تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):پروردگارم هفت چيز را به من سفارش فرمود: اخلاص در نهان و آشكار، گذشت از كسى كه ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804008632




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تاملي بر مفهوم مرگ در فلسفه اگزيستانس


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: mahdigaz26th June 2009, 07:53 PMاگرچه آغاز و رواج نظام مند تفكر اگزيستانس به اوايل قرن بيستم بازمى گردد اما انديشه هاى اين جريان ادبى ـ فلسفى ريشه هايى بس كهن دارد. مثلاً مى توان ريشه آن را در «خود را بشناس» سقراط جست وجو كرد. چرا كه اساساً فلسفه اگزيستانس با اين پرسش آغاز مى شود: «من كيستم؟» حتى ردپاى انديشه هاى اگزيستانسياليستى را مى توان در انديشه هاى فلوطين، افلاطونيان جديد، تعاليم سنت آگوستين و عرفان هند و ايران و حتى شايد در عرفان مولانا جست. اما فلسفه وجودى معاصر با سورن كى ير كگارد، فيلسوف دانماركى، آغاز مى شود و سپس با نظريات كارل ياسپرس، مارتين هايدگر و نيچه در آلمان و آثار موريس مرلوپونتى، گابريل مارسل و ژان پل سارتر در فرانسه بال مى گسترد و با وجود نمايندگانى چون آلبركامو، كافكا، داستايوفسكى و نيكولاس برديائف به جامعه فكرى ـ ادبى معرفى مى شود. اگزيستانسياليسم بيش از آن كه يك نظام فلسفى، سامانه نظام مند و يك طريق منظم انديشيدن باشد، درواقع يك شيوه فلسفيدن است. مكتب اگزيستانس به معناى هستى گرايى يا اصالت وجود، درواقع اعتراضى بود به همه نظام هاى آرمانگرايانه هگلى كه بر مفاهيمى چون شعور، روح، خرد و ايده تأكيد داشتند و مى خواستند بر انسان مسلط شوند. اما فلسفه اگزيستانس با تكيه بر «هستى» و «انتخاب» فرد، به مخالفت با علم گرايى، خودمدارى و عينيت گرايى نظام هاى فلسفى سنتى برخاست. اين سامانه فكرى در جست وجوى «انسان گرايى» تازه اى بود كه به انسان و مفهوم وجودى وى مى پرداخت. از نظر فلاسفه هستى (اگزيستانس)، هستى انسان نخستين و بنيادى ترين حقيقت است و «وجود» انسان مجزا و مقدم بر «ماهيت» اوست. براى روشن شدن مفاهيم «ماهيت» و «وجود» اين چنين مى توان توضيح داد كه؛ وقتى مى گوييم «ما انسان هستيم» يعنى ما «وجود» داريم و اين دليل بر اثبات وجود ما است و انسان بودن ما نيز دليل بر «ماهيت» و ذات ما است. بدين ترتيب، ماهيت انسان را بايد در وجود او جست وجو كرد. اگزيستانسياليست ها واقعيت «بودن» و «وجود داشتن» را بر ذات و «ماهيت» انسان مقدم مى دانند و معتقدند وجود است كه ماهيت انسان را در شرايط مختلف (به صورت انسانى ترسو يا شجاع، خوب يا بد، زحمتكش يا تن پرور) مى سازد. به اعتقاد اگزيستانسياليست هاانسان بدون هيچ خصيصه فطرى متولد مى شود. يعنى هيچ چيز اوليه اى به طور فطرى و ذاتى در او وجود ندارد كه او را هدايت كند. بنابراين انسان در اين دنيا و «عالم وجود» با رفتار، تجربه و تقليد از محيط براى خود «ماهيت» كسب مى كند. اغلب اين گونه شايع است كه اگزيستانسياليست ها به دين و مذهب بى توجه اند. در حالى كه اگزيستانسياليسم اخلاقى ـ دينى كى يركگارد در مراحل تحول خود با معرفت ياسپرس همراه شد كه قرائت جديدى از اگزيستانسياليسم را عرضه