واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مردن خند ه دار است نويسنده: فاطمه عبدلي فدريکو فليني، مردي که هيچ وقت زند گي را جدي نگرفت سينما آدم بزرگ کم ندارد اما چه کسي را مي توان به بزرگي « فليني» يافت که همه مدعيان هنر و ادبيات علاوه بر تحسين نبوغ هنري او، شيفته اخلاق و منشش باشند؟ « ميلان کوندرا» او را آخرين غول هنر مدرن مي نامد. « ايتالو کالوينو» جواني خود را مديون فيلم هاي او مي داند. « آنتونيوني» فيلم هايش را دوست داشتني توصيف مي کند و ... « فدريکو فليني» خوش خنده و شوخ طبع بود و پر از هيجان و شور. «بنيني» در خاطره اي تعريف مي کند که چگونه قبل از اينکه فليني سر صحنه فيلم برداري برسد، همه عوامل کارها را سريع و به د قت انجام مي دادند. براي اينکه وقتي فليني مي رسيد، لوکيشن تبديل به يک سيرک بزرگ مي شد و ديگر وقتي براي انجام کارها نمي ماند. فليني هيچ چيز را جدي نمي گرفت، نه سينما را و نه زندگي را. او به سينما مثل زندگي نگاه مي کرد؛ با عشق و حرارت، اما هيچ وقت هيچ کدام را سخت نگرفت. او حتي با بيماري اي که از پا درش آورد نيز شوخي مي کرد. او حتي مرگ خود را هم جدي نگرفت. « فدريکو فليني» در سال 1920 در خانواده اي متوسط در « ريميني» به دنيا آمد. پدرش فروشنده دوره گرد و کلي فروش بود و مادرش زني خانه دار. « فدريکو» از همان کودکي شيفته بازيگران سيرک و نمايش ها بود. بعد ها، يادهاي همين خاطرات بر فيلم هايش تأثير بسيار گذاشت. در سال 1943 با « ژوليتا ماسيني»ازدواج کرد ( همان دختر بيچاره فيلم «جاده») و تا آخر عمر در کنار او ماند. « فليني» هميشه « ژوليتا» را منبع الهام هنري خود مي خواند. «آنوريسم رگ آئورت» پاسخ همه د کترها به « فليني» همين بود اما عده اي مي گفتند بايد عمل جراحي کند و عد ه اي مي گفتند عمل لازم نيست. قبل از آن هم فليني دچار مشکلات جريان خون و مفاصل بود اما چندان آنها را جدي نمي گرفت و به کارش ادامه مي داد ولي اين بار کمي نگران شد ه بود اما نگرانيش را پشت شوخي ها و تمسخر و دست انداختن بيماريش پنهان مي کرد. دوست نداشت جراحي کند. وقتي د کتر جد يدي از او مي پرسيد چه بيماري داريد؟ بد ون اينکه قيافه اش کوچک ترين تغييري کند مي گفت « آنوريسم آئورت آبدومينال»، انگار که مي گويد، سرما خورد ه است. ولي کم کم اوضاع نگران کنند ه تر مي شد. هر جا مي رفت بايد دکتري او را معاينه مي کرد. از اين بيمارستان به آن يکي و از اين طبيب پيش آن يکي دکتر. خودش در آن اواخر گفته بود:« احساس مي کنم گروگاني هستم که برخلاف ميلم از يک کشور به کشور ديگر، از يک شهر به شهر ديگر و از يک نقطه به نقطه ديگر پاسم مي د هند». گويند گان اخبار و تلويزيون ها سراسر دنيا اعلام کردند: « سينما يک نابغه را از دست داد». کار گروه هاي فيلم برداري سراسر کره زمين در يک لحظه براي چند دقيقه سکوت و به احترام و ياد استاد متوقف شد. وقتي تابوت داخل ماشين قرار گرفت که او را به « ريميني» ببرد ژوليتا زير لب زمزمه کرد: « مي خواهم با او بروم». ژوليتا تنها پنج ماه بعد از او زندگي کرد. مرگ او به خاطر سرطاني که مدت ها آزارش مي داد نبود، او بيش از اين توان دوري « فدريکو» را نداشت. انزودوکاسترو، منشي و مدير د فترش، لحظات آخر او را اين طوري توصيف مي کند:« 17 اکتبر، حدود ساعت 4:45 د قيقه مرد پرستاري سيني غذاي شب فليني را آورد و خودش رفت. در سيني سوپ سبکي بود، با کمي پنير و يک تکه مودازلا و ميوه هاي پخته که هرکدام در کاغذ آلومينيومي پيچيد ه شده بود. من کاغذ آلومينيومي را باز کردم و به فدريکو کمک کردم که بلند شود و پشتش بالش گذاشتم. فليني شروع کرد به خوردن غذا با کارد و چنگال هاي سفيد. اول سوپ را خورد. شوخي مي کرد و حرف هاي دلپذيري مي زد و من نان را