واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اگر شاه مي بود؟!(1) نويسنده:داوود مهدوي زادگان جستارهايي پيرامون عواقب تداوم حکومت رژيم پهلوي برآزادي، استقلال و توسعه ايران مقدمه انقلاب اسلامي ( 1357) نهضتي ديني ـ مردمي عليه نظامي مستبد و حاکمي ديکتاتور بود که توانست پس از قرن هاي مديد نظام موروثي ـ سلطنتي را سرنگون سازد و نظامي ديني مردمي را جايگزين آن نمايد. به طور طبيعي نسل جوان متاخر از دوران وقوع انقلاب تجربه مستقيمي از نظام شاهنشاهي پيش از انقلاب را در دست ندارد. آنچه اين نسل در ذهن دارد، خاطره نقل شده از نسل قديم تر است که بعضا دوران پيش از انقلاب را تجربه کرده اند. ممکن است به دلايل مختلف از اين خاطره منقول به گونه اي برداشت شود که «اگر شاه مي بود»؛ وضعيت ما بهتر از آنچه هست مي شد. مثلا گفته مي شود که در آن زمان نان پنج قران(پنج ريال)بود، گوشت کيلو سي تومان بود، اجاره منزل ماهي بيست تومان بود و کرايه تاکسي از 20 ريال تجاوز نمي کرد و غيره. خصوصا اگر انقلاب به دليل محتواي معنوي آن با چالش هاي عديده اي درگير باشد. در اين صورت، چنين برداشت ناصوابي در ذهنيت پاره اي از نسل جواني که هيچ تجربه اي از دوره پيش از انقلاب ندارد؛ جدي تر مي شود و بنابراين، در طبيعي بودن وقوع چنين توهمي در برخي از اذهان جوانان ايران ترديدي نيست. اما همان طور که گفته شد چنين برداشتي، توهمي بيش نيست و بايد اين گونه ذهنيت هاي مخدوش را با روشي منطقي و مستدل روشن نمود. علي القاعده برابر چنين توهمي سؤال خواهد شد که حال اگر شاه مي بود، چه اتفاقي روي مي داد؟مثلا در عرصه سياست، اقتصاد، فرهنگ و آموزش، با فرض بودن شاه؛ با چه رويدادهايي مواجه مي شديم؟مسلما آينده فرايند در حال وقوع را نمي توان با ذهنيت پردازي صرف، قطع نظر از نظم حاکم بر فرايند درحال وقوع ترسيم کرد. ما براي ترسيم آينده يک واقعه تاريخي ناتمام مانده چاره اي از استناد به روند وقوع آن واقعه نداريم. بايد هرگونه ترسيم آينده مستند به نظم منطقي واقعيت هاي اتفاق افتاده باشد. حتي اگر معتقد به وقوع فرآيندي بر خلاف آنچه اتفاق افتاد باشيم؛ بايد مستدل و منطقي باشد. البته پيش بيني وقوع فرآيندهاي غير عادي نامعقول نيست؛ ليکن پيش بيني واقع بينانه هنگامي است که مستند به واقعيت هاي عيني باشد و نه متکي به واقعيت هاي ذهني که هيچ پايه و اساسي جز در خود ذهن ندارد. اگر گفته شد که ايران در صورت تداوم حکومت سلطنتي پهلوي آينده درخشاني در پيش مي داشت؛ بايد اين گفته را به کارنامه واقعي پهلوي و نه ذهني، مستند کرد. چنان که اگر هم آينده تاريکي را پيش بيني کرديم؛ بايد مستند به واقعيت باشد و نه توهمات غرض ورزانه و خصمانه. بديهي است که هر قدر مستندات مربوط به زمان پيش از انقلاب اسلامي باشد-ولو ظرف بيان آنها پس از انقلاب باشد مانند بسياري از خاطره نويسي هاي منتشره پس از انقلاب گفته ما عيني تر و مستدل تر خواهد بود. انقلاب در جزيره ثبات وقتي جيمي کارتر، رئيس جمهور وقت امريکا، در سفر به تهران(9 دي 1356)از ايران با عنوان «جزيره ثبات»ياد کرد؛ هرگز تصور نمي کرد که تا چند روز ديگر (19 دي)حرکت مردمي آغاز خواهد شد که در ظرف يک سال حکومت مستبدانه جزيره با ثبات را سرنگون خواهد کرد. بي شک برداشت کارتر از وضعيت ايران مستند به گزارش هاي سازمان هاي جاسوسي، دفاعي و ديپلماتيک امريکا شده بود. (1)سازمان جاسوسي سيا در مرداد 1357 ادعا کرده بود که «ايران در وضع انقلابي يا حتي وضع ما قبل انقلاب قرار ندارد. »(2)پس آيا مي توان گفت که رخداد انقلاب اسلامي، پديده اي غير عادي و اتفاقي بوده است و روند طبيعي ايران در آن سال چيزي غير از وقوع انقلاب بود؟پاسخ آن است که در سال 1357 هيچ امر غير عادي در ايران اتفاق نيفتاده است. اگر شاه مي بود-چنان که بود-اين انقلاب اتفاق مي افتاد و اگر باز هم شاه مي بود؛ باز هم اين انقلاب واقع مي شد. بلکه اگر شاه نمي بود معلوم نيست که باز اين انقلاب اتفاق مي افتاد. امروزه، بسياري از تحليلگران و پژوهشگران غربي و ايراني به تدريج اين واقعيت را پذيرفته اند که در بازخواني هاي مجدد از وضعيت ايران پيش از انقلاب مي توان وقوع انقلاب اسلامي را محتمل دانست. اگر قدري در رفتار و گفتار و مواضع شاه و کارگزاران حکومت پهلوي بيشتر درنگ و تأمل مي کردند؛ وقوع حرکتي انقلابي عليه رژيم پهلوي را حتمي تلقي مي کردند. زيرا وضعيت آن چنان تاريک و منحط شده بود که براي گذار آن چاره اي از وقوع انقلاب نبود. وضعيت سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي ايران در اواخر دوره سلطنت پهلوي هيچ نشاني از روند رو به رشد و بهبود را در پي نداشت. لذا اگر شاه مي بود، هيچ واقعه اي غير از انقلاب محتمل الوقوع نبود. اسفناکي اين وضعيت را با استفاده از گفته ها و تحليل هاي کارگزاران حکومتي و پژوهشگران مي توان مستند کرد. -ملاک بازخواني تاريخي البته علاوه بر نکته کلي که در ابتداي گفتار آمد، بايد به اين نکته نيز توجه داشت که هر گونه مستندات عيني نمي تواند ملاکي براي پيش بيني آينده باشد؛ يعني در دوران وقوع انقلاب نمي توان به هرگونه گفته ها و رفتارهاي حاکمان پهلوي تمسک نمود، بر مبناي آن پيش بيني آينده را کرد. بلکه بايد به آن دسته از مستندات عيني توجه کرد که از وي ميل و اراده و روند طبيعي که تا پيش از اين اتفاق افتاده باشد. مثلا محمد رضا شاه در شرايط که توان مهار جنبش انقلابي ايران را نداشت در نطق راديو و تلويزيوني(14 آبان 1357)خطاب به مردم سوگند ياد کرد و خود را متعهد نمود«که خطاهاي گذشته و بي قانوني و ظلم و فساد ديگر تکرار نشود»و بعد اعلام مي دارد که «من نيز پيام انقلاب شما ملت ايران را شنيدم. »(3) هرگز نمي توان با استناد به چنين گفته اي که از روي عجز و استيصال ابراز شده پيش بيني کرد که اگر شاه مي بود ديگر مرتکب بي قانوني و ظلم و فساد نمي شد. او در شرايط عادي هرگز چنين سوگند و تعهدي را خطاب به ملت ايران براز نمي کند. او در قيام مردم 15 خرداد(1342)خود را مجبور به چنين کاري نديد. لذا بي رحمانه به سرکوب مردم پرداخت. شاه در همين نطق راديو و تلويزيوني از«آيات عظام و علماي اعلام»و از «رهبران فکري جوانان»تقاضاي راهنمايي و دعوت مردم«به آرامش و نظم براي حفظ تنها کشور شيعه جهان»کرده است؛ اما اگر اين بزرگان چنين مي کردند و مردم به خانه هايشان باز مي گشتند؛ آيا شاه پس آيا شاه پس از آن به سراغ راهنمايي ها و تکريم مقام و منزلت اجتماعي آنان مي رفت؟ قطعا چنين اتفاقي روي نمي داد. مگر شاه پس از کودتاي 28 مرداد 1332 و بازگشت دوباره به قدرت با رهبران نهضت ملي چه کرد؟آيا با آنها از در دوستي و ابراز محبت وارد شد؟هرگز!شاه آن عده اي را که توانسته بود با زرو زور فرمانبر خود کند، منت «ملوکانه»نهاده آنان را به نوکري دستگاه خودش پذيرفت. اما آن عده اي که حاضر به تبعيت از استبداد شاهي نشدند به شدت با آنان برخورد کرد. بسياري را اعدام يا زنداني کرد. آيت الله کاشاني و دکتر محمد مصدق را خانه نشين کرد تا در انزوا از دنيا رفتند. جالب آنکه شاه پس از تجربه نهضت ملي، به تشديد حکومت مخوف پليسي که با راهنمايي و حمايت غرب و اسرائيل غاصب اجرا مي گشت، رو آورد. چهار سال بعد از کودتاي امريکايي 28 مرداد در سال 1334 سازمان مخوف«ساواک»تأسيس گرديد.(4) شاه براي سازش تصنعي با نيروهاي مذهبي و فروکش کردن روحيه انقلابي مردم، شريف امامي را به جاي جمشيد آموزگار در پست نخست وزيري منصوب مي نمايد(5شهريور 1357). شريف امامي با داعيه تشکيل «کابينه آتشي ملي»وارد کار شد و به منظور تأمين خواسته شاه (فرونشاندن خيزش انقلابي)تقويم شاهنشاهي را لغو نمود و تقويم اسلامي(هجري شمسي)را رسميت بخشيد؛ بيشتر روحانيان عاليرتبه را از زندان آزاد ساخت؛ قمار خانه هاي وابسته به خاندان پهلوي را بست؛ تبليغ مبارزه عليه رهبران و چهره هاي سرشناس بهائيان را آغاز کرد؛ هويدا را از پست وزير دربار برکنار کرد.( 5)حال آيا مي توان با استناد به اين اعمال، عبرت آموزي شاه و کارگزاران اصلي پهلوي از قيام ملت ايران را برداشت کرد و گفته شود که اگر نخست وزير شريف امامي-رهبري بزرگ ترين لژ فراماسونري در ايران- تداوم يافته بود، وضعيت بهتر مي شود؟!کافيست براي اطمينان از ناممکن بودن چنين احتمالي به حوادث خونبار در دوره نخست وزير شريف امامي توجه کرد. کمتر از دو هفته از سمت جديد وي نگذشته بود که واقعه «17 شهريور»يا «جمعه سياه»اتفاق افتاد. البته ممکن است که برخي از روحانيان ساده لوح و روشنفکران محافظ کار برابر عوام فريبي شاه کوتاه بيايند. چنان که آيت الله شريعتمداري اعلام کرد که مردم به نخست وزير جديد[شريف امامي]سه ماه فرصت خواهند داد تا قانون اساسي را اجرا کند.(6)شريف امامي تا اندازه اي در اين کار خود موفق شده بود، زيرا وي توانسته بود با افرادي چون سنجابي، بازرگان و فروهر به توافق برسد.(7) مهدي بازرگان از نهضت آزادي، در سي ام مي 1978 به سفارت امريکا در تهران اعلام کرد که «اگر شاه آماده اجراي کليه مفاد پيمان مشروطيت باشد، ما نيز آماده ايم تا سلطنت را بپذيريم و در انتخابات شرکت نماييم. »(8)آري به راه انداختن حمام خون و سرکوب و خشونت عليه قيام هاي مردمي، خصلت طبيعي رژيم پهلوي است، زيرا چنين رفتاري در دوران حکومت پدر و پسر، بي سابقه نبوده است. چنان که عادت مرسوم شاه از وعده برگزاري انتخابات آزاد، استفاده ابزاري«براي آرام کردن اوضاع و از سرگيري سياست سرکوب در پي آن»بوده است. (9)پس، قطعا نمي توان با استناد به اين گونه رفتارهاي عوام فريبانه شاه چنين تصور کرد که «اگر شاه مي بود»چه اتفاقي مي افتاد. بايد براي ترسيم آينده فرضي به گفته هايي استناد کرد که عاري از هرگونه فشار خارجي، خواسته يا ناخواسته، واقعيت ها را بيان کرده اند. پينوشتها: 1. عبدالرضا هوشنگ مهدوي، سياست خارجي ايران در دوران پهلوي (تهران: پيکان، 1377، چ 4)، ص 479. 2. مايکل لدين و ويليام لوئيس، کارتر و سقوط شاه، ترجمه ناصر ايراني(تهران:اميرکبير، 1361، چ 2)،ص 37. 3. مهدي بازرگان، انقلاب ايران در دو حرکت (تهران:نويسنده، 1363، چ 3)، ص207. 4. براي آشنايي با اين سازمان پليسي نک:کريستين دلانوآ، ساواک، ترجمه عبدالحسين نيک گهر(تهران:طرح نو، 1371). 5. عليرضا رهبري، عصر پهلوي به روايت اسناد(قم:معارف، 1379)،ص361. 6. يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدي و محمد ابراهيم فتاحي (تهران:ني، 1377، چ 2)، ص 634. 7. همان، ص 634. 8. محسن ميلاني، شکل گيري انقلاب اسلامي، ترجمه مجتبي عطار زاده (تهران:گام نو، 1383، چ 2)ص 214. 9. همان، ص 214. منبع:نشريه 15خرداد، شماره 18. ادامه دارد... /ج
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 442]