محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846525712
گلشن راز
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : گلشن راز mahdigaz26th June 2009, 12:52 PMحدیث زلف جانان بس دراز است / چه میپرسی از او، کآن جای راز است مپرس از من حدیث زلفِ پُرچین / مجُنبانید زنجیر مجانین چو او بر کاروانِ عقلْ ره زد / به دستِ خویشتن بر وی گره زد دل ما دارد از زلفش نشانی / که خود ساکن نمیگردد زمانی گهی چون چشمِ مخمورش خرابیم / گهی چون زلف او در اضطرابیم زهی شربت زهی لذت زهی ذوق / زهی حیرت زهی دولت زهی شوق خوشا آن دم که ما بیخویش باشیم / غنیّ مطلق و درویش باشیم نه دین نه عقل نه تقوا نه ادراک / فتاده مست و حیران بر سر خاک بهشت و حور و خُلد آنجا چه سنجد / که بیگانه در آن خلوت نگنجد چو رویش دیدم و خوردم از آن می / ندانم تا چه خواهد شد پس از وی پیِ هر مستیئی باشد خماری / از این اندیشه دل خون گشت، باری شرابِ بیخودی درکش زمانی / مگر از دستِ خود یابی امانی بخور می، وارهان خود را ز سردی / که بدمستی به است از نیکمردی ز بوی جرعهئی کافتاد بر خاک / برآمد آدمی تا شد بر افلاک ز عکس او تنِ پژمرده جان یافت / ز تابَش جانِ افسرده روان یافت جهانی خَلق از او سرگشته دائم / ز خان و مان خود برگشته دائم یکی از بوی دُردش ناقل آمد / یکی از نیمجرعه عاقل آمد یکی از جرعهئی گردیده صادق / یکی از یک صراحی گشته عاشق یکی دیگر فرو برده به یکبار / می و میخانه و ساقی و میخوار کشیده جمله و مانده دهن باز / زهی دریادلِ رِندِ سرافراز در آشامیده هستی را به یکبار / فراغت یافته ز اقرار و انکار شده فارغ ز زهدِ خشک و طامات / گرفته دامُنِ پیر خرابات خرابات از جهانِ بیمثالی است / مقامِ عاشقانِ لااُبالی است خراباتی خراب اندر خراب است / که در صحرای او عالم سراب است شراب بیخودی در سر گرفته / به تَرکِ جمله خیر و شر گرفته گرفته دامُنِ رندانِ خَمّار / وز اسلام مجازی گشته بیزار مسلمان گر بدانستی که بت چیست / بدانستی که دین در بتپرستی است بدان خوبی رخ بت را که آراست / که گشتی بتپرست ار حق نمیخواست؟ هم او کرد و هم او گفت و هم او بود / نکو کرد و نکو گفت و نکو بود فتاده سروری اکنون به جُهّال / از آن گشتند مردم جمله بدحال همه احوال عالم باژگون است / اگر تو عاقلی، بنگر که چون است کنون شیخِ خودت کردی تو ای خر / خری را کز خری هست از تو خرتر همه افسانه و افسون و بند است / به جانِ خواجه، که اینها ریشخند است جهان آنِ تو و تو مانده عاجز / ز تو محرومتر کس دیده هرگز؟! ظهور قدرت و علم و ارادت / بە تواست، ای بندۀ صاحب سعادت حنیفی شو ز هر قید و مذاهب / درآ در دیرِ دین مانند راهب به ترسازاده ده دل را به یک بار / مجرد شود ز هر اقرار و انکار بت ترسابچه نوری است باهِر / که از روی بتان دارد مظاهر کند او جمله دلها را وِشاقی / گهی گردد مُغَنّی گاه ساقی زهی مطرب که از یک نغمۂ خَوش / زند در خرمن صد زاهد آتش زهی ساقی که او از یک پیاله / کند بیخود دو صد هفتادساله درآمد از دَرَم آن مه سحرگاه / مرا از خوابِ غفلت کرد آگاه یکی پیمانه پر کرد و به من داد / که از آبِ وی آتش در من افتاد چو آشامیدم آن پیمانه را پاک / در افتادم ز مستی بر سرِ خاک کنون نه نیستم در خود نه هستم / نه هشیارم نه مخمورم نه مستم گهی چون چشم او دارم سری خوش / گهی چون زلف او باشم مشوش far_223rd July 2009, 12:12 AMالا اي غايب حاضر كجائي به پيش من نهاي آخر كجائي بيا و چشم و دل را ميهمان كن و گرنه تيغ گير و قصد جان كن دلم بردي و گر بودي هزارم نبودي جز فشاندن بر تو كارم ز تو يك لحظه دل زان برنگيرم كه من هرگز دل از جان برنگيرم اگر آئي به دستم باز رستم و گرنه ميروم هر جا كه هستم به هر انگشت درگيرم چراغي ترا ميجويم از هر دشت و باغي اگر پيشم چو شمع آئي پديدار و گرنه چون چراغم مرده انگار mahdigaz4th July 2009, 08:09 PMنخست از فکر خویشم در تحیر چه چیزاست آنکه گویندش تفکر؟ کدامین فکر ما را شرط راه است؟ چرا گه طاعت و گاهی گناه است؟ که باشم من؟ مرا از من خبر کن چه معنی دارد اندر خود سفر کن؟ مسافر چون بود؟ رهرو کدام است؟ که را گویم که او مرد تمام است؟ که شد از سر وحدت واقف آخر؟ شناسای چه آمد عارف آخر؟ اگر معروف و عارف ذات پاک است چه سودا بر سر این مشت خاک است؟ کدامین نقطه را نطق است، اناالحق؟ چه گویی هرزهای بود آن مزبق؟ چرا مخلوق را گویند واصل؟ سلوک و سیر او چون گشت حاصل؟ وصال ممکن و واجب به هم چیست؟ حدیث قرب و بعد و بیش و کم چیست؟ چه بحر است آنکه نطقش ساحل آمد؟ ز قعر او چه گوهر حاصل آمد؟ چه جزو است آنکه او از کل فزون است؟ طریق جستن آن جزو چون است؟ قدیم و محدث از هم چون جدا شد؟ که این، عالم شد آندیگر خدا شد؟ dina 20065th July 2009, 12:46 AMمثنوی گلشن راز مهمترین و مشهورترین اثر منظوم محمود شبستریست که در بردارندۀ اندیشههای عرفانی وی میباشد. با وجود حجم اندکش، این کتاب یکی از یادگارهای پرارزش و بلندنام ادبیات عرفانی کهن فارسی است، که در آن بیان مفاهیم صوفیانه با شور، شوق، و روانی ویژهای همراهگردیده است. مطابق شیوهٔ معمول عطار و مولانا، در اینجا نیز، از حکایات و تمثیلات برای بیان و عرضهٔ مؤثر معانی عرفانی و حکمی استفاده شده است. شبستری این مثنوی را در پاسخ به پرسشهای امیر حسینی هروی سروده است. در هفدهم ماه شوال سال ۷۱۷ فرستادهای از خراسان مشکلات و مسائل مربوط به فهم و تبیین پارهای از رموز و اشارات عرفانی را در قالب نامهای منظوم در مجلسی با حضور شبستری میخواند. تعداد ابیات در بر دارندهٔ سؤالات هروی را ۱۶ یا ۱۷ نقل کردهاند، که پارهای از آنها (از ابتدا و به ترتیب) به صورت زیر است: نخست از فکر خویشم در تحیر چه چیزاست آنکه گویندش تفکر؟ کدامین فکر ما را شرط راه است؟ چرا گه طاعت و گاهی گناه است؟ که باشم من؟ مرا از من خبر کن چه معنی دارد اندر خود سفر کن؟ مسافر چون بود؟ رهرو کدام است؟ که را گویم که او مرد تمام است؟ که شد از سر وحدت واقف آخر؟ شناسای چه آمد عارف آخر؟ اگر معروف و عارف ذات پاک است چه سودا بر سر این مشت خاک است؟ کدامین نقطه را نطق است، اناالحق؟ چه گویی هرزهای بود آن مزبق؟ چرا مخلوق را گویند واصل؟ سلوک و سیر او چون گشت حاصل؟ وصال ممکن و واجب به هم چیست؟ حدیث قرب و بعد و بیش و کم چیست؟ چه بحر است آنکه نطقش ساحل آمد؟ ز قعر او چه گوهر حاصل آمد؟ چه جزو است آنکه او از کل فزون است؟ طریق جستن آن جزو چون است؟ قدیم و محدث از هم چون جدا شد؟ که این، عالم شد آندیگر خدا شد؟ توجه :دوستان لطفا" فقط اشعار شیخ محمود شبستری رو اینجا بذارید!! far_225th July 2009, 02:55 PM«برو ای خواجه، خود را نیک بشناس// که نبود فربهی مانند آماس» «بسی گفتند هرنوعی از اینها// نبود آن جام جم جز نفس دانا» «جهان چون زلف و خط و خال و ابرو است// که هرچیزش به جای خویش نیکو است» «جهان خود جمله امری اعتباری است// چو آن نقطه که اندر دور ساری است» «چو پشت آینه باشد مکدر// نماید روی شخص از روی دیگر» «چو ممکن، گَرد امکان برفشاند// بجز واجب دگر چیزی نداند» «حقيقت دان اگر چه آدم است او// چو عارف شد به خود، جام جم است او» «رها کن عقل را با خود همیباش// که تاب خور ندارد چشم خفاش» «زهی نادان که او خورشید تابان// به نور شمع جوید در بیابان» «کسی مرد تمام است از تمامی//کند با خواجگی کار غلامی» «که را دیدی تو اندر جمله عالم// که یک دم شادمانی یافت بیغم» «مپرس از من حدیث زلف پر چین// مجنبانید زنجیر مجانین» «معانی هرگز اندر حرف ناید// که بحر قلزم اندر ظرف ناید» «نترسد زو کسی، کو را شناسد// که طفل از سایه خود میهراسد» «نگردد علم هرگز جمع با آز// ملک خواهی، سگ از خود دور انداز» «نمیدانم به هرجایی که هستی// خلاف رسم و عادت کن که رستی» «نه نزد آنکه چشمش پرتجلی است// همه عالم کتاب حقتعالی است» «وصال حق ز خلقیت جدایی است// ز خود بیگانه گشتن آشنایی است» mahdigaz12th July 2009, 07:56 PMشراب و شمع و شاهد را چه معنی است؟ خراباتی شدن آخر چه دعوی است؟ شراب و شمع و شاهد عین معنی است که در هر صورتی او را تجلی است شراب و شمع سکر و نور عرفان ببین شاهد که از کس نیست پنهان شراب اینجا زجاجه شمع مصباح بود شاهد فروغ نور ارواح ز شاهد بر دل موسی شرر شد شرابش آتش و شمعش شجر شد شراب و شمع جام و نور اسری است ولی شاهد همان آیات کبری است شراب بیخودی در کش زمانی مگر از دست خود یابی امانی بخور می تا ز خویشت وارهاند وجود قطره با دریا رساند شرابی خور که جامش روی یار است پیاله چشم مست بادهخوار است شرابی را طلب بیساغر و جام شراب باده خوار و ساقی آشام شرابی خور ز جام وجه باقی «سقاهم ربهم» او راست ساقی طهور آن می بود کز لوث هستی تو را پاکی دهد در وقت مستی بخور می وارهان خود را ز سردی که بد مستی به است از نیک مردی کسی کو افتد از درگاه حق دور حجاب ظلمت او را بهتر از نور که آدم را ز ظلمت صد مدد شد ز نور ابلیس ملعون ابد شد اگر آیینهی دل را زدوده است چو خود را بیند اندر وی چه سود است ز رویش پرتوی چون بر می افتاد بسی شکل حبابی بر وی افتاد جهان جان در او شکل حباب است حبابش اولیائی را قباب است شده زو عقل کل حیران و مدهوش فتاده نفس کل را حلقه در گوش همه عالم چو یک خمخانهی اوست دل هر ذرهای پیمانهی اوست خرد مست و ملایک مست و جان مست هوا مست و زمین مست آسمان مست فلک سرگشته از وی در تکاپوی هوا در دل به امید یکی بوی ملایک خورده صاف از کوزهی پاک به جرعه ریخته دردی بر این خاک عناصر گشته زان یک جرعه سر خوش فتاده گه در آب و گه در