واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مفهوم تاريخ و فايده مندي آن از منظر شهيد مطهري (ره) (6) نويسنده: محمدجواد اردلان* تاريخ و عوامل اقتصادي تاثير عوامل اقتصادي در تاريخ بشري در خور بررسي است. البته شکي نيست که عوامل اقتصادي از اساسي ترين عوامل زندگي بشر است. يعني بشر نمي تواند بي اعتنا به اين مسائل زندگي کند. همين اسلام که به عوامل معنوي اين جور اهميت داده است، در عين حال درباره اينکه معاش و زندگي از ضرورت هاي بشر است و انسان نمي تواند براي هميشه از آن شرايط سرپيچي کند، تاکيد مي کند. اگر هم جامعه اي موقتا سرپيچي کند براي هميشه نمي تواند من لا معاش له لا معاد له ما نمي خواهيم عامل اقتصادي را نفي کنيم. (1) ديدگاه مارکسيست ها که علل تاريخي را فقط مادي مي دانند مورد قبول نيست. حتي راسل که ديدگاه مارکسيست ها را قبول ندارد نيز عوامل را منحصر به مادي، جنسي و برتري طلبي مي نمايد. اما ما عوامل ديگري را نيز برمي شماريم. ابوعلي سينا درنمط هشتم اشارات مي گويد: عوامل ديگري نيز مثل شرف و عزت و آزادي وجود دارد که گاهي انسان بسياري از چيزها را فداي آن مي کند. (2) به هر روي آنچه لازم است در پژوهش هاي تاريخي و اجتماعي به آن توجه شود، بررسي همه عوامل موثر در رخداد يک حادثه مي باشد. به عبارت بهتر يک پژوهشگر عرصه تاريخ، در بررسي، تحليل و تبيين يک حادثه تاريخي مي بايستي به تمامي عوامل ممکن اشاره و آنها را در بوته آزمون قرار دهد و عنداللزوم به کشف عوامل جديدي در رخداد حوادث بپردازد. چنين شيوه اي به محقق اين امکان را مي دهد که عوامل تاريخي، ميزان تاثير گذاري و ساير مولفه هاي موثر را شناسايي کند و به جامعه ارائه کند. طبعا جامعه اي که از اين عوامل آگاه شود همواره راه خود را براي تقويت عوامل مثبت و از بين بردن عوامل منفي خواهد ناخت. تاريخ و حاکميت روح کلي بر آن درمورد اينکه روح کلي حاکم بر تاريخ زمينه ساز يک روند ادواري در تاريخ است (نظريه ادواري تاريخ) بايستي بحث شود. دوره اي بودن حرکت تاريخ يعني انتقال يک جامعه از مرحله توحش به مرحله نابودي و سپردن جاي خود به گروه جديد. توحش --- قدرت اجتماعي --- تمدن--- افکار عالي --- نعمت زندگي --- سستي حاکمان --- انقلابات ---- گروه بعدي در نظريه اي ديگر مشيت الهي مبدأ همه جريان ها دانسته شده است. در اين ديدگاه، تاريخ به خودي خود هدفي دارد و پديده ها مسخّر او هستند. اما ما معتقديم حرکت تاريخ به سوي تکامل و کمال بشري است و در چنين حالتي طبيعت مجبور است در جهت کمال انسان هماهنگ شود. (3) در ديدگاهي ديگر تاريخ با بينشي انساني ديده شده است. در اين ديدگاه ارزش هاي انساني چه در فرد و چه در جامعه اصالت دارد و انسان در حالي که در آغاز شخصيت مستقلي ندارد، اما بذر يک سلسله بينش هايي در نهاد او وجود دارد. جامعه به منزله انسان الکل است. برحسب اين نظريه، تاريخ مانند خود طبيعت به حکم سرشت خود متحول و متکامل است و طبيعت تاريخ مانند طبيعت خود انسان مزدوج از ماده و معني است. انسان به تدريج از وابستگي خود به محيط و ماده مي کاهد و در نهايت به آزادي کامل معنوي يعني وابستگي کامل به عقيده و ايمان و مسلک و ايدئولوژي خواهد رسيد. اين بينش اصل نبرد و تنازع را در اجتماع مي پذيرد. ولي نه به شکل نبرد طبقات. در اين ديدگاه توجيه ابزاري تاريخ که تمام نهضت هاي بشري را به خاطر اقتصاد و توليد مي داند محکوم است. چرا که شواهد بسيار تاريخي وجود دارند که بسياري از نهضت هاي بشري داراي رهبران متعالي و يا شعارهاي متعالي بوده اند. (4) به عبارت بهتر بايستي در برنامه هايي که براي پيشرفت يک جامعه انساني و معنويت مدار ترسيم مي شود به آن توجه داشته باشيم که اگر اين جامعه بخواهد مطابق الگوي پيامبران و در تداوم نهضت آنها قدم بردارد، بايستي در گام اول عليه نفس خود شورش کند. طبق آن برنامه هاي پيشرفت خود را پي ريزي کند. اکثر جامعه شناسان اصل عليت آزادي را غير قابل جمع دانسته اند و به عليت گراييده و آزادي را نفي کرده اند. (5) به عنوان نمونه مارکس و هگل از جبر تاريخ حمايت کرده اند: حقيقت اين است که آزادي انساني جز با نظريه فطرت انساني، يعني اينکه انسان در مسير حرکت جوهري عمومي جهان با بعدي علاوه به جهان مي آيد و پايه شخصيت او را همان بعد مي سازد و سپس تحت تاثير عوامل محيط تکميل مي شود و پرورش مي يابد قابل تصور نيست. اين بعد وجودي است که به انسان شخصيت انساني مي دهد تا آنجا که سوار و حاکم بر تاريخ مي