واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
موکب شاه اختران، رفت به کاخ مشتريشاعر : خاقاني شش مهه داده ده نهش، قصر دوازده دريموکب شاه اختران، رفت به کاخ مشتريادهم شب فکنده سم، کندرو از مشمريقعدهي نقره خنگ روز آمده در جنيبتشبر سر کرسي شرف، رفت ز چاه مضطرييافت نگين گم شده در بر ماهيي چو جمدر حرکات از آن کند، جدول جوي مسطريهيکل خاک را ز نور حرز نويسد آسمانهشت بهشت و چار جوي از بر سدره بنگريخاک در خدايگان گر به کف آوري در اوبا قدم براق او، فرق سپهر چنبريغازي مصطفي رکاب آنکه عنان زنان رودوحي به جانش آمده، آيت عدل گستريمفخر اول البشر، مهدي آخر الزمانجعفر دين به صادقي، حيدر کين به صفدريخسرو صاحب القران، تاج فروق خسروانگنبد طاقديس را، بسته نطاق چاکريدست بهشت صدر او، دست قدر به خدمتشخانهي مورچه شود، نه فلک از محقريگر عظمت نهد چو جم منظر نيم خايه رابيشه ستان رزم را آتشي و غضنفريگوهر ذوالفقار او گرنه علي است، چون کندآه ز دل کشان زحل، گفت قطعت ابهريدلدل مشتري پيش، جفته زد اندر آسمانشير فلک چو سگ بود، تاش پياده نشمريشاه بر اسب پيل تن رخ فکند پلنگ راپر نقط بهق شود، روي عروس خاوريگرنه سگش بود فلک، چون نمط پلنگ و مهنوخلفان فتح بين وارث ملک پرورياز رحم عروس بخت اين حرم جلال رابرده جناب از آسمان کرده همه دو پيکريدر بر تيغ حصر مي زاده جنابه چون عنبکي به دو زرق بسته سر، هر سقطي شود سريکي به دو خيل نحس پي، بر سپهش زند عدواز دل پير عاشقان، رخصت نيست دلبريلعبت مرده را که اصل از گچ زنده ميکنندلاف زني خارپشت از صفت سمنبريسخت تغابني بود حور حرير سينه راوي چو طبيعت ملک، ذات تو از خطا برياي چو هيولي فلک، صدر تو از فنا تهيچون تف گرز گاوسر شوکت مار حميريبرده به رمح ماروش نيروي گاو آسماناز بر ماه چارده سايه کند صنوبريرمح تو راست هژده گز پرچم و آفتاب طاسنيزه کشت فلک سزد زآنکه سماک ازهريحلقه رباي ماه نو نيزهي توست لاجرمنيست جهانت سدرهاي از سر سدره بگذريسر کمالت از بر است، از بر عرش برشويبحر عقول را دري شهر علوم را دريزبدهي دور عالمي زآن چو نبي و مرتضيسنقر کفر پيشه را سنسن گوي ننگرينايب تنگري توئي کرده به تيغ هندويروح و سروش آسمان هدهدي و کبوتريهم جم و هم محمدي، کرده به خدمت درتمسخ شود سهيلوار ار نکند مسخريگر بر شعري يمن يمن مثال تو رسدچرخ تو جزم نحويان حلقه شد از مدورياز خط کاتب قدر بر سر حرف حکم توديده چو ميم کاتبان کور شد از مکدريوز سر ناوک اجل صورت بخت خصم راخصم تو شد چو آب ترخاک به سربر ازتريخط دبير تر بود، خاک کنند بر سرشفرق کند محک دين بولهبي ز بوذرينيک شناسد آسمان آب تو ز آتش عدوقوت موم و آتشي، فعل زقوم و کوثريدمنه اسد کجا شود، شاخ درمنه سنبلهشاه مثلثي از آن کاختر چرخ اخضريتخت تو در مربعي، عرشي و کعبهاي کندخاک درت مثلثي، دخمهي چرخ اخضريکرده به صدر کعبه در، بهر مشام عرشيانارچه به صد هزار يل بدر ستاره لشکرييک تنه صد هزار تن مينهمت چو آفتابپس تو ميان اين و آن واسطهي مخيريسلطنت و خليفتي چون دو طرف نهاد حقاز سم کوه پيکران خاک عراق بسپريگر به قبول سلطنت قصد کني به دار ملکدجله در آتشين عرق خون شود از مبتريور به مدينة السلام آوري از عراق رخاز سر چار حد دين شحنهي کفر بر گريور ز عراق وقت را عزم غزاي غز کنيتيغ تو دوزخي کند، آب سنانت آذريدر عقبات راه دين، بهر عقوبت غزاندربر آتشت کند، حوت فلک سمندريبر سر دوزخت کند حور بهشت مالکيتاج سر ملک شهي، خاتم دست سنجريچون جم از اهرمن نگين، باز ستاني از غزانتا تو فلاح و فتح را بر شط مفلحان بريباد صبا بر آب کر، نقش قد افلح آوردهست خراس پارگين، از سمت مزوريفرضهي عسقلان و نيل از شط مفلحان دگرزانکه نجوم ملک را شاه فلک معسکريگرد معسکرت فلک ساخت حنوط اخترانگفت به خدمت اندرم تا به سعادت اندريگرد معسکرت فلک رخت فکند و خيمه زداي خط جدول هدي، حبل متين ديگريزير طناب خيمهات عرش خميده رفت و گفتبنده به دور دولتت رشک روان عنصريپور سبکتکين تويي، دولت اياز خدمتتشعر شهيد و رودکي، نظم لبيد و بحتريگرچه بدست پيش ازين در عرب و عجم روانبنده سه ضربه ميزند، در دو زبان شاعريدر صفت يگانگي آن صف چارگانه رابيش ز مدت ابد ذات تو را معمريباد چو روز آن جهان خمسين الف سال توفسخ لواي ظالمي، خسف بناي کافريکرده منجم قدر حکم کز اخترت بودبندت و پاي سرکشان، پايت و تخت سروريمالت و دست سائلان، دستت و جام خسرويحکم تو طوق گردنان، طوق توزلف سعتريتخت تو تاج آسمان، تاج تو فر ايزدي
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 203]