واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اي حلقهي درگاه تو هفت آسمان سبحانهشاعر : عطار وي از تو هم پر هم تهي هر دو جهان سبحانهاي حلقهي درگاه تو هفت آسمان سبحانههم بر کناري از جهان هم در ميان سبحانهاي از هويدايي نهان وي از نهاني بس عيانحيران بمانده در رهت پير و جوان سبحانهچرخ آستان درگهت شيران عالم روبهتجان طفل لب از شير تر تن ناتوان سبحانهدر کنه تو عقل و بصر هم اعجمي هم بي خبردانش ندارند اندکي بسيار دان سبحانهدر وصف ذاتت بي شکي از صد هزاران صد يکيتو دايما گنجي نهان در قعر جان سبحانهدر جست و جويت عقل و جان واله فتاده در جهانسرگشتهي سوداي تو عقل و روان سبحانهدل غرقهي درياي تو تن نيز ناپرواي توبا تو سخن گو روز و شب از صد زبان سبحانههر بيزباني بستهلب با رازهاي بوالعجبتسبيح تو گويد همي کاي غيب دان سبحانهذرات عالم از علي تا نقطهي تحت الثريمردان ز شوقت چون زنان بر رخ زنان سبحانهشبهاي تار و روشنان بر خاک تو نوحهکنانو اندر طلبکاري تو بر سر دوان سبحانهگردون زنگاري تو غرق هواداري توسر بر نگيرد يک زمان از آستان سبحانهبر درگه تو آسمان در آستين آورده جاندر پردههاي عزتي در لامکان سبحانهسلطان عالي حضرتي برتر ز نور و ظلمتيوز تو نبوده در جهان کس را نشان سبحانهبس کس که اندر باخت جان تا يابد از کويت نشاننه در عبارت آيدم نه در بيان سبحانهوصفت که جان افزايدم گرچه زبان بگشايدمهم از يقين بيرون بود هم از گمان سبحانهچون وصف تو بيچون بود از حد عقل افزون بودفرعون و موسي را به هم روزي رسان سبحانهپيش از همه رانده قلم بنوشته منشور کرمزان آب در آتش فتد هم در زمان سبحانهفرعون چون سرکش بود گرچه در آب خوش فتدزان برد موسي اخگري اندر دهان سبحانهپنهان کني پيغمبري از آتشي در آذريتا بر سر نامردمي ميزد سنان سبحانهاز نيم پشه کژدمي، انگيختي چون رستميتا دوستي از دشمني کردي نهان سبحانهاز عنکبوت بيتني بر ساختي پرده تنيهر روز از ديوان تو اجرا ستان سبحانهآن کرم سرگردان تو در قعر سنگي زان تومرغان جان را ساختي عرش آشيان سبحانهچون جان و دل پرداختي تنها به خاک انداختيوين دانههاي در نگر در کهکشان سبحانهبگشاي چشم اي ديدهور در صنع رب دادگرصد ديده بگشاده به هم چون ديدهبان سبحانهآن ماه نو ابرو به خم وين طاس روي اندر شکمتا بر سر اندازد از آن دو خواهران سبحانهچون خور فتد در قيروان شعراي شب آرد جهانبشکفته در هر گوشهاي صد گلستان سبحانهشب را ز انجم توشهاي پروين چو زرين خوشهاياز غايت صنعتگري گوهر فشان سبحانههر شب به دست قادري بر گلشن نيلوفريگه فرقدان زيبا کند گه شعريان سبحانهچون صنع خود پيدا کند صحن فلک صحرا کندتا با بره هم رسته شد شير ژيان سبحانهچون طاق گردون بسته شد عدل و کرم پيوسته شدگه تير را انداخته اندر کمان سبحانهگه ماه را بگداخته در راه ماهي تاختهگه دلو بر گردون کشد بيريسمان سبحانهگه خوشهاي بيرون کشد تا آدمي در خون کشدجوزا به خدمت کردنش بسته ميان سبحانهعقرب نهاده گردنش بگشاده دم بر دشمنشخرچنگ را پيدا کند ز آب روان سبحانهچشم ترازو وا کند صد چشمه زو صحرا کنداز گاو رايت برکشد چون کاويان سبحانهگه تن به بازي سرکشد ضحاکيي خنجر کشدتا سر تو بسرايد او از صد زبان سبحانهبلبل که جان افزايد او دستان زنان زان آيد اوصد برگ يابد هر گلي در بوستان سبحانهاز شوق تو هر بلبلي چون پيش آرد غلغليبا هش نيايد بعد از آن تا جاودان سبحانهگر زان شراب عاشقان يک جرعه برساني به جانتا در رسد از حضرتت يک مژدگان سبحانههستم رهين نعمتت دل بر اميد رحمتتسودي کند دانم تو را نبود زيان سبحانهاي بر حقيقت پادشا گر در ره تو اين گدااکنون ببخش اي غيب دان هم رايگان سبحانهچون آفريدي رايگان نه سود کردي نه زيانوين خفته تا بيدار شد شد کاروان سبحانهيارب دل و دلدار شد بار گنه بسيار شداي بس که من بگريستم از شرم آن سبحانهاول نه نيکو زيستم جز حسرت اکنون چيستماز پردهي پندار خود بازم رهان سبحانهدرماندهام در کار خود نه يار کس نه يار خودوين خفته را بيدار کن در زندگان سبحانهجان مرا هشيار کن شايستهي ديدار کنيارب مکش از سوي ما آن دم عنان سبحانهدر ششدر خوف و رجا چون جان شود از تن جدانوري ز انوار هدي در وي رسان سبحانهاز ظلمت تحت الثري جان جذب کن سوي علاکافکند بر خاک رهم بار گران سبحانههرچند بيباک رهم از لطف کن پاک رهمپاکش براي فرياد رس زين خاکدان سبحانهعطار را در هر نفس فرياد رس لطف تو بس
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 244]