كرد و آن اگزيستانسياليسم معنوى بود كه بر تعالى ارزش هاى دينى تكيه داشت و معتقدند اساس هستى، فرارفتن وجود از خود و فراافكندن خويش در خداوند است. از نظر اگزيستانسياليست ها انسان به درون اين جهان فراافكنده شده است و محكوم به آزادى و مسئول سرنوشت، جامعه و زمان خود است و بايد مسئوليت اين آزادى و گناهى را كه به واسطه اعمالش مرتكب مى شود، بپذيرد. انسان بايد با اراده خود به دنيا جهت دهد. بدين اعتبار فلاسفه اگزيستانس جبريت و سرنوشت از پيش تعيين شده را قبول ندارند و انسان را موجودى مختار مى دانند كه صنعتگر ويژگى ها و خصوصيات «وجود» خود است و همين مسأله آزادى در انتخاب و تصميم گيرى براى سرنوشت و آينده، و ترس از شكست و اشتباه در انتخاب باعث احساس دلهره و اضطراب در انسان مى شود و به همين دليل است كه انسان نمى تواند از آزادى اش راضى و خشنود باشد و اين نارضايتى ريشه نااميدى در انسان اگزيستانس است. يكى از مهم ترين جنبه هاى جنبش اگزيستانس كه موجب گسترش آن شد، پرداختن مضامين فلسفى در قالب ادبيات بود كه باعث توجه عامه مردم به اين مكتب فلسفى شد. فلاسفه اگزيستانس در حالى كه وامدار پديدارشناسى بودند از زبان انتزاعى منطقى آنالتيك گريزان بودند و با نوشتن داستان، نمايشنامه با استفاده از هنر و شيوه هاى بلاغى به انتقال مفاهيم و عقايد فلسفى خود مى پرداختند و اين چنين فلاسفه اى چون سارتر، سيمون دوبوار، كامو، داستايوفسكى، گابريل مارسل و حتى شوپنهاور با بيان عقايد فلسفى خود در قالب شخصيت هاى داستانى و نمايشى، عملاً مفاهيم فلسفى را به حوزه ادبيات و هنر وارد كردند و دوره اى از ادبيات فلسفى را در تاريخ رقم زدند. در ادبيات اگزيستانس معمولاً به مضامينى چون تنهايى و انزوا، نوميدى و يأس، تشويش و دلهره، حزن و اندوه، پوچى و بدبينى، احساس گناه ناشى از مسئوليت انتخاب برمى خوريم. نگاه اگزيستانسياليست ها هميشه «نگاهى حسرت آلود به گذشته است.» اغلب گفته مى شود ادبيات اگزيستانس، ادبياتى تراژيك و غمناك است و منتقدان، اين غم و اندوه را ناشى از هراس انسان از افتادن در دام «پوچى» زندگى و «مرگ» و نيستى تحليل مى كنند و مى گويند فلسفه «هستى» (اگزيستانس) در تقابل با «نيستى» و امكان «مرگ» معنا و مفهوم پيدا مى كند و انسان در مواجهه با «مرگ» است كه به درك «وجود» و «هستى» مى رسد. به اين اعتبار، يكى از نقاط برجسته و قابل تأمل در فلسفه و ادبيات اگزيستانس پرداختن به مضمون «مرگ» است. در هنر، داستان و نمايش هاى اگزيستانس اغلب مضامينى چون تأثير مرگ در زندگى و رابطه مرگ با هستى و نيستى مورد تحليل و بررسى قرار مى گيرد كه در ادامه مقاله به مفهوم «مرگ» در ادبيات فلسفى برخى از شارحان انديشه اگزيستانس مى پردازيم. سارتر: انسان نه آن چيزى است كه هست، بلكه آن چيزى است كه نيست. ژان پل سارتر در راه پيداكردن فلسفه اگزيستانسيالسيم به حوزه ادبيات نقش بسزايى داشت و به عنوان مطرح ترين نماينده ادبيات اگزيستانسياليستى در آثار ادبى ـ فلسفى خود به وضوح به خواننده نشان مى دهد كه «ما تنها در مواجهه با مرگ است كه مى توانيم خود را انسان حس كنيم.» سارتر در رمان «ديوار» پوچى زندگى در برابر مرگ را به داستان مى كشد و به بررسى