آتش ز بوی جرعهای که افتاد بر خاک برآمد آدمی تا شد بر افلاک ز عکس او تن پژمرده جان یافت ز تابش جان افسرده روان یافت جهانی خلق از او سرگشته دائم ز خان و مان خود برگشته دائم یکی از بوی دردش ناقل آمد یکی از نیم جرعه عاقل آمد یکی از جرعهای گردیده صادق یکی از یک صراحی گشته عاشق یکی دیگر فرو برده به یک بار می و میخانه و ساقی و میخوار کشیده جمله و مانده دهن باز زهی دریا دل رند سرافراز در آشامیده هستی را به یک بار فراغت یافته ز اقرار و انکار شده فارغ ز زهد خشک و طامات گرفته دامن پیر خرابات far_2213th July 2009, 06:01 PMنخست ازفكرخویشم در تحیر چه چیزاست آنکه گویندش تفکر؟ کدامین فکر ما را شرط راه است؟ چرا گه طاعت و گاهی گناه است؟ که باشم من؟ مرا از من خبر کن چه معنی دارد اندر خود سفر کن؟ مسافر چون بود؟ رهرو کدام است؟ که را گویم که او مرد تمام است؟ که شد از سر وحدت واقف آخر؟ شناسای چه آمد عارف آخر؟ اگر معروف و عارف ذات پاک است چه سودا بر سر این مشت خاک است؟ کدامین نقطه را نطق است، اناالحق؟ چه گویی هرزهای بود آن مزبق؟ چرا مخلوق را گویند واصل؟ سلوک و سیر او چون گشت حاصل؟ وصال ممکن و واجب به هم چیست؟ حدیث قرب و بعد و بیش و کم چیست؟ چه بحر است آنکه نطقش ساحل آمد؟ ز قعر او چه گوهر حاصل آمد؟ چه جزو است آنکه او از کل فزون است؟ طریق جستن آن جزو چون است؟ قدیم و محدث از هم چون جدا شد؟ که این، عالم شد آندیگر خدا شد؟ mahdigaz14th July 2009, 09:00 AMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند بت و زنار و ترسایی در این کوی همه کفر است ورنه چیست بر گوی بت اینجا مظهر عشق است و وحدت بود زنار بستن عقد خدمت چو کفر و دین بود قائم به هستی شود توحید عین بتپرستی چو اشیا هست هستی را مظاهر از آن جمله یکی بت باشد آخر نکو اندیشه کن ای مرد عاقل که بت از روی هستی نیست باطل بدان که ایزد تعالی خالق اوست ز نیکو هر چه صادر گشت نیکوست وجود آنجا که باشد محض خیر است وگر شری است در وی آن ز غیر است مسلمان گر بدانستی که بت چیست بدانستی که دین در بتپرستی است وگر مشرک ز بت آگاه گشتی کجا در دین خود گمراه گشتی ندید او از بت الا خلق ظاهر بدین علت شد اندر شرع کافر تو هم گر زو ببینی حق پنهان به شرع اندر نخوانندت مسلمان ز اسلام مجازی گشت بیزار که را کفر حقیقی شد پدیدار درون هر بتی جانی است پنهان به زیر کفر ایمانی است پنهان همیشه کفر در تسبیح حق است و «ان من شیء» گفت اینجا چه دق است چه میگویم که دور افتادم از راه «فذرهم بعد ما جائت قل الله» بدان خوبی رخ بت را که آراست که گشتی بتپرست ار حق نمیخواست هم او کرد و هم او گفت و هم او بود نکو کرد و نکو گفت و نکو بود یکی بین و یکی گوی و یکی دان بدین ختم آمد اصل و فرع ایمان نه من میگویم این بشنو ز قرآن تفاوت نیست اندر خلق رحمان far_2214th July 2009, 05:00 PMدو عالم را همه بر هم زني تو ندانم تا چه مستيها كني تو mahdigaz14th July 2009, 09:54 PMسه گونه نوع انسان را ممات است یکی هرلحظه ان بر حسب ذات است دو دیگر زان ممات اختیاری است سیم مردن مر ا را اضطراری است چو مرگ و زندگی باشد مقابل سه نوع آمد حیاتش در سه منزل جهان را نیست مرگ اختیاری که آنرا از همه عالم تو داری far_2214th July 2009, 11:12 PMاز آن گلشنگرفتم شمهاي باز نهـادم نــام او را گلشــن راز در او راز دل گلــها شـكفتــه كه تا اكنون كسي ديگر نگفته عيون نرگس او جمله بيناست زبان سوسن او جمله گوياست mahdigaz16th July 2009, 09:39 PMجهان را نیست هستی جز مجازی سراسر کار او لهو است و بازی چو نور نفس گویا بر تن آید یکی جسم لطیف و روشن آید شود طفل و جوان و کهل و کمپیر بیابد علم و رای و فهم و تدبیر رسد آنگه اجل از حضرت پاک رود پاکی به پاکی خاک با خاک همه اجزای عالم چون نباتند که یک قطره ز دریای حیاتند mahdigaz23rd July 2009, 09:13 PMتفکر کن تو در خلق سماوات که تا ممدوح حق گردی در ایات mahdigaz27th July 2009, 06:22 PMز من بشنو حدیث بی کم و بیش ز نزدیکی ، تو دور افتادی از خویش چو هستی را ظهوری در عدم شد از آنجا ، قرب و بعد و بیش و کم شد قریب آن (هست)، کاو را رش نور است بعید آن (نیست)ی کز هست، دور است اگر نوری ز خود در تو رساند تو را از هستی خود وا رهاند mina_562127th July 2009, 06:50 PMکسي مرد تمام است کز تمامي کند با خواجگي کار غلامي پس آنگاهي که ببريد او مسافت نهد حق بر سرش تاج خلافت بقايي يابد او بعد از فنا باز رود ز انجام ره ديگر به آغاز شريعت را شعار خويش سازد طريقت را دثار خويش سازد حقيقت خود مقام ذات او دان شده جامع ميان کفر و ايمان به اخلاق حميده گشته موصوف به علم و زهد و تقوي بوده معروف همه با او ولي او از همه دور به زير قبههاي ستر مستور mahdigaz2nd August 2009, 08:53 AMولایت در ولی پوشیده باید ولی اندر نبی پیدا نماید ولی اندر نبی چون همدم آمد نبی را در ولایت محرم آمد ز (ان کنتم تحبون) یابد او را به خلوتخانه (یحببکم الله) far_222nd August 2009, 05:09 PMبود فكر نكو را شرط تجريد پس آنگه لمعه ئي از برق تاييد هر آنكس را كه ايزد راه ننمود ز استعمال منطق هيچ نگشود حكيم فلسفي چون هست حيران نمي بيند زاشياء غير امكان از امكان ميكند اثبات واجب از اين حيران شده در ذات واجب گهي از دور دارد سير معكوس گهي اندر تسلسل گشته مبحوس چو عقلش كرد در هستي توغل فرو پيچيد پايش در تسلسل ظهور جمله اشياء به ضد است ولي حق را نه مانند و نه ند است چو نبود ذات حق را ضد و همتا ندانم تا چگونه داني او را ندارد ممكن از واجب نمونه چگونه دانيش آخر چگونه ؟ زهي نادان كه او خوشيد تابان به نور شمع جويد در بيابان mahdigaz12th August 2009, 09:02 AMزهی اول که عین آخر آمد زهی باطن که عین ظاهر آمد تو از خود روز و شب اندر گمانی همان بهتر که خود را می ندانی چو انجام تفکر شد تحیر در اینجا ختم شد بحث تفکر far_2212th August 2009, 09:05 PMقديم ومحدث از هم چون جدا شد؟ كه اين عالم شد آن ديگر خدا شد؟ mahdigaz13th August 2009, 11:24 AMبرو تو خانه دل را فرو روب مهیا کن مقام و جای محبوب چو تو بیرون شدی او اندر آید به تو بی تو جمال خود نماید far_2213th August 2009, 02:13 PMچرا مخلوق گويند واصل سلوك وسير او چون گشت حاصل سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 896]
-
گوناگون
پربازدیدترینها