برايش قطعه قطعه مي کردم. بعد مودزارلا را با چنگال از وسط بريد و نصفش را خورد. بعد تکه بعدي را برداشت و فرو داد ولي ناگهان متوقف شد: رنگش پريد، آبي شد، زرد شد. حس مي کرد دارد خفه مي شود و ديگر نمي توانست نفس بکشد. واقعاً داشت خفه مي شد. آن وقت من بيشتر روي تخت بلندش کردم و پشتش را صاف کردم. با دست راست پشتش مي زدم و با دست چپ سرش را نگاه مي داشتم. گفتم:« فدريکو، تف کن، تف کن» ولي او موفق نمي شد. يک سوند مکنده لازم بود. فدريکو همچنان رنگ پريده تر مي شد و سرش مثل يخ سرد بود. او را اين طور در حال خفه شد ن مي ديدم و کاري از دستم برنمي آمد. انگار خنجري به قلبم مي زدند.» اين هم روايت روبرتو مانوني مدير توليد او: « بلافاصله نبضش را گرفتم. اثري از زند گي در او نبود. شروع کردم به فرياد زد ن:« کمک، کمک». يک پرستار جوان و يک زن که د کتر کشيک بود دويدند. د کتر گفت:« ايست قلبي، ايست قلبي» و شروع کرد به ماساژ قلب و از ما خواست از اتاق خارج شويم. دو کاسترو و من با قلبي فشرده در راهرو منتظر مانديم.» در آخر« فليني»به اغما رفت و اين اغما تا 31 اکتبر ادامه پيدا کرد و ظهر همان روز فليني خاموش شد. حرف هايي از زبان « فليني» تنها رئاليست واقعي کسي است که خيال پرداز است. هر انساني سرانجام در شرايطي قرار خواهد گرفت که وجدانش از او سبقت بگيرد. چهره ها، خواندني هاي زند گي هستند. در زند گي زناشويي، کارگرداني و فيلمنامه به عهد ه شوهر و صدابرداري و گفت و گوها به عهد ه زن است. رم گورستان بزرگي است که سرشار از زند گي است. تلويزيون يک نوع عفونت روحي است. سينما چيزي نيست جز رؤيا، رؤيايي که هرکدام از ما لحظه اي کوتاه پيش از خفتن و لحظه اي کوتاه پس از بيدار شد ن، مشاهد ه اش مي کنيم. نقطه قوت زن ها در اين است که تخيلات را واقعيت مي پندارند. فليني از زبان ديگران اورسون ولز فليني يک بچه شهرستاني است که هرگز به رم نرسيده و هنوز خواب آن را مي بيند؛ ما بايد به خاطر خواب هايش ممنون او باشيم. لوچينو ويسکونتي فليني را خيلي تحسين مي کنم. به رغم هرچه افراد آبکي بگويند، واقعاً غول سينماست. وقتي کسي بزرگ است، بزرگ است. اومبرتواکو کار تلويزيوني فليني فوق العاده است. فوق العاده همه چيز، فوق العاده قوي و چندين درجه فراتر از واقعيت. با آن مي خندي، اشاره ها را تشخيص مي دهي. کار تلويزيوني «جينجر و فرد» قطعه شاهکار باورنکردني و مضحکي است. لوئي مال همه فيلم هايش درخشان است ولي من « آمارکورد» را ترجيح مي دهم. عجيب است که فيلم « لاکومب لوسين» من با « آمارکورد» با هم در مسابقه اسکار بودند و وقتي « آمارکورد» جايزه را برد من از اين همسايگي واقعاً خوشحال شدم. شايد بيشتر از آنکه فيلم خودم اسکار مي برد. چون « آمارکورد» يکي از زيباترين فيلم هايي است که در زند گي ام ديده ام. اينگمار برگمان فليني براي من بيش از يک دوست، مثل برادر است. بعضي از فيلم هايش را ده مرتبه ديده ام. آکيرا کوروساوا حس تحسين عميقي مرا به فليني وابسته کرده است: قابليت به تصوير کشيدن افکار و ايده هايش فوق العاده و استثنايي است. جيم جارموش سبک او اين بود که حول شخصيت هاي فيلم غوغاي بزرگي به وجود آورد. من براي ديدنش، به محل فيلم برداري«صداي ماه» در « چينه چيتا» رفتم. او قبل از کار سکوت مطلقي برقرار مي ساخت ولي بعد غوغاي سرگيجه آوري را رها مي کرد که فوق العاده بود. مارتين اسکورسيزي فيلم « هشت و نيم» احساسي باورنکردني به من داد. چنان عاشق حرکات دوربين در اين فيلم شدم که به هرچه ايتاليايي بود از قهوه گرفته تا مد، همين احساس را پيدا کردم. براي همين در فيلم «خود شما نيستيد موري» به « هشت و نيم» اداي احترام کردم. منبع: همشهري جوان 295
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1267]