احساس و حالات انسان در هنگام روبه روشدن با مرگ مى پردازد. موضوع رمان «ديوار» درمورد سرنوشت سه نفر جمهوريخواه اسپانيايى است كه فاشيست ها آنان را به مرگ محكوم كرده اند و در انتظار اعدام به سر مى برند. مأموران اجراى حكم دونفر آنان را تيرباران مى كنند و به نفر سوم كه «اى بى تيا» نام دارد وعده مى دهند اگر محلى كه سردسته شان، گريس، پنهان شده است را به آنان نشان دهد، او را آزاد خواهند كرد. «اى بى تيا» كه اميدى به زندگى ندارد و نسبت به مرگ بى تفاوت است براى اغفال و دست انداختن زندانبانان به دروغ به آنان مى گويد كه گريس در قبرستان مخفى شده است، اما از قضا زندانبانان گريس را به طور اتفاقى در قبرستان پيدا مى كنند و «اى بى تيا» مورد عفو قرار مى گيرد و آزاد مى شود. سارتر از زبان «اى بى تيا» لحظه اى كه در اتاق اعدام در انتظار مرگ است، مى گويد: «در آن حالى كه من داشتم اگر كسى مى آمد و مى گفت كه زندگيم به من بخشيده شده است و اجازه دارم به خانه برگردم، با بى اعتنايى به او مى گفتم برايم فرقى نمى كند. وقتى انسان مى داند جاودانه نيست حال چه فرقى مى كند كه يك ساعت انتظار بكشد يا چندين و چند سال.» سارتر در نمايشنامه «دربسته» كه حكايت سه نفر در جهنم است از زاويه اى ديگر به مرگ مى نگرد و مرگ را لحظه پايان امكان «انتخاب» و «آزادى» توصيف مى كند. همچنين او در كتاب فلسفى خود به نام «هستى و نيستى» به تحليل هستى از سه ديدگاه «هستى در خود» (etre en soi) «هستى براى خود» (etre pour soi) و «هستى براى ديگرى) (eter pour autrui) مى پردازد و مى گويد «نيستى» براى انسان تنها در برابر «هستى براى خود» معنا و مفهوم مى يابد و در تعريف انسان و رابطه آن با نيستى مى نويسد: «انسان نه آن چيزى است كه هست، بلكه آن چيزى است كه نيست.» در توضيح اين عبارت سارتر مى توان گفت كه انسان مى تواند همه آن امكان هايى هم باشد كه هم اكنون و در حال نيست ولى اين امكان ها بالقوه براى انسان موجود است و امكان تحقق دارد. به عقيده سارتر، هنگامى كه انسان به آينده نظر مى كند با نيستى و مرگ مواجه مى شود كه در مقابل چنين خلأيى دچار وحشت و دلهره مى شود و خود را در اين عالم «تنها» حس مى كند و همين احساس است كه مسبب غم و اندوه و احساس دلهره و اضطراب انسان در زندگى مى شود. كامو : مرگ است كه به زندگى معنا مى دهد! آلبر كامو به عنوان يكى از نمايندگان ادبيات اگزيستانس، فحواى اصلى اكثر داستان هايش حول محور «مرگ» مى گردد و از اين طريق تلاش مى كند، پوچى زندگى را به مخاطب نشان دهد. درواقع، پوچى دنيا براى كامو محرك و مشوقى است براى تلاش در راه تحصيل سعادت. به عقيده كامو وقتى كه احساس كرديم مرگ ما را به طور دائم تهديد مى كند، ارزش زندگى در نظر ما زيادتر مى شود و بيشتر سعى مى كنيم هر چه بيشتر از زندگى كوتاه خود بهره بگيريم. كامو در «افسانه سيزيف» به موضوع پوچى زندگى و بى هدفى و بيهودگى انسان در دنيا اشاره مى كند. خدايان سيزيف را محكوم مى كنند كه تا ابد سنگ بزرگى را به بالاى كوهى بغلتاند و وقتى سنگ به قله كوه مى رسد با وزن خود به پائين مى غلتد. درواقع، كامو زندگى انسان را به اين سرنوشت شوم سيزيف تشبيه مى كند كه مكرر و خسته كننده