تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  ghhhhhh
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846514311




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اي سرو بلند قامت دوست


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اي سرو بلند قامت دوست
اي سرو بلند قامت دوستشاعر : سعدي وه وه که شمايلت چه نيکوستاي سرو بلند قامت دوستهر سرو سهي که بر لب جوستدر پاي لطافت تو ميراددر زير قبا چو غنچه در پوستنازک بدني که مي‌نگنجدکه فرق کند که ماه يا اوست؟مه پاره به بام اگر برآيدنه باغ ارم که باغ مينوستآن خرمن گل نه گل که باغستيا بوي دهان عنبرين بوستآن گوي معنبرست در جيببيچاره دل اوفتاده چون گوستدر حلقه‌ي صولجان زلفشمي‌ميرد و همچنان دعاگوستمي‌سوزد و همچنان هواداردر گردن ديده‌ي بلاجوستخون دل عاشقان مشتاقکاخر دل آدمي نه از روستمن بنده‌ي لعبتان سيمينکاندر پي او مرو که بدخوستبسيار ملامتم بکردنداين شرط وفا بود که بي‌دوستاي سخت دلان سست پيماندنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرمبس عهد که بشکنند و سوگنددر عهد تو اي نگار دلبندخاطر که گرفت با تو پيوندديگر نرود به هيچ مطلوبهمچون مگس از برابر قنداز پيش تو راه رفتنم نيستشوق آمد و بيخ صبر برکندعشق آمد و رسم عقل برداشتمادر به جمال چون تو فرزنددر هيچ زمانه‌اي نزادستو اندوه فراق کوه الوندبا دست نصيحت رفيقاناز دوست به ياد دوست خرسندمن نيستم ار کسي دگر هستوين صبر که مي‌کنيم تا چند؟اين جور که مي‌بريم تا کي؟چون گرگ به بوي دنبه در بندچون مرغ به طمع دانه در دامبي‌بند نگيرد آدمي پندافتادم و مصلحت چنين بودباشد که چو مردم خردمندمستوجب اين و بيش ازينمدنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرمدر شهر مگر تو مي‌کني بسامروز جفا نمي‌کند کسدر بند تو دوستان محبسدر دام تو عاشقان گرفتارمن جمرتها السراج تقبسيا محرقتي بنار خدخوشبوي کند اذا تنفسصبحي که مشام جان عشاقاستأنسه و ان تعبساستقبله و ان توليديگر چه کني قباي اطلس؟اندام تو خود حرير چينستدر وصف شمايل تو آخرسمن در همه قولها فصيحمترسم ننهي تو پاي بر خسجان در قدمت کنم وليکنکاين حسن وفا نکرد با کساي صاحب حسن در وفا کوشفرياد دل شکستگان رسآخر به زکات تندرستيورنه به خدا که من ازين پسمن بعد مکن چنان کزين پيشدنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرمما أطيب فاک جل باريکگفتار خوش و لبان باريکشرم آمد و شد هلال باريکاز روي تو ماه آسمان راوالله قتلتني بهاتيکيا قاتلتي بسيف لحظچندين نکنند بر مماليکاز بهر خدا، که مالکان، جورترک تو بريخت خون تاجيکشايد که به پادشه بگويندلايأت بمثلها اعاديکداني که چه شب گذشت بر من؟هم روز شود شبان تاريکبا اينهمه گر حيات باشدکم تزجرني و کم اداريکفي‌الجمله نماند صبر و آراماي دل تو مرا نمي‌گذاري کدردا که به خيره عمر بگذشتدنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرمبس فتنه که با سر دل آردچشمي که نظر نگه نداردخود را به هلاک مي‌سپاردآهوي کمند زلف خوبانو آن دست که نقش مي‌نگاردفرياد ز دست نقش، فريادشيرين صفتي برو گماردهرجا که مولهي چو فرهادتا تخم مجاهدت نکاردکس بار مشاهدت نچيندناپخته مجاز مي‌شماردناليدن عاشقان دلسوزگر سوخته خرمني بزاردعيبش مکنيد هوشمندانتيغيش بران که سر نخاردخاري چه بود به پاي مشتاق؟