واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
خاطر عاشقي چگونه بودشاعر : فخرالدين عراقي هم دل از دست رفته، هم دلدار؟خاطر عاشقي چگونه بودمرهمم نيست جز غم و تيمارسوختم ز آتش جدايي اوبودي ار چشم بخت من بيدارروز و شب خون گريستي بر منچه کنم؟ چيست چارهي اين کار؟کارم از گريه راست مينشودخاطرم از جگرم کبابتر استدلم از من بسي خرابتر استبيرخ يار چوني، اي مسکين؟دوش پرسيدم از دل غمگين:چه دهم شرح؟ حال من ميبيندل بناليد زار و گفت: مپرسکه کند قصد کعبه از در چين؟چون بود حال ناتوان موريبردش برتر از سپهر برينزير چنگ آردش دمي سيمرغماند او اندر آن مقام حزينباز سيمرغ بر پرد به هوامرغ عرش آشيان سدره نشينمنم آن مور، آنکه سيمرغمکاثرش در نيافت روحالامينآنکه کرد از قفس چنان پروازچه عجب گر نماندش او به زمين؟چون به گردش نميرسد جبريلبيصدف قدر يافت در ثمين؟زيبد ار بفکند قفس سيمرغشد، سراپرده زد به عليينچون نگنجيد زير نه پردهوندر اقطار ذات يافت مکيناز حدود صفات بيرون شدما ز شوقش تپان چون روحالقدساو روان کرده سوي رضوان انسگريه بر پير و بر جوان فکنيمشايد ار شود در جهان فکنيمغلغلي در همه جهان فکنيمرستخيزي ز جان برانگيزيمشورشي در جهانيان فکنيمبر فروزيم آتشي ز درونخاک بر سر، زمان زمان فکنيمسنگ بر سينه لحظه لحظه زنيمسيل خون در حصار جان فکنيمآب حسرت روان کنيم از چشمزين خطرگاه بر کران فکنيمغرق خونيم، خيز تا خود راخويشتن را بر آسمان فکنيمقدمي بر هوا نهيم، مگردر رياضات خوش جنان فکنيماز پي جست و جوي او نظريخويشتن را به لامکان فکنيمور نيابيم در مکان او راچون نمويم؟ که مينيابم يارچون ننالم؟ چرا نگريم زار؟ديده بينور ماند و دل بييارکارم از دست رفت و دست از کاردردمندم، چرا ننالم زار؟دل فگارم، چرا نگريم خون؟چون نشويم به خون دل رخسار؟خاک بر فرق سر چرا نکنم؟ماندم، افسوس، پاي بر دم ماريار غارم ز دست رفت، دريغ!منم امروز و وحشت شب تارآفتابم ز خانه بيرون شدرفته از سر مسيح و او بيمارحال بيچارهاي چگونه بود؟بودي ار دوستي مرا غمخوارخود همه خون گريستي بر منمنم امروز و ديدهاي خونبارروشنايي ده رفت، افسوس!زار بگريست بر دل من، زارآن چنانم که دشمنم چو بديدرخت از آن سوي کن فکان فکنيممرکب عشق زير ران آريمعرضه داريم از زبان نيازپس در آن بارگاه عزت و نازآرزوي دل مريدان کو؟کان تمناي جان حيران کو؟دردمنديم جمله ، درمان کو؟ما همه عاشقيم و دوست کجاست؟کاخر آن شهسوار ميدان کو؟گرد ميدان قدس بر گرديمکاي نديمان خاص، سلطان کو؟بر رسيم از مواکب ارواحکاخر اين تخت را سليمان کو؟پيش مرغان عرش لابه کنيمآفتاب سپهر عرفان کو؟شاهباز فضاي قدس کجاست؟در سر اين حدوث تابان کو؟پرتو آفتاب سر قدمغوث دين، قطب چرخ ايمان کو؟چند اشارت خود، صريح کنيم:مشرق قدس فيض سبحان کو؟مطلع نور ذوالجلال کجاست؟مرشد صدهزار حيران کو؟خاتم اولياء امام زمانزکريا، نديم رحمان کو؟صاحب حق، بهاي عالم قدس،آيد از سر غيب اين کلمهچه عجب گر به گوش جان همهزانکه امروز دست او بالاستکين دم آن سرور شما با ماسترتبتش برتر ازو قياس شماستدست او در يمين لم يزل استمجلس او رباط او ادنيستمنزلش صحن قاب قوسين استدر سراي حقيقتش ماويستدر هواي هويتش جولانبار او در درون صفهي ماستهر دو عالم درون قبضهي اوستدر کف آشناي بحر بقاستگوهر «کل من عليها فان»هر کجا کان طلب کني آنجاستگرچه در جاي نيست، ليک ز لطفورنه او در همه جهان پيداستديده بايد که جان تواند ديدعيب از بوم و ديدهي اعميستدر جهان آفتاب تابان استگو: ببين روي جان، اگر بيناستهر که خواهد که روي او بيندگرتان آرزوي مولاناستديدهي روح بين به دست آريدچون نيابيم، ذکر او گوييمآنکه او را ميان جان جوييمچون نبوت به مصطفي شده تاماي گرفته ولايت از تو نظامشادمان از تو انبياي کرامديدهي مصطفي به تو روشنهم تو مبعوث انبيا به مقامهم تو مطبوع اوليا به قدمجان اوتاد از دو ديده غلامدل ابدال چاکر تو ز جانيافته از مراد خود همه کامبيتو ما بيمراد مانده و توياد آري در آن خجسته مقام؟هيچ باشد که از فراموشيناقصي را عنايت تو تمام؟چه شود گر کند در آن حضرتکار بيچارهاي شود به نظام؟چه کم آيد که از سخاوت توروشن از تو قصور دار سلاماي رخت تاب آفتاب ازلهم چنانيم بيرخت و سلامذره بيتاب مهر چون باشد؟مهري از لطف، عيب ذره بپوشگرچه سهل است اين ثنا: بنيوش:حسن او بر تو هردم اظهر بادبر تو انوار حق مقرر بادچون دلت، لحظه لحظه انور بادبه تجلي ذات، طلعت توهر زمانت سرور ديگر باددر طربخانهي وصال قدممنظر قدسيان منور بادز انعکاس صفاي آب رختجان روحانيان معطر بادوز نسيم رياض انفاستديدهي جان ما منور بادبه جمالت، که مجمع حسن استدوستان تو را ميسر بادهر سعادت که حاصل است تو راهر يک غوث هفت کشور بادهفت فرزند تو، که اوتادند،که مقامش ز عرش برتر بادقطبشان صدر صفهي ملکوتچون عراقي کمينه چاکر بادبر سر کوي هر يکي گردونرشک گلزار خلد ازهر باددوحهي روضهي منور تو
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 275]