واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اگر شاه مي بود؟!(3) نويسنده:داوود مهدوي زادگان جستارهايي پيرامون عواقب تداوم حکومت رژيم پهلوي برآزادي، استقلال و توسعه ايران -بيگانگي با ملت خودکامگي شخصيت گسستگي و بيگانگي با ديگران و محيط اطراف مي شود. فرد خودکامه، از سويي تصور مي کند که همه از او راضي و خشنود هستند و از سويي، خود را تافته جدا يافته مي پندارد که نبايد با ديگران همنشين و هم صحبت شد. پس از سرکوب قيام مردمي 15 خرداد 1342، آثار خودگامگي شاه به تدريج آشکار مي گرديد. بيگانگي شاه با ملت و مملکت خود بارزترين اثر شخصيت خودکامه بود. برگزاري جشن هاي 2500 ساله و تغيير تاريخ رسمي کشور از هجري شمسي به شاهنشاهي و اجراي اصلاحات ارضي با عنوان «انقلاب سفيد»، نشانه هايي از فاصله گرفتن شاه با فرهنگ و اقتصاد جامعه ايراني بود. اين بيگانگي در شاه روز به روز تقويت شده بود. به طوري که حتي در رفتار روزمره شاه نيز احساس شده بود: در اين پانزده سال اتفاقات زيادي افتاده بود، ما که حاضر نشده بوديم در برابر شاه بايستيم، حالا کشورمان را از دست داده بوديم. شاه حتي بيشتر از ما از کشورش بيگانه شده بود، به هر جا که مي خواست برود، با هليکوپتر مي رفت، در نتيجه از وضع آشفته خيابان ها، چاله ها و ترافيک گره خورده آنها، خبر نداشت. فرزندانش در عمارت هاي سلطنتي به مدرسه مي رفتند و از دنياي پشت ديوارهايشان تقريبا هيچ چيز نمي دانستند. حتي به ندرت با فرزندان برگزيدگان بازي مي کردند، و هميشه در کاخ هاي خودشان بودند. ملکه فرح، که شايد بيش از همه درباريان سعي مي کرد از مدارس، بيمارستان ها و پرورشگاه ها ديدن کند، هميشه در محاصره نمايش ها و زرق و برق هايي بود که در اطراف او به وجود مي آوردند. بقيه خانواده شاه تماس با زندگي روز مره ايران را کسر شأن خود مي دانستند و در عوض تمام توجهشان به منافع وسيعي بود که از تسهيل سرمايه گذاري بين المللي در کشور عايدشان مي شد. (1) -فساد دربار دربار پهلوي، کشور و بيت المال مردم را ملک طلق خود تلقي مي کردند. دولت بايد تمام هزينه هاي زندگي در خور شأن يک شاهزاده ايراني را تأمين مي کرد. آنان حتي به سليقه خود ميزان مقرري شان را تعيين مي کردند و اگر تأخيري در پرداخت پيش مي آمد؛ کارگزار دربار مورد عتاب و سرزنش قرار مي گرفت. در يکي از نامه هاي اشرف پهلوي به رئيس حسابداري دربار چنين آمده است: آقاي شاهرخ، رئيس حسابداري، براي صدمين بار راجع به ماهيانه تذکر مي دهم. بدون وجه زندگي غير ممکن هر چه زودتر پول هاي معوقه را حواله کنيد. قبل از پرداخت تمام پول بايد کاملا در اختيار خود من بماند.(2) پيش از اين نامه، اشرف پهلوي نامه ديگري به رئيس حسابداري دربار نوشت و در آن ميزان مقرري خود را هم تعيين کرد: آقاي شاهرخ، رئيس حسابداري شاهنشاهي؛ مقرري بهمن نرسيده فورا بهمن و اسفند را فرستاده و در آتيه مقرر داريد که هر ماه 15 هزار فرانک سوئيس حواله شود. (3) -تداوم سياستگذاري هاي نادرست «اگر شاه مي بود»،آيا دربار با چنين اوصافي تغييرات بنيادي پيدا مي کرد و ايران را در مسير پيشرفت و ترقي قرار مي داد؟ شاه ايران تنها با بحران فساد درباري درگير نبود، بلکه سياست ها و برنامه ريزي هاي نادرست و بلکه ديکته شده غرب، کشور را به بحران هاي عميق اقتصادي و اجتماعي سوق داده بود. فرمانفرماييان درباره اصلاحات ارضي گفته است که:«اصلاحات ارضي شاه و برنامه هاي گسترده صنعتي کردن که ايالات متحده و سازمان هايي نظير بانک جهاني به او تحميل کرده بودند، رژيم او را بر لبه پرتگاه قرار داده بود. »(4) حسين فردوست نتيجه نوسازي و اصلاحات ارضي شاه را چيزي غير از تشديد بحران اقتصادي، فقر بيشتر روستاييان و سرکيسه کردن عده قليلي از سرمايه داران وابسته ندانسته است: اصلاحات ارضي محمد رضا نتيجه اي جز فقر روستاييان از همه قشرها به جز عده معدودي به بار نياورده بود. پروژه هاي غير انتفاعي و سنگين علاوه بر اينکه منبع سوء استفاده هاي عجيب و ثروتمند شدن عده خاصي بود، در کشور تورم ايجاد نمود. با اين پروژه ها توليدات کشاورزي کاهش يافت و مردم روستاها به شهرها و مراکز پروژه ها کشيده شدند. در شهرها هم کارگران و هم کارفرمايان، به جز عده خاصي، از اوضاع ناراضي بودند... هزينه هاي تفنني و تخيلي(جشن 2500ساله، جشن هنرشيراز، دعوت هاي بي مورد از رؤساي کشورها با هزينه زياد و غيره)، هزينه سنگين ارتش، خريد تجهيزات گران نظامي براي سوء استفاده عده اي و منفعت شرکت هاي امريکايي و انگليسي، درآمدهاي کلان نفت را از بين مي برد و محمدرضا از اين ريخت و پاش پروايي نداشت.(5) فرد هاليدي، پژوهشگر انگليسي، در جمع بندي پژوهشي که پيرامون اوضاع سياسي و اقتصادي ايران در اواخر عصر پهلوي انجام داده است و به گفته خود، اين تحقيق 15 سال به طول کشيده است؛ آينده ايران را بحراني و ناروشن ارزيابي کرده است. وي به دليل وجود همين بحران ها در خاتمه بحث خود احتمال وقوع انقلابي را که حکومت پهلوي را سرنگون سازد؛ بعيد ندانسته بود:«کاملا امکان دارد که در آينده اي نزديک، مردم ايران، پهلوي ديکتاتور و همدستانش را از مسند قدرت به زير بکشند، بر مشکلات دوران بعدي فائق آيند و ايراني آباد و سوسياليست بنا کنند. »(6) -مردان بي اراده اساسا، در اواخر حکومت پهلوي هيچ اراده اي، نه در راس و نه در سطح کارگزاران تصميم گيرنده، براي اصلاح و خروج از بحران هاي فراگير وجود نداشت. ماروين زونيس در تحليل روان شناختي از شاه، با ابراز اين نکته که «مهم ترين شخصيتي که حمايت خود را از نظام پهلوي برداشت، در نهايت، خود شاه بود. »(7) به بي تفاوتي شاه نسبت به اداره مملکت اشاره کرده است: به نظر مي رسد که شاه از اوايل سال 1976(1355)،از مشارکت مستقيم در امور روزمره کشور دست کشيده است. در سراسر سال 1976 و 1977(56و1355)شاه در هيچ يک از اجلاس هاي کابينه شرکت نکرد. او اين نکته را روشن ساخت که فقط سه مسئله را مستقيما تحت نظر خواهد داشت: امور خارجي، نيروهاي مسلح ايران و نفت. او به مسائل حکومتي ديگر، حتي اينکه چه کسي وزير مي شود، کاري نداشت، با عقب نشيني شاه از عرصه هاي مختلف حکومت و واگذاري مسئوليت به مقامات مربوط صاحب منصبان عاليرتبه حکومت به سرعت احساس کردند که در رأس هرم سياسي خلأ ايجاد شده است. (8) اما حالا که شاه دست از حکومت شسته و مي خواهد سلطنت کند؛ آيا در ميان «صاحب منصبان عاليرتبه حکومت»اراده اي براي دگرگوني رو به توسعه و ترقي وجود داشت. عباس ميلاني، نخست وزيري هويدا را به دو دوره تقسيم کرده است. به زعم وي، هويدا در دوران نخست پر از شور و اميد، سختکوشي و پشتکاري بود. «اما دوران دوم صدارت هويدا از لوني ديگر بود، روحيه تسليم و بدبيني در برابر واقعيات موجود بر او چيره شده بود. گويي پذيرفته بود که واقعيات ايران تغيير ناپذيرند. به جاي مبارزه عليه اقدامات غير قانوني، حال ديگر به حفظ و نگهداري پرونده اي از موارد فساد و اقدامات خلاف قانون بسنده مي کرد و انگيزه اش از گردآوري اين پرونده نيز چيزي جز حفظ منافع و موقعيت شخصي خودش نبود. »(9) اما آيا غيرازشاه و صاحب منصبان عاليرتبه، پيکره حکومت اراده اي براي اصلاح امور داشت. آيا مي توان با استناد به سعي و تلاش کارگزاران تصميم گيرنده در سطوح ميانه، گفت که «اگر شاه مي بود»؛ مملکت از وضعيت اسفبار بحراني به سلامت عبور کرده بود؟! تحليل جامعه شناختي جمشيد بهنام-که پيش از انقلاب عمري را در سمت استادي دانشگاه گذرانده بود-آن است که از کارگزاران تکنوکرات پهلوي نيز نمي توان اميدي داشت. اين گروه از فن سالاران تحصيلکرده در غرب، الگويي غير از سبک زندگي اروپايي-امريکايي در نظر نداشتند و با فرهنگ و خلقيات مردم کاملا بيگانه بودند و از اين جهت با شاه اشتراک داشتند؛ هدف اين تکنوکرات ها رشد اقتصادي کشور است و براي رسيدن به اين هدف راهي جز پذيرش کامل علم و فن غربي و راه و رسم زندگي غربي نمي شناسند، به حفظ هويت فرهنگي توجه خاصي ندارند و هر نوع پايبندي به سنت را نوعي عقب نشيني در راه پيشرفت مي دانند. وجدان تاريخي غالب آنها ماده گرا است و اعتقاد به جدايي سياست از دين دارند. ايران را دوست نمي شناسند و با مردم نشست و برخاست نداشته اند. در ميان آنان حتي آنهايي هم که از قشرهاي پايين جامعه آمده بودند دوست نداشتند گذشته ها را به ياد بياورند.(10) -جمع بندي وقتي سير تحولات سياسي، اجتماعي و اقتصادي عصر پهلوي، به ويژه پانزده سال آخر را مورد مطالعه قرار مي دهيم؛ اين ذهنيت بيشتر تقويت مي شود که ايران آبستن يک تحول انقلابي بود و هيچ واقعه اي طبيعي تر از وقوع انقلاب به نظر نمي آيد؛ زيرا شاه و کارگزاران تصميم گيرنده پهلوي، هيچ راهي براي اصلاح و عبور از بحران باقي نگذاشته بودند. براي همين است که مي گوييم«اگر شاه بود؛ انقلاب مي شد و نه چيز ديگر. » پينوشتها: 1. فرمانفرماييان، همان، ص 514. 2. رضا آذري شهرضايي، اسنادي از عملکرد پهلوي(تهران:مرکز اسناد و تاريخ ديپلماسي وزارت امور خارجه، 1381)، ص 66. 3. همان، ص 64. 4. فرمانفرماييان، همان، ص 513. 5. فردوست، همان، ص 566. 6. فرد هاليدي، ديکتاتوري و توسعه سرمايه داري در ايران، ترجمه فضل الله نيک آيين (تهران:امير کبير، 1358)، ص 313. 7. زونيس، همان، ص 164. 8.همان. 9. ميلاني، همان، ص 274. 10. جمشيد بهنام، ايرانيان و انديشه تجدد(تهران:فرزان روز، 1357)، ص 120. منبع:نشريه 15 خرداد، شماره 18. /ج
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 352]