شود و مسير تاريخ را تعيين مي کند. (6) آزادي انسان به مفهومي که اشاره کرديم نه با قانون عليت منافات دارد و نه با کليت مسائل تاريخي و قانونمندي تاريخ. اينکه انسان در عين اختيار و آزادي و به موجب انديشمندي و اراده، مسيري معين و مشخص و غيرقابل تخلف در زندگي اجتماعي داشته باشد، يعني ضرورت بالاختيار، جز اين است که ضرورتي کور و حاکم به انسان و اراده انسان حکمفرما باشد. (7) نظريه مارکسيست ها که به خاطر اقتصاد هر نظامي را که پيش مي آيد متکامل تر از نظام قبلي مي داند و هر مرحله از مرحله قبلي متکامل تراست و هر نظامي از نظام پيشين خود کامل تر و از نظام بعدي ناقص تر است، پذيرفتني نيست. نظريه هايي که منکر تکامل بودند مي گفتند ما اصلا دليلي نداريم که قائل به تکامل شويم ولو در مجموع جامعه هاي بشري و اصولا ممکن است تاريخ دور بزند. اما يک نظريه ديگر در باب تکامل تاريخ که نظريه صحيح همين است وجود دارد که مي گويد: تاريخ مانند قافله است که دائما قدم به قدم جلو مي رود چون عاملش انسان است نه طبيعت و انسان يک موجود آزاد و مختار است. تاريخ بايد در يک مسيري حرکت کند ولي جامعه گاهي ممکن است به چپ منحرف شود و گاهي ممکن است از حرکت باز ايستد. چنين نيست که بايد هر لحظه حرکت کند و ممکن است جامعه يک مدت موقتي حالت ايستا داشته باشد و گاهي ممکن است براي مدتي به عقب برگردد و مزاياي کمالي خود را از دست بدهد ولي در مجموع حرکت تکاملي دارد. يعني اگر مجموع حرکت ها را در نظر بگيريم، حالت قافله اي پيدامي کند که گاهي حرکت مي کند، گاهي مي ايستد و احيانا گاهي چند قدم به عقب برمي گردد ولي هميشه از مبدا دور و به مقصد نزديک مي شود.(8) توين بي مورخ انگليسي مي گويد: گذر تاريخ به حکمت الهي سوق مي يابد مي خواهد بگويد: تاريخ در نهايت امر به اين سواست که بايد تفسيرش تفسيري از قبيل تفسير حکمت الهي باشد.(9) آدام اسميت، اقتصاددان معروف انگلستان، به وجود دست غيبي در تاريخ که تاريخ را در جهت ماوراي خواست افراد حرکت مي دهد، اشاره مي کند. (10) مشيت الهي در مورد هدف تاريخ موثر است. تاريخ مقصدي دارد که به سوي آن مي رود البته اين با فرض اين است که ما براي جامعه شخصيت و روح قائل باشيم. (11) تاريخ و پيشرفت جامعه بشري تاريخ در حرکت کلي خود ممکن است با نوساناتي نيز مواجه شود. سير کلي حرکت تاريخ، تکاملي است اما سير تکامل جبري و تخلف ناپذير است. اين طور نيست که هر جامعه در هر مرحله تاريخي لزوما نسبت به مرحله قبل از خود کامل تر بوده باشد. انسان موجودي مختار است که گاهي جلو مي رود و گاهي به چپ و راست منحرف مي شود. تاريخ تمدن هاي بشري جز يک سلسله تعالي ها و سپس انحطاط و انقراض ها نيست. (12) شهيد مطهري به مولف کتاب تاريخ چيست (اي. اچ. کار) انتقاد مي کند، زيرا او مي گويد کساني که تاريخ را با بعضي قوانين ساده توجيه مي کنند، ساده انگار هستند، مارکس نيز تاريخ را با اقتصاد و ابزار توليد توجيه مي کند اما چون نويسنده خود مارکسيست است به نامه مارکس در رد اين نظريه اشاره مي کند اما بايد گفت: در صورتي که همه مي دانند مارکس طرفدار آن طرح کلي بوده و خواسته است ادعا کند که همان طور که داروين براي زيست شناسي قوانين مشخص کشف کرد که از نظر او ماوراء اين قوانين ديگر قانوني نيست و مساله قطعي است. تاريخ هم چنين قوانيني دارد. (13) تفسير الهي تاريخ، يک نظريه علمي است و علوم هر چه پيش رفته اند، آن را تاييد کره اند و آن اين است که انسان و جامعه انسان در ارتباطش با کل جهان اين چنين نيست که يک حالت مجزا و منفردي داشته باشد. به اين معني که انسان و جامعه انسان چه در جهت تکامل خودش و چه در جهت خلاف آن بي ارتباط با کل جهان نيست. اگر بشر در جهت صلاح و کمال خود گام بردارد، هماهنگ با جهان است و اگر برعکس، ناهماهنگ است. بعد الهي تاريخ معنايش اين است که جامعه انساني بايد خود را به منزله عضوي از کل جهان هستي بداند. (14) پينوشتها: * کارشناس ارشدرشته تاريخ 1. اسلام و مقتضيات زمان، همان، ج2، ص104. 2. همان. 3. فلسفه تاريخ، همان، ص18-21. 4. قيام و انقلاب مهدي، همان، ص12. 5. جامعه و تاريخ، همان، ص86. 6. همان. 7. همان. 8. فلسفه تاريخ، همان، ص245. 9. فلسفه تاريخ 1، همان، ص 242. 10. فلسفه تاريخ، ص144. 11. همان، ص145. 12. قيام و انقلاب مهدي، همان، ص 47، 48. 13. فلسفه تاريخ، همان، ص289. 14. همان، ص236. منبع: نشريه 15 خرداد شماره 7 /ج
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 448]