تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  حضرت زهرا (س):ما اهل بیت رسول خدا(ص) وسیله ارتباط خدا با مخلوقاتیم ما برگزیدگان ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846412752




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ز خون دل همه اشک چو سيم مي‌ريزم


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
ز خون دل همه اشک چو سيم مي‌ريزم
ز خون دل همه اشک چو سيم مي‌ريزمشاعر : عطار که گشت از گل سرخ اشک همچو سيم جداز خون دل همه اشک چو سيم مي‌ريزماگر مرا به غم خويشتن کنند رهامرا که صد غم بيش است هيچ غم نبودکه مهره چون بنشيند ميان خوف و رجاز کار خويشتنم دست پاک و حقه تهيز چرب‌دستي گردون درآمديم ز پاز سرگراني هر دون برون شديم ز دستنه همدمي که دمي همدمي کند به نوانه مونسي که شب انس او دهد نوريکه خفته در بنهد هفت چارطاق دو تاکه را به دست شود يک رفيق يکتادلتو از کجا و دم ريشخند او ز کجابه خنده دم دهدت صبح تا تو خوش بخوريکه پرده‌ي زربفت شب به تيغ قبااگرچه صبح کله‌دار صادق است چه سودچه فايده که همه خود همي خورد تنهاوگرچه خوانچه‌ي خورشيد دايم است وليکسياه کاسگيش در کسوف شد پيداوگرچه کاسه‌ي زرين ماه مي‌بينيکه تا چو خوشه سر خلق بدرود ز قفاچو داس ماه نو از بهر آن همي‌آيدکه نيست هيچ غمي داس را ز رنج گياگياه مي‌دمد از خاک گور و غم اين استز بس که بر سر ما گشت گنبد خضراچو آسيا سر اين خلق جمله در گردداجل نخورد دوچاري درين سپنج سراکدام مير اجل ديده‌اي که با او همکه بر سرش بنگرديد آسياي فناکدام مفلس سرگشته را شنيدي توتو در ميانه‌ي اين خوش بخفته اينت خطافرود حقه‌ي چرخ و وراي مهره‌ي خاککه خوش به شعبده‌اي مست خواب کرد تو راچه خواب ديد ندانم سپهر بوالعجبتنديد روي کسي تا نيافت آب صفاصفاي دل طلب از بهر آب روي از آنککه معتدل‌تر ازين نيست هيچ آب و هواز اشک گرم و دم سرد خود مکن جو خشکچرا چو نافه شدي تا که دم زني به ريابسوز خون دل و همچو صبح زن دم صدقکه زنده‌دل شوي از يک دروغ طال بقابه وقت صبح فرو ميري و عجب اين استکه گل ز پرده اگر دم زند شود رسواز سر سينه‌ي خود دم مزن ز پرده بروناز آن سبب که ازين پرده کس نداد آواز زير پرده اگر آگهي تو جان نبريوليک کار خدا را نه چون بود نه چرااسير چون و چرايي ز کار پر علتکه آن ستور بود که فرو شود به چراميان بيشه‌ي بي علتي چرا مطلبکه بر خدايي او هست ذره ذره گوااگر دليل چو خورشيد بايدت بنگرکه همنشيني سلطانيان کني تو گداز انبيا و رسل دم زني و پندارينه ذره راست محل و نه سايه را يارادر آن مقام که خورشيد و ماه جمع شوندقضاي عمر کني و رضا دهي به قضااگر کمال طلب مي‌کني چو کار افتادچو کودکان دغل‌باز تا به کي ز دغاچو پير گشتي و گهواره‌ي تو آمد گورکه گرچه پير شدي طفل اين رهي حقااز آن به پيري در گاهواره خواهي شدبه ذره‌اي نرسد عقل جمله‌ي عقلابدان خداي که در آفتاب معرفتشچو طفلکان به شيرند در طريق فناکه پختگان ره و کاملان موي شکافتو هم مخسب که اين درد را تويي به سزاچو مرغ و ماهي ازين درد شب نمي‌خسبندچنان در دم نزند ساعتي ز بانگ و نوانه مرغکي است که شب خويشتن در آويزدهزار درد بيفزايدش به بوي دواچو زار ناله کند جمله شب از سر دردفرو چکد که برآيد ز نه فلک غوغابه صبح از سر منقار قطره‌ي خونشکه نوحه مادر فرزند کشته کرد ادااگرچه نوحه کند نوحه‌گر بسي آن بهپس اين سخن را تو راهبر شو اي دانااگر تو ماتم آن درد داشتي هرگزتفاوتي نکند پيش چشم نابيناوگرنه از گهر و لعل تا به سنگ و سفالز روز کوري خود شب رود ز بيم ضياچو روز روشن خفاش در شب تيره استجهان هر آينه مشغول داردش به سهاکسي که چشمه‌ي خورشيد را ندارد چشمکه بيش يک نفسي نيست عمر تو اينجانفس مزن نفسي و خموش اي عطارزعمر قسم تو آن است روز عرض جزااگر دمي به خموشي تو را ميسر شدبه عمر خويش نميري از آن سپس حقاوگر بميري از اين زندگي بي حاصلاز آنکه هست چو موسيش صد يد بيضابه شعر خاطر عطار را دم عيسي استز نه سپهر بر آيد صدا که صدقناگرم چو سوسن آزاده ده زبان خوانينظير اين گهر اندر خزانه‌ي شعراز دور آدم تا اين زمان نيافت کسيدر اشتياق درت پخته‌ام بسي سودابزرگوار خدايا مرا مسوز که منتو هم به پرده‌ي فضلت بپوش روز لقاگناه کرده‌ام و زير پرده داشته‌امبه سنگ چون سگ اصحاب کهف دور مراز آستان تو صد شير چون تواند کردبه شعر بيهده فرسود چون زبان درازبان که از پي ذکر توام همي بايستمرا ز ملکت هب لي خلاص ده ز هباهر آنچه هست ز نظمم هباء منثور استبه دست پيک صبا هر سحر نسيم رضاز درگهت به مشام دلم رسان به کرمميان سجده که سبحان ربي الاعليدر آن زمان بر خويشم رسان که مي‌گويمکه هست عرصه‌ي بي‌دولتي سراي فناخطاب هاتف دولت رسيد دوش به ماطريق دولت دل بسته شد به سد جفاولي چو نفس جفاپيشه سد دولت شدزکات خواست همي خشک شد به نوبت ماهزار جوي روان کاب‌تر مزاج ازونفس چگونه برآيد کنون ز صبح وفاچو نفس سگ به جفا شام خورد بر دل ماسپهر شعبده و نافه ورد جيب صبا!چگونه نافه‌گشايي کند صبا به سحربه سوي عرش به دست کبوتران دعاهزار نامه‌ي حاجت فرو فرستادمنه شد دلم به مراد تمام کامروانه يک کبوتر از آن نامه‌ام جواب آوردسيه گليم فلک مي‌نمايد از بالامنم که هر شب پهناي اين گليم به منکه از خوشي نتوان خورد بيش داد مراهزار بازي شيرين سپهر بازيگرکه بر گشاد چو پرگار صد دهن به بلاچو نقطه‌اي است قضا ساکنم به يک حرکتبه هاي‌هوي درآيد ز اشک من عمدابه هاي‌هاي نيارم گريستن که فلکبه مد و جزر يکي شد دل من و درياز بس که اشک فرو ريختم ز چشمه‌ي چشمکه چون محيط تن آمد زچشم خون پالامحيط خون نقط دل ز چشم از آن دارمکه روز و شب به زر و سيم مي‌کنم سوداسزد که بر رخ چون زرفشانم اشک چو سيم
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 561]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن