تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 15 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):على پيشواى مؤمنان و ثروت پيشواى منافقان است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

ترازوی آزمایشگاهی

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

پراپ فرم رابین سود

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799455933




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

هيچ كس آنان را دوست ندارد


واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: هيچ كس آنان را دوست ندارد
محبوبه حسين زادهمادربزرگ، زمين تا آسمان با همه مادربزرگ هايي كه در قصه ها برايمان گفته بودند فرق داشت. از مادربزرگ فقط خاطره يي مانده از زني ساكت و آرام كه هميشه در دنج ترين گوشه يكي از اتاق هاي خانه دستش را زير سرش مي گذاشت و چادر گلدارش را بر سرش مي كشيد و به خواب مي رفت. از صبح تا شب فقط چند ساعت كوتاه بيدار بود كه به سكوت مي گذراند مگر وقتي كه باز دچار توهم مي شد. ما بچه ها باور مي كرديم كه صندوقچه پر از زيورآلات نقره و سكه هاي قديمي اش را زير درخت سيب خانه اش دفن كرده و چه روزها كه روياي دوران كودكي مان يافتن گنج مادربزرگ مي شد و منتظر مي مانديم تا تابستان بيايد و راهي خانه يي شويم كه مادربزرگ سال ها قبل در آن زندگي كرده بود و تمام تلاش من و پسرعمو و دخترعموها صرف يافتن گنجي مي شد كه هيچ گاه نفهميديم كجا بود.پدربزرگ اما در همان خانه مانده بود كيلومترها دورتر از مادربزرگ كه بيشتر سال هاي زندگي اش در خانه ما بود. مادربزرگ همواره پدربزرگ را مقصر وضعيت خود مي دانست و پدربزرگ همواره مادربزرگ را متهم مي كرد به تمارض.يك شوك، مادربزرگ را در اولين سال هاي ازدواجش دچار بيماري رواني كرده بود؛ ترسي كه همواره با او مانده بود و افسردگي شديدي كه بر تمام روزها و سال هاي زندگي اش سايه افكنده بود. وقتي با بقيه نوه ها دور هم جمع مي شديم، به اين نتيجه مي رسيديم كه دل هيچ كدام مان برايش تنگ نمي شود. آخر مادربزرگ نه با ما حرف مي زد، نه برايمان قصه مي گفت، نه مي توانست برايمان غذايي خوشمزه بپزد و از همه بدتر اينكه همه مان مي ترسيديم از توهم هاي مادربزرگ، وقتي از موجودات ناشناخته عجيب و غريبي صحبت مي كرد كه او مي ديد و ما نمي ديديم. نوارمغزهايي كه از مادربزرگ گرفته مي شد و خطوط كج و معوجي كه روي كاغذ حك شده بود، روزها و روزها باعث تعجب و سرگرمي مان بود. با خود فكر مي كردم شايد همان موجودات عجيب و غريبي كه مادربزرگ در آن روزهاي سخت توهم كه البته هرچندسال يك بار به سراغش مي آمد از آنها حرف مي زد باعث شده اند اين خطوط نامرتب بر كاغذ كشيده شود. آن روزها نمي دانستم بيماري رواني يا افسردگي شديد يعني چه ولي حالا كه مادربزرگ نيست، دلم براي تمام روزهاي تنهايي اش تنگ مي شود.سال ها بعد در كوچه يي بن بست، زني توجهم را جلب كرد تنهاتر از روزهاي سكوت مادربزرگم. زني لاغراندام و بي نهايت نحيف كه پيراهن ساده گلداري مي پوشيد و با پشتي خميده بارها تا سركوچه مي رفت و برمي گشت. هيچ كدام از اهالي كوچه بن بست رابطه يي با او نداشتند. شايد دلش مي خواست با كسي حرف بزند كه سفره دلش را برايم باز كرد آن هم روزي كه كمكش كردم و دونايلوني را كه همراه داشت، از سركوچه تا در خانه اش بردم. در چوبي قديمي را باز كرد كه بايد براي وارد شدن به دالان تنگ و تاريكي كه روبه روي در قرار داشت سرم را خم مي كردم و چند پله پايين مي رفتم. از ترس نفسم بند آمده بود، ياد توهم مادربزرگ افتاده بودم. وارد حياطي شدم كه دورتادور آن اتاق هايي قرار داشت كه به تراسي سرتاسري ختم مي شدند. هوا سنگين سنگين بود و بوي تعفني كه از در و ديوار برمي خاست، راه نفس كشيدن را مي بست. انگار به جاي حياط در زيرزميني بدون روزنه زنداني شده بودم. شيشه هاي اتاق ها- جز دو اتاق- فروريخته بود؛ هرچند حتي ستون هايي كه در تراس بود، زير بار كهنگي و سنگيني آن خانه در حال ريزش بود. صداي ناله يي در فضاي خانه مي پيچيد. زن مي پرسد؛« نمي خواهي پسرم رو ببيني؟» با ترس از پله ها بالا مي روم. زن با كليدي كه به گردنش آويزان است، در را باز مي كند. در اتاقي كه فقط يك تكه موكت كهنه در آن پهن شده است، پسري تنومند دراز كشيده سي و چندساله. در كه باز مي شود سرش را بالا مي آورد و نگاهي مي كند كه تا مدت ها از يادم نمي رفت. ناله پسر و بوي گندي كه از در و ديوار خانه ساطع مي شود، درنگ بيشتر از چندثانيه كوتاه را غيرممكن مي كند.زن از سختي هاي نگهداري از تنها پسرش مي گويد كه معلوم نيست چرا در چهار، پنج سالگي دچار بيماري رواني شده كه قدرت راه رفتن، حرف زدن و...را از او گرفته است؛ تنها پسر حاصل ازدواجي از روي عشق و علاقه. از روزهاي شكوه اين خانه قديمي مي گويد كه بيماري پسرش آن را به ورطه نابودي كشانده است. مي گويد بعد از فوت شوهرش به تنهايي مجبور به نگهداري از پسر بيمارش شده است. يك پرستار هم هفته يي يك بار مي آيد تا در تميزكردن و حمام پسرش به او كمك كند. مي تواند اين خانه بزرگ قديمي را بفروشد و به جايش آپارتماني بخرد تا راحت تر بتواند آن را تميز و اداره كند؛« كي قبول مي كنه يك ماه با اين پسر برم خونه شون تا يكي بياد و اينجا رو بخره. همه فاميل هم ارتباط شون رو با ما قطع كردند. پسرم مدفوع خودش رو به در و ديوار پرت مي كنه. كي حاضره اين شرايط رو تحمل كنه.»مي گويد؛« وضعيت پسرم باعث شده همه با ما قطع رابطه كنند. يك بار تا حد مرگ پيش رفتم. چندروزي خونه افتاده بودم اما هيچ كس نبود كه بخواد كمكي كنه. اگه خوب نمي شدم پسرم حتماً از گرسنگي مي مرد. از خستگي دارم مي ميرم ولي همش فكر مي كنم تكليف اين پسر چي ميشه؟ هيچ كس بيماران رواني رو دوست نداره.» وقتي بعد از چهار سال به آن كوچه برگشتم، جز تلي خاك، خبري از آن خانه قديمي نبود. حتماً زن مرده بود. اما تكليف پسرش چه شده بود؟ حتماً براي كسي مهم نبود تا بداند چه بلايي سرش آمده است همان طور كه زن مي گفت؛ «هيچ كس بيماران رواني رو دوست نداره.»
 چهارشنبه 8 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 514]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن