر مي گيرند، شما چرا اين كاررا نمي كنيد؟ حسن آقا گفت: برادرم گفته شايد پاي نابينايي به اين سنگ بخورد و زمين بخورد ببينيد فكر شهيد تا كجاها رفته و مراقب همه چيز بوده است. حالا كه اين ماجرا را تعريف كردم، دوست دارم نكته اي هم راجع به شهيد محمد پاك نژاد بگويم. ايشان شهيد خيلي غريبي در يزد هستند، سنگ را كه برداشتم، ديواره وسط لحد خراب شد. وقتي خاك روي صورت محمد آقا را جمع كردم، بعد از ده، دوازده سال صورت دكتر محمد پاك نژاد دست نخورده باقي مانده بود و بوي عطر وگلاب ازقبر بيرون مي آمد.شايد باور كردني نباشد، ولي آدم واقعاً خيال مي كرد كه جنازه را همان موقع به خاك سپرده اند. اين هم جداً جاي تعجب دارد، ولي كار خداست. آن بزرگواران، جز خدا چيزي نمي خواستند و فقط براي رضاي خدا بود كه به مردم خدمت مي كردند. البته ما خيلي كوچكتر از آن هستيم كه بتوانيم راه آنها را ادامه بدهيم. ان شاءالله كه به خواست خدا همه مردم بتوانند قدردان شهداي عزيزمان باشند، مخصوصاً اين دو شهيد از خانواده پاك نژاد. منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 437]