است. كتاب «افسانه سيزيف» با اين جمله شروع مى شود: «تنها يك مسأله فلسفى واقعاً جدى وجود دارد و آن هم خودكشى است. قضاوت درباره اين كه آيا زندگى به زيستن مى ارزد يا نه درواقع پاسخى است براى اين مسأله فلسفى اساسى»! در انديشه اگزيستانس كامو، توجه به مرگ و روبه روشدن با آن به زندگى معنا مى دهد و انسان را از غرق شدن در گرداب پوچى زندگى مى رهاند. چرا كه مى پندارد انسان بدون سرنوشت در اين جهان رها شده و تنها «مرگ» است كه از پيش براى او مقدر شده است. كامو در رمان «بيگانه» بى تفاوتى انسان در مقابل مرگ را به تصوير مى كشد. بخش نخست داستان با مرگ مادر «مورسو» قهرمان داستان «بيگانه» آغاز مى شود. بعد از اين كه به «مورسو» مرگ مادرش را خبر مى دهند، او با بى اعتنايى از كنار خبر مرگ مادر مى گذرد؛ از ديدن جنازه او خوددارى مى كند و در كنار جنازه او سيگار مى كشد. در ادامه داستان «مورسو»در ضمن درگيرى با يك مرد عرب، او را به قتل مى رساند. بخش دوم داستان مربوط به محاكمه و محكوميت «مورسو» است. به هنگام دادرسى وقتى قاضى مى شنود مورسو در مراسم تدفين مادرش شركت نكرده و كاملاً نسبت به مرگ او بى تفاوت بوده است، اين دليلى مى شود تا قاضى قتل مرد عرب به وسيله مورسو را عمدى تشخيص دهد و حكم اعدام او را صادر كند. براى مورسو عشق و ازدواج، مرگ و زندگى بى معنا و پوچ هستند. وقتى وكيل مورسو از او مى پرسد: «آيا واقعاً براى مرگ مادرت غمگين نيستى؟» در جواب مى گويد: «البته مادرم را دوست داشتم ولى همه ما، كسانى را كه دوست داريم روزى آرزوى مرگشان را مى كنيم» و در جاى ديگر مورسو مى گويد: «همه محكوم به مرگ هستند، حال چه فرقى مى كند بعد از اتهام به قتل يا به دليل گريه نكردن در تدفين مادر باشد. انسان پس از مرگ كمتر احساس تنهايى خواهد كرد.» كافكا: رهايى در مرگ است كافكا مى گويد؛ زندگى من دودلى در مقابل تولد است. هميشه از مرگ گفت وگو مى كنى اما نمى ميرى.در صورتى كه ما نتوانيم از حالت هستى خارج شويم، وجود ما كامل نيست، چيزى كم دارد. بدون مرگ نمى توان زندگى را به تمام معنا زيسته انگاشت. پيكار زندگى كشمكش كوركورانه اى است كه معلوم نيست مبارزه براى مرگ است يا به عشق اميد موهومى با دشمنى كه داراى قدرت مرگ است، مبارزه مى كنى. بى شك رهايى در مرگ است اما با اين وجود به زندگى هم اميدوار هستم. شوپنهاور: جهان سوگ ناك است شوپنهاور دنيا را تراژيك مى بيند و جهان را سوگناك توصيف مى كند. اين فيلسوف بدبين مى نويسد: «در اين دنيا نمى توان خوب زندگى كرد، جهان بيش از آن كه ممد حيات نيكوكاران باشد، ممد حيات بدكاران است. جهان اقتضاى عميق كردن روابط انسان را ندارد. آدمى در اين جهان هميشه تنها است و اينها وجوه تراژيك و سوگناك زندگى است.»