کاو حاجت کس نمي‌گزاردحاجت به در کسيست ما رامن مي‌روم او نمي‌گذاردگويند برو ز پيش جورشگر دست ز دامنم بداردمن خود نه به اختيار خويشمدنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرمغير از تو به خاطر اندرم نيستبعد از طلب تو در سرم نيستوز پيش تو ره که بگذرم نيستره مي‌ندهي که پيشت آيمهرچند که مي‌کشي پرم نيستمن مرغ زبون دام انسمگويند که هست باورم نيستگر چون تو پري در آدميزادجز ياد تو در تصورم نيستمهر از همه خلق برگرفتممي‌کوشم و بخت ياورم نيستگويند بکوش تا بيابيگر جهد کنم ميسرم نيستقسمي که مرا نيافريدندچون حظ نظر برابرم نيستاي کاش مرا نظر نبوديوز گوشه‌ي صبر بهترم نيستفکرم به همه جهان بگرديداکنون که طريق ديگرم نيستبا بخت جدل نمي‌توان کرددنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرمکاندر طلب هوا نگردي؟اي دل نه هزار عهد کرديبر تيغ زدي و زخم خورديکس را چه گنه تو خويشتن رااز دعوي عشق روي زردي؟ديدي که چگونه حاصل آمديا قصه‌ي عشق درنوردييا دل بنهي به جور و بيدادکز فکر سرم سپيد کردياي سيم تن سياه گيسودوران سپهر لاجورديبسيار سيه، سپيد کردستبا ما تو هنوز در نبرديصلحست ميان کفر و اسلاماقرار به بندگي و خرديسر بيش گران مکن، که کرديمهم دردي و هم دواي درديبا درد توام خوشست ازيراکدل موضع صبر بود و برديگفتي که صبور باش، هيهاتورنه به کدام جهد و مرديهم چاره تحملست و تسليمدنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرمدر پاي کشان، ز کبر دامنبگذشت و نگه کرد با مندر پيش و به حسرت از قفا مندو نرگس مست نيم خوابشگر با همه آن کني که با مناي قبله‌ي دوستان مشتاقدر پاي تو ريزد اولا منبسيار کسان که جان شيريناز دست تو پيش پادشا منگفتم که شکايتي بخوانمجرم از طرف تو بود يا من؟کاين سخت دلي و سست مهريگر بانگ برآرم از جفا منديدم که نه شرط مهربانيستدست از تو نمي‌کنم رها منگر سر برود فداي پايتحاجت که بخواهم از خدا منجز وصل توام حرام باداپرهيز ندانم از قضا منگويندم ازو نظر بپرهيزبي‌يار صبور بود تا منهرگز نشنيده‌اي که ياريدنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرمانگشت نماي آل آدماي روي تو آفتاب عالمبويت نفس مسيح مريماحياي روان مردگان رابر جسم شريفت اسم اعظمبر جان عزيزت آفرين باداي سرو روان به ابروي خممحبوب مني چو ديده‌ي راستبس دل ببري به کف و معصمدستان که تو داري از پريرويخلقي متعشقند و من همتنها نه منم اسير عشقتبگذار حديث ما تقدمشيرين جهان تويي به تحقيقصبر از تو نمي‌شود مسلمخوبيت مسلمست و ما راوز جانب ما هنوز محکمتو عهد وفاي خود شکستيدور از تو به انتظار مرهممگذار که خستگان بميرندمن بي‌تو گمان مبر که يکدمبي‌ما تو به سر بري همه عمردنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرمبا حسن وجود آن گل اندامگل را مبريد پيش من ناممانند هلال از آن مه تامانگشت‌نماي خلق بوديميا قوم الي متي و حتام؟بر ما همه عيب‌ها بگفتندديگر مزنيد سنگ بر جامما خود زده‌ايم جام بر سنگاي دولت خاص و حسرت عامآخر نگهي به سوي ما کنپختيم و هنوز کار ما خامبس در طلب تو ديگ سوداتا خود به کجا رسد سرانجامدرمان اسير عشق صبرستباشد که تو بر سرم نهي گاممن در قدم تو خاک بادمممکن نشود بر آتش آرامدور از تو شکيب چند باشد؟مي‌پيچم و سخت مي‌شود دامدر دام غمت چو مرغ وحشيچون کام نمي‌دهي به ناکاممن بي تو نه راضيم وليکندنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرمچشمت به کرشمه چشم‌بندياي زلف تو هر خمي کمنديکز چشم بدت رسد گزنديمحرام بدين صفت مبادادر تو رسد آه دردمندياي آينه ايمني که ناگاهبر روي چو آتشست سپندييا چهره بپوش يا بسوزانعاقل نشود به هيچ پنديديوانه‌ي عشقت اي پريروياي تنگ شکر بيار قنديتلخست دهان عيشم از صبرزيباست ولي نه هر بلندياي سرو به قامتش چه ماني؟بر گريه زنند ريشخنديگريم به اميد و دشمنانمتا ديده‌ي دشمنان بکنديکاجي ز درم درآمدي دوستباري سوي ما نظر فکندي؟يارب چه شدي اگر به رحمتمن بعد بر آن سرم که چندييکچند به خيره عمر بگذشتدنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرمآوخ که ز دست شد عنانمآيا که به لب رسيد جانمکز هستي خويش درگمانم؟کس ديد چو من ضعيف هرگزيکباره بسوز و وارهانمپروانه‌ام اوفتان و خيزانور جور کني سزاي آنمگر لطف کني بجاي اينمجز نام تو نيست بر زبانمجز نقش تو نيست در ضميرميادت چو شکر کند دهانمگر تلخ کني به دوريم عيشاوصاف تو پيش کس نخوانماسرار تو پيش کس نگويموز دست تو مخلصي ندانمبا درد تو ياوري ندارممن کشته‌ي سر بر آستانمعاقل بجهد ز پيش شمشيربه زان نبود که تا توانمچون در تو نمي‌توان رسيدندنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرميا سبزه به گرد چشمه‌ي نوشآن برگ گلست يا بناگوشبا قامت چون تويي در آغوشدست چو مني قيامه باشدمن سرو نديده‌ام قباپوشمن ماه نديده‌ام کله‌دارمي‌آرد و جد و مي‌برد هوشوز رفتن و آمدن چه گويم؟پسته، دهن تو گفت خاموشروزي دهني به خنده بگشادعشق آمد و گفت زرق مفروشخاطر پي زهد و توبه مي‌رفتکم هستي خويش شد فراموشمستغرق يادت آنچنانمبنشين و صبور باش و مخروشياران به نصيحتم چه گويندعيبم مکن ار برآورم جوشاي خام من اينچنين بر آتشوانگه به ضرورت از بن گوشتا جهد بود به جان بکوشمدنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرمعشقت که ز خلق مي‌نهفتمطاقت برسيد و هم بگفتمزآن روز که با غم تو جفتمطاقم ز فراق و صبر و آرامکز فرقت تو دمي نخفتمآهنگ دراز شب ز من پرسدارم که به گريه سنگ سفتمبر هر مژه قطره‌اي چو الماسمن خود ز حيات در شگفتمگر کشته شوم عجب مداريدچندانکه کناره مي‌گرفتمتقدير درين ميانم انداختخاک قدمش به ديده رفتمدي بر سر کوي دوست لختيتا در قدم عزيزش افتمنه خوارترم ز خاک بگذارصبر از دل ريش گفت رفتمزانگه که برفتي از کنارمبي‌ما چه کني؟ به لابه گفتممي‌رفت و به کبر و ناز مي‌گفتدنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرمخون شد دل ريش از اشتياقتباري بگذر که در فراقتگويي شکرست در مذاقتبگشاي دهن که پاسخ تلخروزي اگر افتد اتفاقتدر کشته‌ي خويشتن نگه کنپروانه صفت در احتراقتتو خنده زنان چو شمع و خلقيتا خيمه زنيم در وثاقت؟ما خود ز کدام خيل باشيمعيني نظرت و ما اطاقتما اخترت صبابتي ولکندريا و نمي‌رسد به ساقتبس ديده که شد در انتظارتبيخوابي کشت در تياقتتو مست شراب و خواب و ما رانه طاقت آنکه در فراقتنه قدرت با تو بودنم هستدنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرماز من دل و صبر و يار برگشتآوخ که چو روزگار برگشتوآن شوخ به اختيار برگشتبرگشتن ما ضرورتي بودخو کرد و چو روزگار برگشتپرورده بدم به روزگارشآن روز که غمگسار برگشتغم نيز چه بودي ار برفتيصبر از دل بيقرار برگشترحمت کن اگر شکسته‌اي راسر کوفته‌اي چو مار برگشتعذرش بنه ار به زير سنگيآنکس که هم از کنار برگشتزين بحر عميق جان به در بردنتوانم ازين ديار برگشتمن ساکن خاک پاک عشقمداني چه کنم چو يار برگشت؟بيچارگيست چاره‌ي عشقدنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرمدست خوش روزگار دون نيستهر دل که به عاشقي زبون نيستبر چهره دوان سرشک خون نيستجز ديده‌ي شوخ عاشقان راسودا مکن آخرت جنون نيستکوته نظري به خلوتم گفتکت آتش غم در اندرون نيست؟گفتم ز تو کي برآيد اين دوداز سوزش سينه‌اي برون نيستعاقل داند که ناله‌ي زارکس را به خلاص رهنمون نيستتسليم قضا شود کزين قيدآرام دل از يکي فزون نيستصبر ار نکنم چه چاره سازم؟در قبضه‌ي او چو من زبون نيستگر بکشد و گر معاف داردسيماب، که يکدمش سکون نيستداني به چه ماند آب چشمم؟يا بود و به بخت ما کنون نيستدر دهر وفا نبود هرگزگفتم مگرش وفاست چون نيستجان برخي روي يار کردمدنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرماز روي تو پرده بر نينداختدر پاي تو هرکه سر نينداختآن مرغ که بال و پر نينداختدر تو نرسيد و پي غلط کردتا جان چو پياده در نينداختکس با رخ تو نباخت اسبيآن را که چو شمع سر نينداختنفزود غم تو روشناييدر باخت سر و سپر نينداختبارت بکشم که مرد معنيخون خورد و سخن به در نينداختجان داد و درون به خلق ننموداز بهر تو در خطر نينداختروزي گفتم کسي چون من جانصيد از تو ضعيفتر نينداختگفتا نه که تير چشم مستمروزي سوي ما نظر نينداختبا آنکه همه نظر در اويمبر من فکند، و گر نينداختنوميد نيم که چشم لطفيدنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرمصد پيرهن از محبتت چاکاي بر تو قباي حسن چالاکافتادن آفتاب بر خاکپيشت به تواضعست گوييخاک درت از جبين ما پاکما خاک شويم و هم نگرددکس بر تو توان گزيد؟ حاشاکمهر از تو توان بريد؟ هيهاتتا دست بدارمت ز فتراکاول دل برده باز پس دهاميد و ز کس نيايدم باکبعد از تو به هيچ‌کس ندارمزهر از قبل تو محض ترياکدرد از جهت تو عين داروستهجران تو ورطه‌اي خطرناکسوداي تو آتشي جهانسوزموي تو چه جاي مار ضحاک؟روي تو چه جاي سحر بابل؟دامن ندهد به دست ادراکسعدي بس ازين سخن که وصفشهرگز نرسد به گرد افلاکگرد ارچه بسي هوا بگيردمي‌بينم و حيله نيست الاکپاي طلب از روش فرو مانددنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرمبادام چو چشمت اي پسر نياي چون لب لعل تو شکر نيجز در رخ تو مرا نظر نيجز سوي تو ميل خاطرم نهمثل تو به چابکي دگر نيخوبان جهان همه بديدمچون تو دگري به هيچ قرنيپيران جهان نشان ندادندچون قد خوش تو يک سجر نياي آنکه به باغ دلبري برو ز وصل تو ذره‌اي ثمر نيچندين شجر وفا نشاندمو ز درد دلم تو را خبر نيآوازه‌ي من ز عرش بگذشتاز آمدن تو خود اثر نياز رفتن من غمت نباشداي راحت جان من، و گر نيباز آيم اگر دهي اجازتدنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرمبرخيز و بيا به سوي صحراشد موسم سبزه و تماشاهرجا که نشست خاست غوغاکان فتنه که روي خوب داردديوانه‌ي عشق گشت و شيداصاحبنظري که ديد رويشديوانه حديث مرد داناداني نکند قبول هرگزمن بي تو خسم کنار درياچشم از پي ديدن تو دارمخارست نخست بار خرمااز جور رقيب تو ننالمتا مي‌نشوي ز غير رسواسعدي غم دل نهفته مي‌دارزنهار مرو ازين پس آنجاگفتست مگر حسود با توروزي دو براي مصلحت رامن نيز اگرچه ناشکيبمدنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرماز ماه شب چهارده ضوبربود جمالت اي مه نوگر جلوه‌کنان روي چنين روچون مي‌گذري بگو به طاوسبعد از تو، حکايتست و مشنوگر لاف زني که من صبورمچشمي ز پيت فتاده در گودستي ز غمت نهاده بر دليا از دل طالبان برون شويا از در عاشقان درون آيبنياد وجود ما کن و روزين جور و تحکمت غرض چيست؟الله يقيک محضر السويا متلف مهجتي و نفسينگرفت حديث من به يک جوبا من چو جوي نديد معشوقبيني که شود به خلعتي نوگفتم کهنم مبين که روزيمه طلعت آفتاب پرتودر سايه‌ي شاه آسمان قدرگر مي‌نرسد به گوش خسرووز لطف من اين حديث شيريندنباله‌ي کار خويش گيرمبنشينم و صبر پيش گيرم
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 423]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن