واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سنگ سياه بهر نثارت ز سيم و زرشاعر : خاقاني ابر سيه نموده و برف خزان شدهسنگ سياه بهر نثارت ز سيم و زرليک آفتاب سلطنهدار جهان شدهآري سپاه صبح دريده لباس شبديده تو را به کعبه و خرم روان شدهپرواز کرده جان منوچهر سوي توتا ز آن گهر زمين علم کاويان شدهپيش آمده روان فريدون گهر فشاناي کرده غربت و شرف خاندان شدهکردند خاندان تو غربت، نه زين صفتطالب معاش غزني و شرف خاندان شدهرفته اياز بر در محمود زاوليآنجا اياز نام کمر بر ميان شدهتو ديده حضرتي که چو محمود صد هزارسالار شام، رزق ورا در ضمان شدهسالار پير کرده به مافارقين سفرسالار شام، پيش تو سالار خوان شدهتو کرده آن سفر که ضماندار جنت استديده در ملک شه و در اصفهان شدهجد تو نيز شاه فريبرز رفته همصد چون ملکشهش گرو آستان شدهتو ملک و شاهي از حرمي يافته که هستبغداد و بصره ديده و مطلق عنان شدهيک چند اگر برادر و مادرت رفته همبر دجله هفت دجلهي ديگر روان شدهتو بخششي نموده به بغداد کز سخاتشنگرف رنگ گشته و سيماب سان شدهبا بانگ نام توست که دجله ز شرم و لرزبرده نشان که جاه تو سلطان نشان شدهحجاب آستان خليفه ز جاه توديدار کعبه مرهم راحت رسان شدهگر زخم يافته دلت از رنج باديهدر چشم ديو ناخنه است استخوان شدهچون ناخني ز کعبه نهاي دور و زين حسدکرده طواف کعبه و زي ناودان شدهکوثر به ناودان شده آندم که پاي توگلگونهي عذار خواص جنان شدههر خون که رانده از تن قربان خواص توتو خون نفس ريخته و ميزبان شدهخون بهيمه ريخته هر ميزبان به شرطز ابر عطات شوره ستان بوستان شدهچون زي مدينه آمده مهد رفيع تووز ياد تو ملائکه مشکين دهان شدهتو عنبرين نفس به سر روضهي رسولصدق دلت به حضرت او نورهان شدهوقت قدوم روضه تو را مرحبا زدهاز بس نثار لعل و زرت گلستان شدهآن شاخ سيم بر سر بالين مصطفيعين اللهت به لطف نظر پاسبان شدهتو شب به روضهي نبوي زنده داشتهوز نور روضهي نبوي شمعدان شدهاشک نياز ريخته چشم تو شمعوارشب بدروار بدرقهي کاروان شدههنگام بازگشت همه ره ز برکتتشام و سحر دو نامه بر رايگان شدهدر موکبت براي خبر چون کبوترانخورشيد ناقه گشته و مه ساربان شدهوز بهر محملت که فلک بوده غاشيهاشچون در عجم کرامت تو داستان شدهتاريخ گشته رفتن مهد تو در عربحواي وقت و مريم آخر زمان شدهاي آسيه کرامت و اي ساره معرفتهر ناخن از تو رابعهي دودمان شدهاين هر چهار طاهره را خامسه توئياز نوزده زبانيه حرز امان شدهاي اعتقاد نه زن و ده يار مصطفاتهمراه هشت جنت و هفت آسمان شدههستند ده ستاره و نه حور با دلتنامش به جود در همه علام عيان شدهگر شاه بانوان ز خلاط آمده به حجتا حد قندهار و خط قيروان شدهتو قحط مکه برده و نامت به شرق و غربصد شاه ارمنت رهي قهرمان شدهصد ماه بانوان به برت پيشکار هستعمرش بخورده در سر تشوير آن شدهخاقاني ار ز خدمت مهد تو دور ماندبر مدح خوان تو ملکان مدح خوان شدهاکنون ز روي بيطمعي خوانده مدح تووز بهر فتنه نيز فلک چون کمان شدهزين شعر کرده بر قد و صفت قباي فخراسکندر جهان، شه شرق اخستان شدهبادت بقاي خضر و هم از برکت دعاتقيدافهي زمين و سر قيروان شدهبادت سعادت ابد وهم به همتتوي در عرب زبيدهي اهل زمان شدهاي در عجم سلالهي اصل کيان شدهروي سخات در خوي خجلت نهان شدهني ني تو را زبيده نخوانم کز اين قياسدستار دار خوان و پرستار خوان شدهاي صد زبيده پيش صف خادمان توبسته ميان به خدمت و هارون زبان شدهجان زبيده موکب تو ديده در حجازمولي صفت نموده و لالا زبان شدهنعمانت در عرب چو نجاشي است در حبشتو رفته راه کعبه و فخر کيان شدههرگز کس از کيان ره کعبه نرفته بودتو يافته به صدق دل و شاد جان شدهآن آرزو که جان منوچهر داشتهدولت نصيب خواهر مريم مکان شدهز آن راي کان برادر عيسي نفس زدههمشيره برگرفته، برو شادمان شدهاين طرفه بين که دست برادر فشانده تخماو و تو هر دو قبلهي انسي و جان شدهتو کعبهي عجم شده، او کعبه عربکعبه به کعبه آمده وکامران شدهقبله به قبله رفته و کوس سخا زدههمشهريان کعبه تو را ميهمان شدهتو ميهمان کعبه شده هفتهاي و بازرسم کيان ربيع دل مکيان شدهخوان ساخته به رسم کيان اهل مکه راهر هفت کرده پيش تو و عشق دان شدهتو هفت طوف کرده و کعبه عروسوارديده جمال کعبه و زمزم فشان شدهنظاره در تو چشم ملايک که چشم تورضوان ز خاک پاي تو بوسه ستان شدهتو بوسه داده چهرهي سنگ سياه را
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 720]