اما نيچه وجوه تراژيك زندگى را با خوش بينى پس مى زند و مى گويد:«با وجود تكرارى بودن دنيا بايد زندگى كرد. زندگى را با همه سادگى و پوچى اش بايد زيست و شايد معناى زندگى در پس همين سرگشتگى ها و تكرارى هاى ساده ما باشد. پس مرگ را هم زندگى كنيم.» هايدگر: مرگ هم امكانى از امكان هاى وجودى انسان است و اما هايدگر فيلسوف اگزيستانسى است كه چندان هم خوش نداشت او را متصف به سامانه فكرى ـ فلسفى اگزيستانس بدانند. او مرگ را نه به مثابه يك رخداد طبيعى، بلكه به عنوان يك «امكان وجودى» مى بيند و مى گويد؛ مرگ فقدان «وجود» است. مرگ پايان حيات انسان به عنوان «موجود ـ آن جا» يا «موجود ـ در ـ عالم» است. هايدگر مرگ را به عنوان پديده اى وجودى با روش پديدارشناختى تحليل مى كند. وقتى مرگ فقدان وجود باشد بنابراين به طور مسلم هر كه مرگ را تجربه مى كند امكان درك و تحليل آن را ندارد. او ديگر به معنايى كه ما در اين عالم وجود داريم و اين وجود را مى شناسيم وجود ندارد. بنابراين او ديگر براى خودش ظهور ندارد و امكان ادراك اين را كه «مرگ من چه بوده است؟» را نيز ندارد. پس آيا مى توان با ملاحظه مرگ به درك مرگ رسيد؟ مرگ ديگران به عنوان فقدانى تجربه مى شود كه بازماندگان متحمل مى شوند و نه فقدانى كه خود آن متوفا متحمل شده باشد و از آنجايى كه او نمى تواند با ما ارتباط داشته باشد، بنابراين نمى تواند آن «فقدان وجود» (مرگ) را براى ما توصيف كند. به اين اعتبار به خصيصه اى ايجابى از مرگ دست پيدا مى كنيم. بدين معنا كه مرگ هميشه از آن «من» است زيرا آن را به صورت نيابتى نمى توان تجربه كرد. بنابراين مرگ، از يكى از خصيصه هاى اساسى وجود يعنى «هميشه براى خودم بودن» برخوردار است. دراين باره هايدگر مى گويد: هيچ كس نمى تواند به جاى ديگرى بميرد. او ممكن است زندگى اش را براى ديگرى بدهد، اما اين به هيچ وجه ديگرى را از مرگ خاص خودش نمى رهاند. مرگ غيرقابل انتقال است. انسان بايد خودش تنها بميرد! اگر مرگ را «امكان عدم وجود من» تعريف كنيم، مى توان نتيجه گرفت مرگ امكانى است كه از قبل در وجود حاضر است. درواقع امكانى موجود براى من است. برآيند اين دو تحليل اين مى شود كه مرگ به مثابه امكان غيرقابل انتقال و حاضر من، شخصى ترين و باطنى ترين امكان وجودى انسان است. درحالى كه سارتر دراين باره در موضع مقابل هايدگر قرار مى گيرد. او مرگ را امكان نمى داند، بلكه مى گويد «مرگ ابطال امكان است.»هايدگر بر اين باور است كه مرگ را با وجود اهميتش مى توان ناديده گرفت. مرگ غيرشخصى شده، عينيت مى يابد و راز و تهديد آن، از آن گرفته مى شود و به حادثه اى طبيعى در جهان آشناى حوادث بدل مى شود. بدين ترتيب خصوصيت گريز از ذهن را كه متعلق به درك روزمره جهان است، مى يابد. انسان به جاى گريز از مرگ بايد با آن رودررو شود. بالاتر از اين، او بايد مرگ را بپذيرد و به مثابه امكان بارز قبلى خويش، آن را انتخاب كند. انسان بايد در انتظار مرگ خويش زندگى كند. در انتظار مرگ بودن نه به معناى اقدام به خودكشى است و نه به معناى در انديشه مرگ فرو رفتن، بلكه معنايش اين است كه مرگ را عامل وحدت بخش در وجود خود به حساب آورد و تمام امكان هاى ممكن را به اين امكان واحد اساسى مربوط كند.عدم وجود خود را بايد ديد و پذيرفت. چنين پذيرشى ما را از تعلق و دلبستگى به جهان و از جبر عامه رها مى كند و از دنبال كردن امور زمينى و فناپذير جدا مى سازد. «مرگ» راز هستى است كه با وجود آن هستى معنا پيدا مى كند و اين انديشه بيت الغزل فلسفه اگزيستانس را شكل مى دهد. سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 403]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن