واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اگر مطالعه خواهد کسي بهشت برين راشاعر : سعدي بيا مطالعه کن گو به نوبهار زمين رااگر مطالعه خواهد کسي بهشت برين راهمانکه صورت آدم کند سلالهي طين راشگفت نيست گر از طين به درکند گل و نسريندرون غنچه ببندد چو در مشيمه جنين راحکيم بار خدايي که صورت گل خندانمصوري که تواند نگاشت نقش چنين راسزد که روي عبادت نهند بر در حکمشز هر دريچه نگه کن که حور بيني و عين رانعيم خطهي شيراز و لعبتان بهشتيکه در مشاهده عاجز کنند بتگر چين راگرفته راه تماشا بديع چهره بتانيگشاده بر دل عشاق مستمند کمين راکمان ابرو ترکان به تير غمزهي جادوچو پر کنند غلامان شاه، خانهي زين راهزار نالهي بيدل ز هر کنار برآيدمثال شاهد غضبان گره فکنده جبين رابه هم برآمده آب از نهيب باد بهاريکه ناله در چمن افتاد بلبلان حزين رامگر شکوفه بخنديد و بوي عطر برآمدکه دير شد که قرينان نديدهاند قرين رابيار ساقي مجلس، بگوي مطرب مونسدعاي صاحب عادل علاء دولت ودين راهزار دستان بر گل سخن سراي چو سعديکه هيچ ملک ندارد چنو حفيظ و امين راوزير مشرق و مغرب امين مکه و يثربکه زير دست نشانده مقربان مکين راجهان فضل و فتوت جمال دست وزارتجز آستان نرسد خواجگان صدرنشين رادر آن حرم که نهندش چهار بالش حرمتمجال حمله نماند ز هول شير عرين راچو شير رايت وي را کند صبا متحرکچنان مطيع و مسخر کند که ملک يمين راملوک روي زمين را به استمالت و حکمتکه رعب او متزلزل کند بروج حصين راديار دشمن وي را به منجنيق چه حاجتپناه ملک بود پادشاه روي زمين راوزير عالم و عادل به اتفاق افاضلچنان زند که سنان ستاره ديو لعين راسنان دولت او دشمنان دولت و دين رامگر سواعد سيمين و بازوان سمين رابه عهد ملک وي اندر نماند دست تطاولچو وامدار که دريابد آستين ضمين راهميشه دست توقع گرفته دامن فضلشتکلف است که حاجت به شرح نيست يقين راشروح فکر من اندر بيان خاصيت اوچه حاجتست که بنمايم آفتاب مبين راهلال اگر بنمايد کسي بديع نباشدتو شوخ ديده مگس بين که برگرفت طنين رادرين حديقه که بلبل زبان نطق نداردکه دست نيست بر آن پايه آسمان برين راايا رسيده به جايي کلاه گوشهي قدرتچنان مريد محبم که تشنه ماء معين راگر اشتياق نويسم به وصف راست نيايدکزان زمان که بدانستم از يسار يمين رابه خاک پاي تو ماند يمين غير مکفرکه تنگ چشم تحمل کند عذاب مهين رابراي حاجت دنيا طمع به خلق نبندمشبه فروش چه داند بهاي در ثمين راتو قدر فضل شناسي که اهل فضلي و دانشيبه از خداي نبيني نگاهدار و معين رانگاهدار و معينت خداي بود که هرگزکه چون تو عاقل و هشيار پرورند بنين رامضاجع پدرانت غريق باد به رحمتکه شايد اهل معاني که ورد خود کند اين رادر سخن به دو مصرع چنان لطيف ببندمجز آنکه پيش فرستند روز بازپسين رابخور ببخش که دنيا به هيچ کار نيايد
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 383]