تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):از كسانى مباش كه بى‏عمل، به آخرت اميد دارند... از گناه باز مى‏دارند، اما خود باز ن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817001286




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پا به كودكي ام گذاشتم


واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: پا به كودكي ام گذاشتم
ميثم شاه بابايي؛ روز سه شنبه است. از حوالي ظهر قرار بود تعدادي از بچه هاي دانشگاه تهران به مجموعه كاخ نياوران بيايند براي نقاشي. ذهنم چند جاي مختلف مشغول و در انتظار آقاي احمد نصراللهي براي برگزاري ورك شاپ نقاشي بود. كم كم همه دور هم جمع شدند. از آثار موجود در نمايشگاه ديدن كردند و با نمايش فيلمي از خاطرات و كارهاي آقاي نصراللهي شروع به كار كردند.اين چندمين باري است كه شروع به نوشتن كردم. حال عجيبي دارم. احتمالاً گرما بي تاثير نيست. هوا گرم شده اما فصل اول، «بهار»؛ فصل تولدم. از مادري كه دغدغه اش نقاشي بود متولد شدم. با او سفر مي كردم. از او آموختم و چندي با هم كار مي كرديم و باز هم سفر. كودكي ام در رنگ و نقاشي گذشت. با او به كلاس هايش مي رفتم و... برايم شعر مي خواند و از كتاب ها داستان ها را گوش مي كردم و تصاويرش را به ذهن مي سپردم. استادي داشت كه در كلاسش ميزي و ساعتي زنگي روي آن بود. مردي با سبيل هاي پرپشت و سري كم مو؛ خوش اخلاق و باابهت. لهجه غليظ مازندراني داشت و نگاه كردنش عجيب بود و گاهي كه به جايي خيره مي شد معلوم بود چيزي در ذهنش تراوش مي كند. نامش احمد نصراللهي بود. مادر به خاطر تحصيل ما كمي محدود شد. كمتر از آموزش هاي حضوري بهره برد اما دورادور دستي به آتش داشت. از تكاپو نمي افتاد، پشتكار عجيبي داشت. تا اينكه همزمان با خواهرم وارد دانشگاه شد و من هم جايي كارآموز شدم. تا آن وقت از روي مجله ها و كتاب هاي گوناگون نامي را به عنوان تصويرساز و نقاش مي خواندم كه هرگز گمان نمي كردم روزي با او رودررو شوم. شاگردي اش كنم و چندي بعدتر كه حرفه ام را فيلمسازي انتخاب كردم، مستندي از او بسازم. او هم مردي بود با سبيل ها و مويي سفيد كه شبيه نقاشي هايش بود؛ اكبر نيكان پور. حالا كه نزديك به سيزده سال از آن روز مي گذرد گمان مي كنم خيلي پيش تر مي شناختمش. اهل آذربايجان بود و عاشق نقاشي. دوست داشت كودك مي ماند و دنيايش دور از هرگونه پلشتي است؛ صاف و ساده. تجربه فيلمسازي از اكبر نيكان پور برايم شيرين آمد و درگير ماجراي نقاشي هاي احمد نصراللهي شدم. بعد از حدود بيست سال در آتليه اش حاضر شدم و رودررو خواستم كه فيلمي با او كار كنم؛ درباره او و نقاشي هايش. خيالش راحت بود كه منصرف مي شوم اما نشدم. حال و هواي آتليه اش عوض نشده بود. با اينكه جايش ديگر همان جاي اول نبود اما حس كردم پا به كودكي ام گذاشتم. ديري نگذشت كه تمام لحظات تلخ و شيرين زندگي همديگر را مي دانستيم. براي به تصوير كشيدن نقاش (نصراللهي) مرتضي پورصمدي راوي شد. چند روزي را به اتفاق ايشان در منزل و آتليه شخصي احمد نصراللهي سپري كرديم. آن وقت زمستان بود. اما روبه اتمام. دوستي كه برايم خيلي عزيز است چون چند بار قبل پيشنهاد سفر نوروزي به من داد كه من باز هم چون گذشته نمي توانستم همراهش شوم. اما بعد از سفر به ديدنش رفتم و به ديدن عكس هايش كه سوغاتش بود. ناگهان چيزكي ذهنم را درگير خودش كرد. نمايشگاهي تركيبي از عكس و نقاشي و كلاژ. مادر تكه تكه هايي روبه هم مي چسباند شب ها و روزها. دو نقاشي كه از قبل مي شناختم شان و دو مجموعه عكس كه همه اش سفري بود. براي برپايي مجموعه يي از هر كدام وقت گذاشتم. خواستم و ياري ام كردند. كارها انتخاب شدند و جاي نمايشگاه معلوم شد. براي خودم كمي جالب بود. اوايل به سختي پيش رفت اما كمي كه گذشت دوستي عزيز به ياري آمد و پيشنهاد همكاري مجموعه يي اقتصادي به من داد كه حامي مان شود. با كمي كوشش شركت پرداخت نوين (يكي از وابسته هاي بانك اقتصاد نوين) همراهمان شد. نمايشگاه با فروش الكترونيكي برپا شد. همه آنهايي كه تعريفشان كردم گردهم شديم.شب اول گذشت روز دوم هم. امروز روز سوم است و حال عجيبي دارم. گرما بي تاثير نيست. هوا گرم شده. اما فصل اول «بهار»...
 پنجشنبه 9 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 207]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن